کلمه جو
صفحه اصلی

observations

انگلیسی به فارسی

مشاهدات، مشاهده، نظر، رعایت، ملاحظه، مراقبت، تماشا، رصد کردن، قوه مشاهده


جملات نمونه

1. temperature observations
برنگری های حرارت

2. the depth of his observations
عمق نگرش های او

3. he made a few childish observations
او چند اظهار نظر بچگانه کرد.

4. she has just published her observations on the iranian society
او اخیرا نظریات خودش را درباره ی جامعه ی ایران به چاپ رسانده است.

پیشنهاد کاربران

مشاهدات

ملاحظات

اظهارات، گفته ها


کلمات دیگر: