معنی : درشت، توده، مقدار زیاد، قلنبه، تکه، قطعه، گره، کلوخه، غده، ادم تنه لش، دربست، مجموع، توده کردن، بزرگ شدن، قلنبه کردن
معانی دیگر : غنده، شرحه، پرازده، کنجل، کنجله، چونه، حبه، دانه، گویک، گویه، حبه قند، (پزشکی) غده، قلنبه شدگی، آژخ، گندمه، گندله، گرمان، گرهک، باغره، آمو، دژپیه، دشپیل، آدم کودن، گنده و خر، (عامیانه - جمع) کتک مفصل، توسری، یکپارچه کردن یا پنداشتن، از یک قماش دانستن، سرجمع کردن، به صورت قلنبه یا حبه در آوردن، تکه تکه کردن، کلوخه کردن یا شدن، (معمولا با: along - انسان یا حیوان) با سنگینی و بد قوارگی حرکت کردن، لش وار راه رفتن، (مهجور) مجموعه، (مهجور) توده ی بزرگ، تعداد زیاد، مقدار معتنابه، حبه ای، بصورت قلنبه یا کلوخه، سوختن و ساختن، تحمل کردن، یکجا