کلمه جو
صفحه اصلی

budget


معنی : بودجه، حساب درامد و خرج
معانی دیگر : حساب هزینه و درآمد، هزینه ی انجام کاری، مقدار پول تخصیص یافته برای چیزی، اعتبار، بودجه بندی کردن، بودجه دادن، برنامه ی درآمد و هزینه تدوین کردن، برنامه بندی کردن، تنظیم کردن، (مهجور) کیسه، چنته، محتویات کیسه، انبان، مجموعه، صورت موجودی، بودجه فرانسه

انگلیسی به فارسی

بودجه (فرانسه)، حساب درآمد و خرج


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a list of anticipated expenses and income for a certain period.
مشابه: plan, schedule, statement

- The government is still preparing its annual budget.
[ترجمه ترگمان] دولت هنوز مشغول تهیه بودجه سالانه خود است
[ترجمه گوگل] دولت هنوز بودجه سالانه خود را آماده می کند
- The school district makes a new budget every year.
[ترجمه ترگمان] این مدرسه هر ساله یک بودجه جدید ایجاد می کند
[ترجمه گوگل] ناحیه مدرسه هر ساله یک بودجه جدید ایجاد می کند

(2) تعریف: the amount of money available or designated for a certain period or purpose.
مشابه: allotment, allowance, appropriation, assets, capital, funding, funds, means, money, quota, ration, resources

- It's not always possible to stay within the budget that you set for yourself.
[ترجمه ترگمان] همیشه ممکن نیست در محدوده بودجه ای که برای خودتان تعیین کرده اید، بمانید
[ترجمه گوگل] همیشه نمی توانید در بودجه ای که برای خود تعیین کرده اید، امکان پذیر باشد
- The military is seeking increases in its budget.
[ترجمه ترگمان] ارتش به دنبال افزایش بودجه خود است
[ترجمه گوگل] ارتش به دنبال افزایش بودجه خود است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: budgets, budgeting, budgeted
مشتقات: budgetary (adj.), budgeter (n.), budgeting (n.)
• : تعریف: to plan the use or spending of.
مترادف: ration
مشابه: allocate, apportion, arrange, plan, schedule

- He budgets his time effectively, so it's rare that he is behind schedule.
[ترجمه ترگمان] او زمان خود را به طور موثر به بودجه اختصاص می دهد، بنابراین بندرت اتفاق می افتد که او پشت سر برنامه باشد
[ترجمه گوگل] او وقت خود را به طور مؤثر صرف می کند، بنابراین نادرست است که او برنامه ریزی شده است

• financial plan
prepare a financial plan; make financial arrangements
of or relating to a financial plan; inexpensive
a budget is a plan showing how much money a person or organization has available and how it should be spent.
the budget is the financial plan announced by a government, which states how much money they intend to get through taxation and how they intend to spend it.
if you budget, you plan carefully how much will be spent on each thing you want.
budget is used in advertising to suggest that something is being sold cheaply.
if you budget for something, you take account of it in your budget.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] بودجه
[عمران و معماری] بودجه
[صنعت] بودجه
[ریاضیات] بودجه

مترادف و متضاد

بودجه (اسم)
budget

حساب درامد و خرج (اسم)
budget

financial plan


Synonyms: account, aggregate, allocation, allowance, bulk, cost, estimated expenses, finances, fiscal estimate, funds, means, planned disbursement, quantity, quantum, resources, spending plan, statement, total


plan money or action


Synonyms: allocate, apportion, calculate, compute, cost, estimate, predict, ration


جملات نمونه

1. We had to decrease the budget this year because our club is broke.
ما مجبور بودیم که هزینه ها را امسال کاهش دهیم چون باشگاه ما ورشکسته شده است

2. The prominent executive presented her budget to the Board of Directors.
مدیر اجرایی سرشناس، بودجه خود را تقدیم هیئت مدیره نمود

3. When my mother draws up her budget for the week, she sets aside a goodly sum for nourishing food.
وقتی مادرم برای مخارج هفته، لیست هزینه ها را می نویسد، مبلغ قابل توجهی را برای غذاهای مقوی اختصاص می دهد

4. budget buster
بودجه شکن

5. budget surplus
اضافه بودجه

6. budget account
(انگلیس) حساب نسیه (در فروشگاه ها و غیره)،اعتبار خرید قسطی

7. budget for
در بودجه منظور کردن،(برای چیزی) اعتبار تخصیص دادن (در بودجه)

8. a budget deficit
کسر بودجه

9. a budget shortfall
کسر بودجه

10. the budget allotted for building new schools
اعتبار تخصیص یافته برای ساختن مدارس تازه

11. the budget deficit has ballooned
کسر بودجه به سرعت زیاد شده است.

12. their budget is bottomless
بودجه ی آنها بی پایان است.

13. a shoestring budget
بودجه ی قلیل

14. the necessary budget for the project is going to be privately funded
بودجه ی لازم برای این طرح از سوی بخش خصوصی تامین خواهد شد.

15. you must budget your time
باید وقت خودت را برنامه ریزی کنی.

16. to stretch a budget
در بودجه صرفه جویی کردن

17. to trim the budget
بودجه را زدن

18. making deep cuts in the budget
کاستن از بودجه به طور اساسی

19. savage cuts in the educational budget
کاهش های دردآور بودجه ی آموزشی

20. the government submitted next year's budget to the majles
دولت بودجه ی سال آینده را به مجلس تقدیم کرد.

21. they spend most of their budget on arms
بیشتر بودجه ی خود را خرج جنگ افزار می کنند.

22. to be on a tight budget
از نظر مالی در مضیقه بودن

23. she is the director of the budget office
او مدیر اداره ی بودجه است.

24. he is not authorized to spend the budget as he pleases
او حق ندارد بودجه را به میل خود خرج بکند.

25. the republicans want to prune the welfare budget
جمهوری خواهان می خواهند بودجه امور رفاهی را کاهش دهند.

26. they ran the country on a tight budget
آنها کشور را با بودجه ی محدودی اداره کردند.

27. we must remain within the parameters of the budget
بایستی از پراسنجه های بودجه فراتر نرویم.

28. we are trying to slice a little fat off the budget
ما داریم سعی می کنیم کمی از زوائد بودجه را بزنیم.

29. The defence budget was still growing.
[ترجمه ترگمان]بودجه دفاعی هنوز در حال افزایش بود
[ترجمه گوگل]بودجه دفاع هنوز در حال رشد بود

30. The work was finished on time and within budget .
[ترجمه ترگمان]کار در زمان و در چارچوب بودجه به پایان رسید
[ترجمه گوگل]این کار در زمان و در بودجه انجام شد

The government submitted next year's budget to the Majles.

دولت بودجه‌ی سال آینده را به مجلس تقدیم کرد.


the budget allotted for building new schools

اعتبار تخصیص یافته برای ساختن مدارس تازه


to be on a tight budget

از نظر مالی در مضیقه بودن


the amount budgeted for the next year

مبلغی که برای سال دیگر بودجه‌بندی شده (در بودجه منظور شده)


You must budget your time.

باید وقت خودت را برنامه‌ریزی کنی.


Through careful budgeting they cut the costs by ten percent.

با بودجه‌بندی دقیق هزینه‌ها را ده درصد کاهش دادند.


اصطلاحات

budget account

(انگلیس) حساب نسیه (در فروشگاه‌ها و غیره)، اعتبار خرید قسطی


budget for

در بودجه منظور کردن، (برای چیزی) اعتبار تخصیص دادن (در بودجه)


پیشنهاد کاربران

هزینه گذاری ، هزینه گذاشتن

[اقتصاد]
هزینه ، هزینه کَرد ، هزینه شُد



اقتصادی، ارزان

بودجه - ارزان

inexpensive, cheap

هزینه درآمدنامه

بودجه/noun/
بودجه بندی کردن/verb/

بودجه

این کلمه هم اسمه هم فعله هم صفت
من فقط کاربرد صفتیش را اینجا میگم
adjective
Usage: always used before a noun
🔴 low in price : suitable for someone who is on a budget
◀️ budget hotels

قبل از اسم میاد و بهش معنی به صرفه میده
Budget ticket یا budget flight
Budget car


کلمات دیگر: