کلمه جو
صفحه اصلی

functional


معنی : وظیفه مندی، تابعی، وظیفه ای، در حال کار، وابسته به وظایف اعضاء، وظیفه دار، وابسته به شغل و پیشه
معانی دیگر : وابسته به عمل یا کار (رجوع شود به: function)، کنشی، کار دادی، عملی، به درد خور، کارور، به کار خور، کاری، کارا، به کار انداختنی، درست، (پزشکی - آنچه که کارکرد اندام را تحت تاثیر قرار می دهد ولی در ساختمان آن تغییری به وجود نمی آورد) کنشی، کارکردی

انگلیسی به فارسی

(وابسته به عمل یا کار) عملی، کار دادی، کار آمد، نقش آمد، کارور، به درد خور


به کار خور، درحال کار، کاری، کارا، به کار انداختنی، درست


(پزشکی) (آنچه که کارکرد اندام را تحت تاثیر قرار می‌دهد ولی در ساختمان آن تغییری به وجود نمی‌آورد) کنشی، کارکردی، در کارکرد، در عمل


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: functionally (adv.)
(1) تعریف: of or relating to a function or functions.
متضاد: nonfunctional

- a functional disorder
[ترجمه ترگمان] یک اختلال عملکردی
[ترجمه گوگل] یک اختلال عملکردی

(2) تعریف: serving or able to serve an intended function.
متضاد: nonfunctional
مشابه: serviceable, working

- a functional instrument
[ترجمه ترگمان] یک ابزار کاربردی
[ترجمه گوگل] یک ابزار کاربردی
- a person who is no longer functional
[ترجمه موسی] شخصی که دیگر وظیفه ای ندارد
[ترجمه ترگمان] فردی که دیگر کارکردی ندارد
[ترجمه گوگل] کسی که دیگر کار نمی کند

(3) تعریف: having a practical purpose.
متضاد: nonfunctional

- The human appendix is not a functional organ.
[ترجمه موسی] آپاندیس انسان یک اندام کنشی نیست.
[ترجمه ترگمان] آپاندیس انسان یک ارگان کاربردی نیست
[ترجمه گوگل] آپاندیس انسانی یک عضو عملکردی نیست

• having a purpose; useful, practical; working, functioning
functional things are useful and practical rather than attractive.
if something is functional, it is working properly.
functional also means relating to the way something works.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] وظیفه ای
[ریاضیات] تابعک
[آمار] تابعک
[آب و خاک] تابعی

مترادف و متضاد

وظیفه مندی (اسم)
functional

تابعی (صفت)
functional

وظیفه ای (صفت)
functional

در حال کار (صفت)
functional

وابسته به وظایف اعضاء (صفت)
functional

وظیفه دار (صفت)
functional

وابسته به شغل و پیشه (صفت)
functional

working


Synonyms: handy, occupational, operative, practicable, practical, serviceable, useful, utile, utilitarian, utility


Antonyms: broken, idle, malfunctioning, unfunctional


جملات نمونه

1. functional diseases
بیماری های عملکردی

2. i am hardly functional if i don't get enough sleep
اگر کم خوابی داشته باشم اصلا نمی توانم درست کار کنم.

3. the air conditioning system is not functional yet
دستگاه تهویه مطبوع هنوز به کار نیفتاده است.

4. furniture that is not only beautiful but also functional
مبلی که نه تنها زیباست بلکه قابل استفاده هم هست

5. The furniture is not fancy, just functional.
[ترجمه ترگمان] اثاثیه تجملی نیست، فقط در حال کاره
[ترجمه گوگل]این مبلمان فانتزی نیست، فقط کاربردی است

6. Bathrooms don't have to be purely functional.
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور نیستند کاملا فعال باشند
[ترجمه گوگل]حمام ها نباید صرفا عملکردی باشند

7. The office was large and functional rather than welcoming.
[ترجمه تهمینه] اداره بیشتر بزرگ و کاربردی بود تا گرم و دلنشین
[ترجمه ترگمان]دفتر به جای استقبال، بزرگ و کاربردی بود
[ترجمه گوگل]دفتر بزرگ و کارکردی بود نه استقبال

8. I like objects to be both functional and aesthetically pleasing.
[ترجمه موسی] من دوست دارم اشیا هم کاربردی باشند و هم از نظر زیبایی خوشایند باشند.
[ترجمه ترگمان]من دوست دارم که اشیا هم عملکردی و هم مطبوع باشند
[ترجمه گوگل]من اشیا را دوست دارم که هر دو عملکردی و زیبایی داشته باشند

9. The mirror is functional yet decorative.
[ترجمه موسی] این آینه کاربردی و در عین حال تزئینی است.
[ترجمه ترگمان]آیینه هنوز تزیینی است
[ترجمه گوگل]آینه کاربردی اما تزئینی است

10. Is the central heating functional yet?
[ترجمه موسی] آیا سیستم گرمایش مرکزی هنوز کارایی دارد؟
[ترجمه ترگمان]آیا سیستم گرمایش مرکزی هنوز فعال است؟
[ترجمه گوگل]آیا گرمای مرکزی هنوز کار می کند؟

11. The two departments have slight functional differences.
[ترجمه ترگمان]این دو بخش دارای تفاوت های عملکردی جزئی هستند
[ترجمه گوگل]دو بخش تفاوت های عملکردی کمی دارند

12. The functional modernity of the computer struck a discordant note amid the elegant eighteenth-century furniture.
[ترجمه ترگمان]مدرنیته کارکردی رایانه، در میان اثاثیه لوکس قرن هجدهم، به یک یادداشت ناهنجاری برخورد کرد
[ترجمه گوگل]مدرنیته کارکردی کامپیوتر با توجه به مبلمان زیبای قرن هجدهم، یک یادداشت غافلگیر کننده به حساب می آید

13. Kitchen utensils should be attractive as well as functional.
[ترجمه ترگمان]وسایل آشپزخانه باید جذاب و کاربردی باشند
[ترجمه گوگل]وسایل آشپزخانه باید جذاب و کاربردی باشد

14. The chairs were comfortable, functional and free of ornamentation.
[ترجمه ترگمان]صندلی ها راحت، کاربردی و عاری از زیور آلات بودند
[ترجمه گوگل]صندلی راحت، عملکردی و بدون تزئینات بود

15. These units played a key functional role in the military operation.
[ترجمه ترگمان]این واحدها نقشی کلیدی در عملیات ارتش ایفا کردند
[ترجمه گوگل]این واحدها نقش عملیاتی کلیدی در عملیات نظامی ایفا کردند

Furniture that is not only beautiful but also functional.

مبلی که نه تنها زیباست، بلکه قابل استفاده هم هست.


The air conditioning system is not functional yet.

دستگاه تهویه مطبوع هنوز به کار نیفتاده است.


I am hardly functional if I don't get enough sleep.

اگر کم‌خوابی داشته باشم، اصلا نمی‌توانم درست کار کنم.


functional diseases

بیماری‌های عملکردی


پیشنهاد کاربران

( در فشن و لباس ) تیپ مناسب داشتن بجای تیپ جذاب داشتن

کاربردی

در شیمی : Functional group به معنی گروه عاملی می باشد

فعال

اصلی

تابعگون ( ریاضیات )

active element
عنصر فعال، عنصر کنشی

تابعِ تابع، تابعی از تابعِ دیگر شبیه fog ( x )

بند تابع

کارکردی، حرفه ای

مبتنی

عملیاتی

براساس دیکشنری لانگمن:
اینکه یه چیزی بیشتر پرکاربرد باشه تا اینکه زیبا باشه
و معنی دیگه که به عنوان صفت استفاده میشه اینه که بگه یه چیزی داره درست پیش میره، و این مثالم لانگمن ذکرکرده:
By 2004, the Supertram is expected to be fully functional

functional ( adj ) = کاربردی، عملی، کارکردی، تابعی، تابعک ( در ریاضیات ) ، عملیاتی، وظیفه ای، وظیفه مند، عاملی، عملکردی ( در پزشکی آنچه که کارکرد اندام را تحت تاثیر قرار می دهد ولی در ساختمان آن تغییری به وجود نمی آورد به معنای کنشی ) ، فراسودمند، اجرایی، اصلی، اساسی، رسمی

functional ideas= ایده های علمی
functional tools = ابزارهای کاربردی
functional food = غذاهای فراسودمند
functional team =تیم اجرایی
functional unit = واحد عملیاتی
functional ring = حلقه تابعی ( در ریاضیات )
mono functional = یک تابعی ( در ریاضیات )
functional staff = ستاد وظیفه ای
functional parts = بخش های عملیاتی
functional staff = ستاد علمی
functional design = طراحی کاربردی
functional factor = عامل کاربردی





functional ( adj ) = practical ( adj )
به معناهای: عملی، کاربردی، شدنی، منطقی، قابل استفاده

functional ( ریاضی )
واژه مصوب: تابعک
تعریف: تابعی از یک فضای بُرداری به هیأت زمینۀ آن فضا

عملیاتی، عملکردی، کارکردی، وظیفه ای، وظیفه مندی، در حال کار، عاملی


کلمات دیگر: