کلمه جو
صفحه اصلی

concomitant


معنی : همراه
معانی دیگر : ملازم، همایند، ضمیمه، پیوست، همزمان، مقارن، مصادف، پیوسته

انگلیسی به فارسی

همراه، ملازم، پیوسته


همراه با هم، همراه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: existing or happening at the same time as something else, esp. as the less important thing or event; accompanying; attendant.
مشابه: associate

- Her correction of his every mistake along with its concomitant tone of superiority was becoming more than he could bear.
[ترجمه ترگمان] تصحیح اشتباه ات او با لحنی که برتری خود را در پیش می گرفت بیش از آن بود که او بتواند تحمل کند
[ترجمه گوگل] تصحیح او از هر اشتباه او همراه با تنش همراهی او با برتری بیش تر از او می تواند تحمل کند
اسم ( noun )
مشتقات: concomitantly (adv.)
• : تعریف: a concomitant thing, event, or circumstance.
مشابه: associate

• accompanying, concurrent, attendant, occurring together, belonging together
something that is concomitant with another thing happens at the same time and is connected with it; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] همزمان

مترادف و متضاد

همراه (اسم)
participant, escort, attendant, comrade, concomitant, compeer

contributing, accompanying


Synonyms: accessory, adjuvant, agreeing, ancillary, associated with, associative, attendant, attending, belonging, coefficient, coetaneous, coeval, coexistent, coincident, coincidental, collateral, complementary, concordant, concurrent, conjoined, conjoined with, connected, contemporaneous, contemporary, coordinate, corollary, coterminous, coupled with, fellow, incident, in tempo, in time, isochronal, isochronous, joint, satellite, synchronal, synchronous, synergetic, synergistic


Antonyms: accidental, chance, unrelated


جملات نمونه

1. bureaucracy and its concomitant dangers of corruption and delay
دیوان سالاری و خطرات همایند آن که عبارتند از فساد و تاخیر

2. dissatisfaction is a common concomitant of adolescence
ناخشنودی معمولا با بلوغ همراه است.

3. Cultures that were better at trading saw a concomitant increase in their wealth.
[ترجمه ترگمان]فرهنگ هایی که در تجارت بهتر بودند، شاهد افزایش مداوم ثروت آن ها بودند
[ترجمه گوگل]فرهنگ هایی که در تجارت بهتر بودند افزایش ثروت خود را افزایش دادند

4. Loss of memory is a natural concomitant of old age.
[ترجمه ترگمان]فقدان حافظه، یک نمونه طبیعی از سن و سال گذشته است
[ترجمه گوگل]از دست دادن حافظه، طبیعی است که با پیری همراه است

5. Any increase in students meant a concomitant increase in funding.
[ترجمه ترگمان]هر افزایشی در دانش آموزان منجر به افزایش مداوم بودجه می شود
[ترجمه گوگل]هر افزایش در دانش آموزان به معنای افزایش همزمان مالی بود

6. This approach was concomitant with the move away from relying solely on official records.
[ترجمه ترگمان]این رویکرد همراه با حرکت به دور از اتکا به بایگانی رسمی بود
[ترجمه گوگل]این رویکرد همراه با حرکت به دور از تکیه بر تکالیف رسمی بود

7. Clearly also the rise of urbanism brought a concomitant rise of crime and prostitution.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، ظهور شهرسازی یک افزایش ناگهانی جرم و فحشا را به ارمغان آورد
[ترجمه گوگل]واضح است که ظهور شهرنشینی، افزایش جرم و فحشا را هم افزایش داد

8. The provision of such packs of information is concomitant with that proposal.
[ترجمه ترگمان]ارایه چنین بسته های اطلاعاتی با این پیشنهاد همراه است
[ترجمه گوگل]ارائه چنین بسته های اطلاعاتی همراه با این پیشنهاد است

9. Soldiers must be aware of the concomitant risks and responsibilities of military service.
[ترجمه ترگمان]سربازان باید از خطرات و مسئولیت های خدمات نظامی آگاه باشند
[ترجمه گوگل]سربازان باید از خطرات و مسئولیت های خدمات نظامی آگاه باشند

10. But have these expanded powers and the concomitant increase in punitiveness had the desired effect upon crime?
[ترجمه ترگمان]اما آیا این قدرت های توسعه یافته و افزایش مداوم در punitiveness تاثیر مورد نظر بر جرم را داشته اند؟
[ترجمه گوگل]اما آیا این قدرت گسترش یافته و افزایش مجدد آن در مجازات تاثیر مثبتی بر جرم دارد؟

11. No other concomitant infective agents have been implicated in the course of the disease to date.
[ترجمه ترگمان]هیچ عامل دیگری درگیر این بیماری در طول این بیماری تا به امروز دخیل نبوده است
[ترجمه گوگل]هیچ عارضه دیگری از عفونت در طول بیماری به وقوع پیوست

12. Infusion of calcium concomitant with the diuresis will further augment renal magnesium excretion.
[ترجمه ترگمان]infusion کلسیم همراه با diuresis بیشتر دفع منیزیم renal را افزایش خواهد داد
[ترجمه گوگل]تزریق کلسیم همراه با دیورز باعث افزایش دفع منیزیم کلیوی می شود

13. Concomitant with the obsession with dirt was a desire for order.
[ترجمه ترگمان]concomitant با عقده دل فریب، آرزوی نظم و ترتیب بود
[ترجمه گوگل]همراه با وسواس با خاک، میل به سفارش بود

14. No patient had any concomitant disease.
[ترجمه ترگمان] هیچ بیمار بیماری concomitant نداشت
[ترجمه گوگل]هیچ بیمار هیچ بیماری مشابهی نداشت

bureaucracy and its concomitant dangers of corruption and delay

دیوان‌سالاری و خطرات هم‌آیند آن که عبارت‌اند از: فساد و تأخیر


Dissatisfaction is a common concomitant of adolescence.

ناخشنودی معمولاً با بلوغ همراه است.


پیشنهاد کاربران

پیامد

simultaneous

مرتبط
There are many concomitant dangers to obesity

همگام، در کنار


کلمات دیگر: