نتیجه گیری شده، استنتاج کردن، استنباط کردن، پی بردن به، حدس زدن، اشاره کردن بر
inferred
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. as may be inferred from the picture, he was a happy man
به طوری که از عکس استنباط می شود او مرد شادی بود.
پیشنهاد کاربران
استنباط کردن / شدن
به معنی فهمیدن
Understand
Understand
ضمنی ، غیرمستقیم
حدس زدن مفروضانه نتیجه گیری کررن
برداشت شدن یا برداشت کردن
نتیجه گرفتن
کشف کردن
استنتاجی، استنباطی
کلمات دیگر: