کلمه جو
صفحه اصلی

have a finger in the pie


1- در کاری شرکت داشتن، دست اندر کار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بی جا کردن

جملات نمونه

1. She is always eager to have a finger in the pie if her neighbours are planning any little festivity.
[ترجمه ترگمان]اگر همسایگان او در حال برنامه ریزی برای یک جشن کوچک باشند، او همیشه مشتاق است یک انگشت در کیک داشته باشد
[ترجمه گوگل]اگر همسایگان خود در حال برنامه ریزی برای هر جشن کوچکی باشند، همیشه مشتاق انگیزه در انگشت است

2. Sally is always eager to have a finger in the pie if her neighbors are planning any little festivity .
[ترجمه ترگمان]سالی همیشه مشتاق است که یک انگشت پای در پای همسایه ها بخورد
[ترجمه گوگل]سلی همیشه مشتاق است انگشت خود را در پای اگر همسایگانش در حال برنامه ریزی هر جشن کوچکی باشند

3. She always have a finger in the pie if her neighbours are planning any little festivity.
[ترجمه ترگمان]اگر همسایگان او در حال برنامه ریزی برای یک جشن کوچک باشند، او همیشه یک انگشت در پای خود دارد
[ترجمه گوگل]اگر همسایگان خود هر جشن کوچکی را برنامه ریزی می کنند، همیشه یک انگشت در پای وجود دارد

4. I told him I would work for him only if I could have a finger in the pie.
[ترجمه ترگمان]بهش گفتم اگه بتونم یه انگشت توی کیک بخورم براش کار می کنم
[ترجمه گوگل]من به او گفتم که من فقط می توانم برای او کار کنم، اگر بتوانم انگشتی در پایم داشته باشم

5. You have to bear a share of the responsibility if you want to have a finger in the pie.
[ترجمه ترگمان]اگر بخواهی یک انگشت در پای داشته باشی باید سهمی از این مسیولیت را تحمل کنی
[ترجمه گوگل]اگر بخواهید یک انگشت در پای را داشته باشید، باید سهم مسئولیت را بپردازید

6. People can't have secrets in my forest if I don't have a finger in the pie.
[ترجمه ترگمان]اگر یک انگشت در پای من نداشته باشد، مردم نمی توانند در جنگل من رازی داشته باشند
[ترجمه گوگل]اگر انگشتم را در پایه نگذارم، مردم در جنگل من نمیتوانند اسرار داشته باشند

پیشنهاد کاربران

نخود هر آش شدن


کلمات دیگر: