کلمه جو
صفحه اصلی

fermented


ورامده، برامده، مخمر

انگلیسی به فارسی

تخمیر شده، ترش شدن، مخمرشدن، ور امدن، برانگیزاندن، تهییج کردن


انگلیسی به انگلیسی

• having undergone fermentation

جملات نمونه

1. quick-spreading rumors fermented the city
شایعات زودگستر شهر را به آشوب کشاند.

پیشنهاد کاربران

تخمیر شده

تخمیر شده، ترش شده


کلمات دیگر: