کلمه جو
صفحه اصلی

brass


معنی : برنج، پول خرد برنجی، بی شرمی، افسر ارشد، برنجی
معانی دیگر : هر چیز ساخته شده از برنج، پرنگین، ساز بادی، نوازنده ی ساز بادی، (خودمانی) افسران ارشد (ارتش)، کارمندان عالیرتبه، (فلز) برنج، پرنگ (آمیزه ی مس و روی)، سفید روی، پلاک برنجی، لوحه ی برنجی، گستاخی، توهین، پررویی، (مکانیک) بوش یا آستر یاتاقان، بالشتک، برنج فلز

انگلیسی به فارسی

برنج (فلز)، پول خرد برنجی، بی‌شرمی، افسر ارشد


انگلیسی به انگلیسی

• category of musical instruments; type of metal alloy which consists of zinc and copper
brass is a yellow metal made from copper and zinc. it is used especially for making ornaments and musical instruments.
the section of an orchestra which consists of brass wind instruments such as trumpets and horns is called the brass.
you can refer to the most senior members of an army as the brass; an informal use.

اسم ( noun )
(1) تعریف: a yellow alloy consisting mainly of copper and zinc.

- Those candlesticks aren't gold; they're brass.
[ترجمه ترگمان] این شمعدان ها طلایی نیستند، they
[ترجمه گوگل] این شمعدانها طلا نیستند آنها برنج هستند

(2) تعریف: an object or objects made of such an alloy.

- The servants were polishing the brasses.
[ترجمه ترگمان] آن ها قرار بود که مستخدمین کاخ سفید را برق بیندازند
[ترجمه گوگل] خدمتگزاران برنج را مالش می دادند

(3) تعریف: (often pl.) a wind instrument usu. made of brass, such as a trumpet or horn.

- He really wanted to play one of the brasses instead of a woodwind.
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست به جای آن که از سازه ای بادی ساخته شود مدال گرفت
[ترجمه گوگل] او واقعا می خواست به جای یک چوب چوب یکی از برادسن ها را بازی کند

(4) تعریف: (pl.) the group of players of brass instruments within an orchestra or band.

- The brasses were playing much too loudly during that passage.
[ترجمه ترگمان] قرار شد در طول این دهلیز نت قرار گرفت
[ترجمه گوگل] brasses در طول آن بازی خیلی با صدای بلند پخش شد

(5) تعریف: (informal) self-assured impudence.
مشابه: gall, nerve

- She's got a lot of brass saying things like that to the boss.
[ترجمه ترگمان] خیلی چیزا داره که این چیزا رو به رئیس میگه
[ترجمه گوگل] او بسیاری از برنج را می گوید و چیزهایی مثل این را به رئیس می دهد
صفت ( adjective )
• : تعریف: of, relating to, or made of brass.
مشابه: brazen

- A French horn is a brass instrument.
[ترجمه ترگمان] یک شاخ فرانسوی یک ساز برنجی است
[ترجمه گوگل] شاخ فرانسوی یک ابزار برنجی است
- Many old brass coins were found on the site.
[ترجمه ترگمان] تعداد زیادی سکه برنجی قدیمی در محل پیدا شد
[ترجمه گوگل] بسیاری از سکه های قدیمی برنج در سایت یافت شد

دیکشنری تخصصی

[شیمی] (فلز) برنج، پرنگ (آمیزه ى مس و روى )، سفید روى
[عمران و معماری] برنج - آلیاژ مس و روی
[مهندسی گاز] برنج
[نساجی] برنج ( آلیاژ روی و مس)
[پلیمر] برنج

مترادف و متضاد

برنج (اسم)
brass, rice

پول خرد برنجی (اسم)
brass

بی شرمی (اسم)
effrontery, brass, indecency

افسر ارشد (اسم)
prefect, brass, flag rank

برنجی (صفت)
brazen, brass, rice

impulsiveness; nerve


Synonyms: assumption, audacity, brashness, cheek, chutzpah, confidence, effrontery, gall, impertinence, impudence, insolence, presumption, rudeness


Antonyms: carefulness, caution, circumspection, prudence


جملات نمونه

1. brass button
دکمه ی برنجی

2. a brass band
دسته ی نوازندگان سازهای بادی

3. the army brass
امرای ارتش

4. double in brass
(خودمانی - علاوه بر کار معمولی یا تخصصی خود کاری را کردن) کاراضافی کردن

5. as bold as brass
(عامیانه) بسیار پررو،گستاخ

6. a banquet for the top brass
ضیافتی به افتخار افسران عالی رتبه

7. get (or come) down to brass tacks
به اصل قضیه پرداختن،سرمطلب اصلی رفتن

8. the fusion of copper and zinc to produce brass
هم گدازش مس و روی برای ساختن برنج

9. Its brass feet dented the carpet's thick pile.
[ترجمه ترگمان]پای برنجی آن با توده ضخیم فرش شده بود
[ترجمه گوگل]پاهای برنجی آن، شمع ضخیم فرش را پوشانده است

10. Where there's muck there's brass.
[ترجمه ترگمان]جایی که کثافت وجود دارد
[ترجمه گوگل]جایی که مار وجود دارد برنج وجود دارد

11. Brass is formed by the fusion of copper and zinc.
[ترجمه ترگمان]برنج با ترکیب مس و روی شکل می گیرد
[ترجمه گوگل]برنج بوسیله ترکیب مس و روی تشکیل شده است

12. Brass is an alloy of copper and zinc.
[ترجمه ترگمان]برنج آلیاژی از مس و روی است
[ترجمه گوگل]برنج آلیاژ مس و روی است

13. The door was studded with brass nails.
[ترجمه ترگمان]در با ناخن های برنجی باز شده بود
[ترجمه گوگل]درب با ناخن های برنجی خیس شده بود

14. The top brass are coming in from Washington to see how we do things here.
[ترجمه ترگمان]برنج ارشد از واشنگتن می آید تا ببیند ما در اینجا چگونه کار می کنیم
[ترجمه گوگل]برنج بالا از واشنگتن می آید تا ببینید که چطور کارهایمان را انجام می دهیم

15. He had the brass to make a statement.
[ترجمه ترگمان] اون brass داشت که بیانیه صادر کنه
[ترجمه گوگل]او برنج را برای بیانیه ای گذاشت

16. There was a brass plaque outside the surgery listing the various dentists' names and qualifications.
[ترجمه ترگمان]یک پلاک برنجی در بیرون اتاق عمل بود که نام dentists مختلف و واجد شرایط بود
[ترجمه گوگل]پلاک نارنجی در خارج از جراحی لیستی از اسامی و مدارک مختلف دندانپزشکان وجود دارد

brass button

دکمه‌ی برنجی


a brass band

دسته‌ی نوازندگان سازهای بادی


a banquet for the top brass

ضیافتی به افتخار افسران عالی‌رتبه


the army brass

امرای ارتش


پیشنهاد کاربران

( فلز ) برنج
مثال: brass rods
میله های برنجی

سازهای برنجی ( مثل شیپور ، ترومبون )

رده بالا، درجه بالا


کلمات دیگر: