کلمه جو
صفحه اصلی

consolidate


معنی : یکی کردن، محکم کردن، یک رقم کردن
معانی دیگر : یکپارچه کردن، یکجا کردن، در آمیختن، ادغام کردن، مستحکم کردن، پابرجا کردن یا شدن، تقویت کردن یا شدن، ایستا کردن، ایستانیدن، سفت و محکم کردن، جامد شدن یا کردن، دج شدن یا کردن، چگال شدن یا کردن

انگلیسی به فارسی

تحکیم، محکم کردن، یکی کردن، یک رقم کردن


محکم کردن، یکی کردن، یک رقم کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: consolidates, consolidating, consolidated
(1) تعریف: to combine into a whole or mass; unify.
مترادف: amalgamate, combine, conglomerate, solidify, unify
مشابه: band, coalesce, compact, compress, connect, fuse, incorporate

- The union leaders are consolidating several small unions.
[ترجمه مهدی] رهبران اتحادیه ها در حال یکپارچه سازی چندین اتحادیه کوچک هستند.
[ترجمه ترگمان] رهبران اتحادیه ها در حال تحکیم چندین اتحادیه کوچک هستند
[ترجمه گوگل] رهبران اتحادیه چندین اتحادیه کوچک را تشکیل می دهند

(2) تعریف: to strengthen or secure; make solid or stable.
مترادف: secure, strengthen
مشابه: fortify, reinforce, solidify, substantiate

- She consolidated her position as leader.
[ترجمه ترگمان] او موقعیت خود را به عنوان رهبر تقویت کرد
[ترجمه گوگل] او موقعیت خود را به عنوان رهبر تحکیم کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: consolidator (n.)
• : تعریف: to become unified or strengthened.
مترادف: coalesce, combine, solidify, strengthen
مشابه: amalgamate, connect, league

- The two businesses have done well since they consolidated.
[ترجمه ترگمان] این دو کسب وکار از زمانی که آن ها یکپارچه شده اند به خوبی انجام شده اند
[ترجمه گوگل] این دو شرکت پس از تحکیم به خوبی انجام داده اند

• unify, merge; strengthen; solidify
if you consolidate power or a plan, you strengthen it so that it becomes more effective or secure.
to consolidate a number of small groups or firms means to make them into one large organization.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] تحکیم کردن
[زمین شناسی] تحکیم کردن
[خاک شناسی] تحکیم

مترادف و متضاد

یکی کردن (فعل)
incorporate, amalgamate, unite, unify, merge, consolidate, integrate, identify

محکم کردن (فعل)
firm, fix, consolidate, reinforce, strengthen, stake, clinch, fasten, fixate, tighten, girth, chock, solidify, rivet

یک رقم کردن (فعل)
consolidate

combine; make firm


Synonyms: add to, amalgamate, amass, band, bind, blend, build up, bunch up, cement, centralize, compact, compound, concatenate, concentrate, condense, conjoin, connect, densen, develop, federate, fortify, fuse, harden, hitch, hitch on, hook up with, incorporate, join, league, mass, meld, mix, plug into, pool, reinforce, render solid, secure, set, slap on, solidify, stabilize, strengthen, tack on, tag on, team up with, thicken, throw in together, tie in, tie up with, unify


Antonyms: disjoin, disperse, divide, part, separate


جملات نمونه

The two companies consolidated.

دو شرکت به هم پیوستند.


consolidated fund

صندوق (یا اعتبار) تلفیقی


The troops consolidated their positions.

سربازان مواضع خود را مستحکم کردند.


1. to consolidate a number of small schools
چند مدرسه ی کوچک را ادغام کردن

2. The time has come for the firm to consolidate after several years of rapid expansion.
[ترجمه ترگمان]زمان تثبیت شرکت پس از چند سال توسعه سریع فرارسیده است
[ترجمه گوگل]وقت آن رسیده است که شرکت بعد از چندین سال از گسترش سریع، خود را تحکیم کند

3. The two banks will consolidate in July next year.
[ترجمه ترگمان]دو بانک در ماه ژوئیه سال آینده تقویت خواهند شد
[ترجمه گوگل]دو بانک در ماه جولای سال آینده ادغام خواهند شد

4. The company is planning to consolidate its business activities at a new site in Arizona.
[ترجمه ترگمان]این شرکت قصد دارد فعالیت های تجاری خود را در یک سایت جدید در آریزونا تقویت کند
[ترجمه گوگل]این شرکت در حال برنامه ریزی برای تقویت فعالیت های تجاری خود در یک سایت جدید در آریزونا است

5. They took out a loan to consolidate their debts.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای تثبیت بدهی ها از یک وام استفاده کردند
[ترجمه گوگل]آنها وام خود را برای تحکیم بدهی های خود گرفتند

6. He believed that the European Economic Community should consolidate.
[ترجمه ترگمان]او معتقد بود که جامعه اقتصادی اروپا باید تحکیم یابد
[ترجمه گوگل]او معتقد بود که جامعه اقتصادی اروپا باید ادغام شود

7. Several small businesses are planning to consolidate to form a large powerful company.
[ترجمه ترگمان]چندین شرکت کوچک در حال برنامه ریزی برای تحکیم یک شرکت بزرگ قدرتمند هستند
[ترجمه گوگل]چندین شرکت کوچک در حال برنامه ریزی برای تشکیل یک شرکت بزرگ قدرتمند هستند

8. The two banks in this city will consolidate and form a single large bank.
[ترجمه ترگمان]دو بانک در این شهر یک بانک بزرگ را تثبیت و تشکیل خواهند داد
[ترجمه گوگل]دو بانک در این شهر یک بانک بزرگ را تشکیل خواهد داد

9. We consolidate information from a wide range of sources.
[ترجمه ترگمان]ما اطلاعات را از طیف وسیعی از منابع محکم می کنیم
[ترجمه گوگل]ما اطلاعات را از طیف وسیعی از منابع تلفیق می کنیم

10. It was also a fight to consolidate his position within the insurgent camp.
[ترجمه ترگمان]این یک مبارزه برای تحکیم موقعیت خود در اردوگاه شورشیان بود
[ترجمه گوگل]این نیز مبارزه برای تحکیم موقعیت خود در اردوگاه شورشی بود

11. On Jan. 5 he pledged to continue and consolidate the free-market reforms started by the Mazowiecki government.
[ترجمه ترگمان]در روز ۵ ژانویه، وی وعده داد که اصلاحات بازار آزاد شده توسط دولت Mazowiecki را ادامه و تثبیت نماید
[ترجمه گوگل]در 5 ژانویه، او متعهد شد تا اصلاحات بازار آزاد را که توسط دولت Mazowiecki آغاز شده بود، ادامه دهد

12. After this review process, budget analysts consolidate the individual department budgets into operating and capital budget summaries.
[ترجمه ترگمان]پس از این فرآیند بازبینی، تحلیل گران بودجه بخش خصوصی را به خلاصه بودجه عملیاتی و سرمایه ادغام می کنند
[ترجمه گوگل]پس از این روند بررسی، تحلیلگران بودجه، بودجه های بخش های ادغام شده را به صورت خلاصه های عملیاتی و بودجه سرمایه گذاری می کنند

13. At the regional network level, Verio continued to consolidate its POPs, closing 11 redundant POPs during the quarter.
[ترجمه ترگمان]در سطح منطقه ای شبکه، Verio به تثبیت POP ها ادامه داد و ۱۱ POP اضافی را در طی این یک چهارم نهایی کرد
[ترجمه گوگل]در سطح شبکه منطقه ای، Verio همچنان به تقویت POP های خود ادامه داد، و در طی سه ماهه، 11 POP بارگیری شد

14. Successful advertising helped them to consolidate their position as the largest computer company in Europe.
[ترجمه ترگمان]تبلیغات موفق به آن ها کمک کرد تا موقعیت خود را به عنوان بزرگ ترین شرکت کامپیوتری در اروپا تثبیت کنند
[ترجمه گوگل]تبلیغات موفق به آنها کمک کرد تا موقعیت خود را به عنوان بزرگترین شرکت کامپیوتری در اروپا تقویت کنند

to consolidate a number of small schools

چند مدرسه‌ی کوچک را ادغام کردن


پیشنهاد کاربران

( در بتن ریزی ) متراکم کردن

جاافتادن ( The book helps consolidate the mindfulness practice )

تحکیم کردن، استحکام بخشیدن، تحکیم بخشی، استحکام بخشی

تثبیت کردن

تلفیق کردن ( حسابداری )

استوار ساختن

تقویت کردن

تحکیم کردن، پابرجا کردن، استوار کردن

همچنین: nail down _ solidify

Consolidate debts
تسویه/ صاف کردن بدهی

یک کاسه کردن

باقی ماندن
It may consolidate at the same price
در همان قیمت باقی بماند. منظورش قیمت یک نماد بورسی


کلمات دیگر: