(verb transitive) تلخ کردن، ناگوار کردن، بدتر کردن
embittered
(verb transitive) تلخ کردن، ناگوار کردن، بدتر کردن
انگلیسی به فارسی
تلخ، تلخ کردن، بدتر کردن، ناگوار کردن
انگلیسی به انگلیسی
• bitter, resentful; soured; aggravated
جملات نمونه
1. his remarks embittered his enemies
اظهارات او دشمنانش را آتشی کرد.
2. repeated failure in examinations had embittered him
شکست های مکرر در امتحانات کام او را تلخ کرده بود.
پیشنهاد کاربران
اگر به صورت صفت یا Adj باشد یعنی عصبانی یا رنجیده از اینکه با شما ناعادلانه رفتار شده است. ( رنجیده خاطر )
کلمات دیگر: