کلمه جو
صفحه اصلی

presuppose


معنی : در برداشتن، متضمن بودن، پیش پنداشتن، از پیش فرض کردن
معانی دیگر : (از پیش) فرض کردن، پیش انگاشتن، پیش انگاردن، فرض را بر این قرار دادن، از پیش فر­ کردن

انگلیسی به فارسی

پیش پنداشتن، از پیش فرض کردن، دربرداشتن، متضمن بودن


پیش فرض، پیش پنداشتن، از پیش فرض کردن، متضمن بودن، در برداشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: presupposes, presupposing, presupposed
مشتقات: presupposition (n.)
(1) تعریف: to suppose beforehand; presume.
مشابه: assume, imply, presume

(2) تعریف: to require or imply as a necessary prior condition.
مشابه: imply

- His going on the trip presupposes his return to good health.
[ترجمه ترگمان] رفتن او به سفر، بازگشت او به سلامت خوب را پیش فرض می کند
[ترجمه گوگل] سفر او به این سفر، بازگشت او به سلامتی است

• assume beforehand, conjecture in advance, presume beforehand
if one thing presupposes another, the first thing cannot be true or exist unless the second is true or exists; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] فرض کردن، از پیش فرض کردن، پیش فرض

مترادف و متضاد

در برداشتن (فعل)
bear, comport, entail, comprise, contain, embody, encircle, include, presuppose, infold

متضمن بودن (فعل)
entail, comprise, contain, embody, include, presuppose

پیش پنداشتن (فعل)
presuppose

از پیش فرض کردن (فعل)
presuppose

جملات نمونه

1. All these plans presuppose that the bank will be willing to lend us the money.
[ترجمه ترگمان]همه این طرح ها نشان می دهند که بانک مایل به قرض دادن پول به ما خواهد بود
[ترجمه گوگل]همه این برنامه ها پیش بینی می کنند که این بانک مایل به پول دادن به ما است

2. All your arguments presuppose that he's a rational, intelligent man.
[ترجمه ترگمان]همه استدلال های شما این است که او یک مرد عاقل و باهوش است
[ترجمه گوگل]تمام استدلال های شما پیش بینی می کنند که او یک انسان منطقی و هوشمند است

3. We cannot presuppose the truth of his statements.
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم حقیقت اظهارات او را پیش بینی کنیم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم حقیقت اظهارات او را پیش بینی کنیم

4. Let us presuppose that he wins the game.
[ترجمه ترگمان]به ما بگوییم که برنده بازی است
[ترجمه گوگل]بیایید فرض کنیم که او برنده بازی می شود

5. But all these specific activities of government presuppose the existence of an organized political society.
[ترجمه ترگمان]اما همه این فعالیت های خاص دولت، وجود یک جامعه سیاسی سازمان یافته را از پیش فرض نشان می دهد
[ترجمه گوگل]اما تمام این فعالیت های خاص دولت، وجود یک جامعه سیاسی سازمان یافته را پیش بینی می کنند

6. Our model of political communication does not presuppose a view that the mass media are omnipotent.
[ترجمه ترگمان]مدل ما از ارتباط سیاسی دیدگاهی را نشان نمی دهد که رسانه های جمعی قادر مطلق هستند
[ترجمه گوگل]مدل ما از ارتباطات سیاسی پیش فرض یک دیدگاه را نمی پذیرد که رسانه های جمعی قادر مطلق هستند

7. The most brilliant societies and civilizations, however, presuppose within their own borders cultures and societies of a more elementary kind.
[ترجمه ترگمان]با این حال، برجسته ترین جوامع و تمدن ها در درون مرزه ای خود و جوامع یک نوع ابتدایی پیشرفته تر از پیش فرض قرار دارند
[ترجمه گوگل]با این حال، جوامع و تمدن های درخشان ترین جوامع در جوامع خود، فرهنگ ها و جوامع نوعی ابتکار را پیش بینی می کنند

8. Such terms presuppose a division of time into diurnal spans.
[ترجمه ترگمان]این شرایط، تقسیم زمان به spans (diurnal)بود
[ترجمه گوگل]چنین شرایطی تقسیم زمان را به دهانه های روزانه پیش بینی می کند

9. Both sentences presuppose that there were demonstrators who were planning to march, but that is all.
[ترجمه ترگمان]هر دو جمله از این فرض بودند که تظاهرات کنندگان در حال برنامه ریزی برای راهپیمایی بوده اند، اما همه این ها هستند
[ترجمه گوگل]هر دو احکام پیش بینی می کنند که تظاهرکنندگان در حال برنامه ریزی برای راهپیمایی بودند اما این همه است

10. I don't presuppose that, I know it a bit, I've seen it.
[ترجمه ترگمان]این را نمی دانم، خودم هم می دانم
[ترجمه گوگل]من پیش فرض آن را ندارم، کمی آن را می دانم، من آن را دیده ام

11. It's dangerous to presuppose that a person is guilty.
[ترجمه ترگمان]برای presuppose خطرناک است که یک شخص گناهکار باشد
[ترجمه گوگل]خطرناک است که شخصی گناهکار باشد

12. I presuppose that you have done your work.
[ترجمه ترگمان]من می دونم که تو کارت رو انجام دادی
[ترجمه گوگل]من پیش بینی می کنم که شما کار خود را انجام داده اید

13. Teachers sometimes presuppose a fairly high level of knowledge by the students.
[ترجمه ترگمان]معلمان گاهی اوقات سطح بالایی از دانش را از سوی دانش آموزان پیش بینی می کردند
[ترجمه گوگل]معلمان گاهی اوقات دانش آموزان نسبتا بالا دانش را پیش بینی می کنند

14. It is unrealistic to presuppose a sophisticated knowledge of harmony and counterpoint beginningstudent.
[ترجمه ترگمان]پیش بینی کردن یک دانش پیچیده از هماهنگی و کنترپوان (counterpoint)غیر واقعی است
[ترجمه گوگل]این غیر واقعی است که پیش بینی یک دانش پیچیده از هماهنگی و مقابله با شروع دانش

15. Presuppose everyone else is a part of you, just like one of your own dream characters.
[ترجمه ترگمان]و بقیه هم جزئی از تو هستند، درست مثل یکی از شخصیت های خواب own
[ترجمه گوگل]پیش فرض هر کس دیگری بخشی از شماست، درست مثل یک شخصیت رویای خود

The belief in hell presupposes the existence of life after death.

اعتقاد به دوزخ بر این فرض استوار است که پس از مرگ هم زندگی وجود دارد.


An effect presupposes a cause.

معلول متضمن علت است.


پیشنهاد کاربران

مفروض دانستن

پیش فرض

مستلزم بودن

پیشاپیش مستلزم چیزی بودن
پیشاپیش دلالت بر چیزی داشتن

پیشِنگاریدَن.

دو معنی:
فرض رو بر ( مفعول ) گذاشتن
eg:
your argument presupposes that it does not matter who is in power فرض رو بر این می گذارد که

پیش فرضش مفعول است ، بود ، بوده
their original prediction presupposed a universe only three billion years old
پیشفرضش یونیورس بود


کلمات دیگر: