کلمه جو
صفحه اصلی

bubble


معنی : ابسوار، اندیشه پوچ، حباب، جوشاندن، گفتن، جوشیدن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، بیان کردن، فوران کردن
معانی دیگر : حباب (هوا)، حبابک، آب سوار، حباب درست کردن، حباب شدن، (آبگونه) جوش آمدن (و صدا کردن)، (مشروبات گازدار) کف کردن و حبابک زدن، خیال واهی، امید زود گذر، نقشه ی پوچ، (امریکا - خودمانی) با زدن به پشت و غیره بچه را در آروغ زدن یاری دادن، هر چیزی که مانند حباب باشد: حبابه، گنبدک، محفظه ی شیشه ای یا پلاستیکی

انگلیسی به فارسی

جوشیدن، قل‌قل زدن، حباب برآوردن، (مجازاً) خروشیدن،جوشاندن، گفتن، بیان کردن، حباب، آب‌سوار، (مجازاً) اندیشه پوچ


حباب، ابسوار، اندیشه پوچ، جوشیدن، گفتن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، جوشاندن، بیان کردن، فوران کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an approximately spherical volume of gas bounded by a liquid or a solid.
مشابه: bead, globule

- bubbles in the boiling water
[ترجمه حامد مهدیزاده] حبابها در اب جوشیده شده
[ترجمه ترگمان] حباب ها در آب جوش
[ترجمه گوگل] حباب در آب جوش

(2) تعریف: a small sphere of gas surrounded by a thin liquid membrane.
مشابه: barm, foam, froth, lather, soapsuds, suds

- bubbles made from soap
[ترجمه p.b] حباب ها از صابون ساخته شده اند
[ترجمه R.H] حباب ها از نقداری صابون درست میشود
[ترجمه حامد مهدیزاده] حباب های از صابون ساخته شده
[ترجمه ترگمان] حباب های ساخته شده از صابون
[ترجمه گوگل] حباب ساخته شده از صابون

(3) تعریف: anything that resembles a bubble in shape.
مترادف: globe
مشابه: ball, bead, blister, boss, globule, sphere, spheroid

- a plastic bubble over the swimming pool
[ترجمه ترگمان] یک حباب پلاستیکی بر روی استخر شنا
[ترجمه گوگل] حباب پلاستیکی بیش از استخر شنا
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bubbles, bubbling, bubbled
عبارات: bubble over
(1) تعریف: to create or emit bubbles.
مشابه: boil, effervesce, fizz, foam, sparkle

- The boiling water is bubbling.
[ترجمه ترگمان] آب جوش قل قل می جوشد
[ترجمه گوگل] آب جوش حبابی است

(2) تعریف: of liquid, to move along while making a sound like that of bubbles breaking.
مترادف: burble, gurgle, purl
مشابه: babble, ripple, sputter

- The stream bubbled down the valley.
[ترجمه ترگمان] رودخانه از دره سرازیر شد
[ترجمه گوگل] جریان به پایین دره نفوذ کرد

(3) تعریف: to be cheery and lively.
مترادف: effervesce, sparkle

- That performance bubbled with wit.
[ترجمه ترگمان] این نمایش پر از هوش بود
[ترجمه گوگل] این عملکرد با شوخطبع
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to produce bubbles.
مشابه: boil

• blister, gas-filled sac; effervescence
sparkle, froth
a bubble is a ball of air in a liquid.
a bubble is also a delicate, hollow ball of soapy liquid floating in the air or standing on a surface.
when a liquid bubbles, bubbles form in it, because it is boiling, fizzy, or moving quickly.
if you are bubbling with a feeling, you are full of it.
if you say that the bubble has burst, you mean that a feeling, plan, or success which seemed perfect at first has now been suddenly ruined.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] حباب، جوشیدن
[مهندسی گاز] حباب
[زمین شناسی] اثر حباب، اثر حفرشدگی، اثر کنده شدگی، نشان شستگی، نشان کندگ یک فرورفتگی کوچک و کم عمق (قطر 5/2 سانتیمتر) که بر روی ساحل یا سطح رسوبی بوسیله خروج حباب گاز به درون هوا یا آب بالایی ایجاد می شود. است بوسیله یک حلقه بلند دارای یک سطح صاف بدون حاشیه شده و می تواند به سمت پایین به درون یک لوله گذر کند. مترادف: bubble mark اثر جریانی که توسط عمل کندن یا حفر کردن جریان آب ایجاد می شود که بر روی قاعده جریان دارد؛ مثلا شیار یا اثر قاشقی. نیز ببینید: transverse scour mark (اثر حفر شدگی عرضی). مترادف: scour marking (اثر یا طرح حفرشدگی).
[نساجی] حباب هوا - جوشاندن - جوشیدن
[ریاضیات] حباب، جوشیدن
[معدن] حباب (فلوتاسیون)
[پلیمر] حباب

مترادف و متضاد

Synonyms: air ball, balloon, barm, bead, blister, blob, drop, droplet, effervescence, foam, froth, lather, sac, spume, vesicle


globule of air


foam, froth up, especially with sound


Synonyms: boil, burble, churn, eddy, effervesce, erupt, fester, fizz, gurgle, gush, issue, moil, murmur, percolate, ripple, seep, seethe, simmer, smolder, sparkle, spume, stir, swash, trickle, well


ابسوار (اسم)
bubble

اندیشه پوچ (اسم)
bubble

حباب (اسم)
globe, foam, blubber, blob, bubble

جوشاندن (فعل)
boil, bubble, seethe

گفتن (فعل)
utter, declare, relate, tell, inform, say, adduce, tongue, mouth, observe, cite, intimate, bubble, rehearse

جوشیدن (فعل)
perk, bubble, seethe, gurgle

قلقل زدن (فعل)
bubble

حباب براوردن (فعل)
bubble

خروشیدن (فعل)
cry, shout, rage, roar, bubble

بیان کردن (فعل)
give, express, tell, represent, say, frame, impart, bubble

فوران کردن (فعل)
spout, bubble, erupt, effuse, irrupt, spew

جملات نمونه

1. bubble over
1- (آب جوشان و مشروب گازدار و غیره) سررفتن 2- شوق و اشتیاق نشان دادن

2. soap bubble
حباب صابون

3. when the bubble burst, they all went bankrupt
وقتی حباب ترکید (نقشه ی آنها شکست خورد) همه ورشکست شدند.

4. The kettle is at the bubble.
[ترجمه ماهرخ] کتری در حال جوشیدن هست
[ترجمه هستی] کتری درحال جوشیدن است
[ترجمه ترگمان]کتری در حباب است
[ترجمه گوگل]کتری در حباب است

5. The water began to bubble in the teapot.
[ترجمه A.B] آب شروع به جوشاندن در قوری کرد
[ترجمه ترگمان]آب شروع به حبابی شدن در قوری کرد
[ترجمه گوگل]آب شروع به حباب در قوری کرد

6. Scum the bubble when the porridge is boiling.
[ترجمه ترگمان] وقتی که آش در حال جوش خوردن باشه
[ترجمه گوگل]هنگامی که فرنی جوشان می کند حباب را از بین ببرید

7. Three years into her marriage, the bubble burst.
[ترجمه ترگمان]سه سال بعد از ازدواج، حباب ترکید
[ترجمه گوگل]سه سال به ازدواج او، حباب پشت سر گذاشت

8. Thelatest trade figures will surely prick the bubble of governmentcomplacency about the economic situation.
[ترجمه ترگمان]ارقام تجاری Thelatest به طور حتم حباب of را در مورد وضعیت اقتصادی تحریک خواهند کرد
[ترجمه گوگل]ارقام تجاری اخیر، قطعا موج حباب دولت در مورد وضعیت اقتصادی را از بین خواهند برد

9. Emotions quickly bubble to the surface.
[ترجمه ترگمان]احساسات به سرعت به سطح حباب می رسند
[ترجمه گوگل]احساسات به سرعت به سطح نفوذ می کنند

10. Lie back in a relaxing bubble bath.
[ترجمه ترگمان]در یک حمام در حال استراحت استراحت کنید
[ترجمه گوگل]در یک حمام حبابی آرام باشید

11. A bubble of anger rose in Pol's throat.
[ترجمه ترگمان]یک حباب خشم در گلوی پل ظاهر شد
[ترجمه گوگل]یک حباب خشم در گل گلف Pol

12. Use bubble wrap to pack things which might get broken.
[ترجمه ترگمان]از پوشش حباب برای بستن چیزهایی استفاده کنید که ممکن است شکسته شوند
[ترجمه گوگل]استفاده از بسته بندی حباب برای بسته شدن چیزهایی که ممکن است شکسته شوند

13. The bubble has finally burst in the mobile phone industry.
[ترجمه ترگمان]حباب در نهایت در صنعت تلفن همراه منفجر شد
[ترجمه گوگل]حباب در نهایت در صنعت تلفن همراه پشت سر گذاشته شده است

14. Add the white wine and let it bubble up.
[ترجمه ترگمان]شراب سفید را اضافه کنید و بگذارید حباب بالا بیاید
[ترجمه گوگل]شراب سفید را اضافه کنید و آن را حباب کنید

soap bubble

حباب صابون


Boiling water bubbles.

آب جوش قل‌قل می‌کند (حباب می‌سازد).


She was bubbling with enthusiasm.

از شدت اشتیاق به جوش و خروش افتاده بود.


When the bubble burst, they all went bankrupt.

وقتی حباب ترکید (نقشه‌ی آنها شکست خورد) همه ورشکست شدند.


اصطلاحات

bubble over

1- (آب جوشان و مشروب گازدار و غیره) سررفتن 2- شوق و اشتیاق نشان دادن


پیشنهاد کاربران

( nown )
An empty ball of air or gas
حباب
کانون زبان ایران

حباب
I DRAW A BUBBLE
من یک حباب نقاشی کردم

ادامه داشتن، موج زدن

حباب ( قیمتی )
The bubble will burst: حباب قیمتی میترکه

لبریز شادی ( حباب وار براندازم از نشاط کلاه - - اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد==حافظ )
خرکیف، سرشار از احساسی مثبت
مثال: she was bubbling over with enthusiasm

غلیان داشتن، غلیان کردن

شاد و سرزنده حرف زدن، با انرژی و یک ریز حرف زدن، یک بند حرف زدن، در و مروارید ریختن

An empty ball of air or gas

حباب

A ball of air or gas
حباب یا بادکنک

An empty Ball of air or gasa

As a kid, I loved playing bubbles and always playing.
در کودکی عاشق حباب بازی بودم و همیشه بازی می کردم.

( bubble gum ( chewing:آدامس بادکنکی

حباب قیمت

Home inside
Indoor

این کلمه در reach 2 کانون زبان ایران میشه:
معنی:حباب

An empty ball of air or gas
یک توپ خالی از هوا یا گاز.

معنی:حباب
An empty ball of air or gas
یک توپ خالی از هوا یا گاز.


کلمات دیگر: