کلمه جو
صفحه اصلی

unhappiness


بد بختی

انگلیسی به انگلیسی

• miserableness, sadness, dejection

جملات نمونه

1. That there was no room for unhappiness as long as I was free.
[ترجمه Shaghayegh] تازمانی که من آزاد بودم هیچ وقت ناراحت نمی شدم
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که من آزاد بودم، جایی برای ناراحتی وجود نداشت
[ترجمه گوگل]تا زمانی که من آزاد بودم هیچ وقت برای ناراحتی وجود نداشت

2. Her unhappiness was apparent to everyone.
[ترجمه ترگمان]ناراحتی او نسبت به همه آشکار بود
[ترجمه گوگل]ناامیدی او برای همه آشکار بود

3. Bottling up your anger can only lead to unhappiness.
[ترجمه ترگمان]این عصبانیت باعث میشه که خشم تو فقط منجر به بدبختی بشه
[ترجمه گوگل]خشم خود را کاهش می دهد تنها می تواند منجر به ناراحتی شود

4. Unhappiness was woven into the natural fabric of people's lives.
[ترجمه ترگمان]بدبختی در بافت طبیعی زندگی مردم تنیده شده بود
[ترجمه گوگل]ناخوشایند بافت طبیعی افراد زندگی می کردند

5. He shows no overt signs of his unhappiness.
[ترجمه ترگمان]او نشانه های آشکار unhappiness را در خود نشان نمی دهد
[ترجمه گوگل]او نشانه های واضح از نارضایتی او را نشان نمی دهد

6. Many people are unable to articulate the unhappiness they feel.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم قادر نیستند نارضایتی خود را بیان کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم قادر به بیان نارضایتی نیستند که احساس می کنند

7. He has, by submitting his resignation, signalled his unhappiness with the government's decision.
[ترجمه ترگمان]او با ارائه استعفای خود، از نارضایتی خود از تصمیم دولت خبر داد
[ترجمه گوگل]او با ارسال استعفای خود، نارضایتی خود را از تصمیم دولت ابراز کرد

8. He caused his parents much unhappiness.
[ترجمه ترگمان]او موجب ناراحتی پدر و مادرش شده بود
[ترجمه گوگل]او پدر و مادر خود را ناخوشایند ایجاد کرد

9. Remember that you are partially responsible for their unhappiness.
[ترجمه ترگمان]به خاطر داشته باش که تو تا اندازه ای مسئول بدبختی آن ها هستی
[ترجمه گوگل]به خاطر داشته باشید که شما بخشی از مسئولیت نارضایتی آنهاست

10. A lot of her unhappiness is due to boredom.
[ترجمه ترگمان]خیلی از بدبختی او ناشی از ملالت و ملال است
[ترجمه گوگل]بسیاری از ناراحتی او ناشی از خستگی است

11. Unhappiness had deadened her to the lives of others.
[ترجمه ترگمان]بدبختی او را در زندگی دیگران خاموش کرده بود
[ترجمه گوگل]ناخوشایند او را به زندگی دیگران محکوم کرده بود

12. Love is a sovereign remedy for unhappiness.
[ترجمه ترگمان]عشق یک علاج قطعی برای بدبختی است
[ترجمه گوگل]عشق یک درمان مناسب برای ناراحتی است

13. I can understand his unhappiness. But to attempt suicide!
[ترجمه ترگمان]من می توانم ناراحتی او را درک کنم اما قصد خودکشی دارد!
[ترجمه گوگل]من می توانم ناخودآگاه او را درک کنم اما برای خودکشی تلاش کنید!

14. His unhappiness was understandable.
[ترجمه ترگمان]His قابل درک بود
[ترجمه گوگل]ناامیدی او قابل فهم بود

15. The best cure for unhappiness is to hurl yourself into your work.
[ترجمه ترگمان]بهترین درمان بدبختی اینه که خودت رو به کار خودت بندازی
[ترجمه گوگل]بهترین درمان برای ناراحتی، این است که خود را به کار خود بسپارید

پیشنهاد کاربران

نارضایتی - ناخشنودی

ناراحتی


کلمات دیگر: