کلمه جو
صفحه اصلی

throw in the towel


(عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن

انگلیسی به فارسی

دست برداشتن، ترک کردن، منصرف شدن، تسلیم شدن


پرتاب در حوله


انگلیسی به انگلیسی

• give up, concede

مترادف و متضاد

To give up, leave or quit


Synonyms: back down, cancel, give up, renege, surrender, avoid, back pedal, beg off, blow it off, chicken out, cop out, get cold feet, go back on, recant, resign, scratch, shy from, weasel out, welsh, wiggle out, worm out


Antonyms: enter, participate


جملات نمونه

1. I'm ready to throw in the towel.
[ترجمه رها] من اماده ام که تسلیم شوم.
[ترجمه ترگمان]آماده ام که حوله را دور بریزم
[ترجمه گوگل]من آماده ام تا در حوله پرتاب کنم

2. We're not going to throw in the towel just because we lost one game.
[ترجمه علی طالبی] ما نمی خواهیم تسلیم شویم فقط بخاطر اینکه یک بازی را باختیم.
[ترجمه ترگمان]فقط به خاطر اینکه یک بازی را از دست دادیم
[ترجمه گوگل]ما نمی خواهیم به حوله برسیم، زیرا ما یک بازی را از دست دادیم

3. He vowed he would never throw in the towel.
[ترجمه شقایق اصغری] او قول داد گ هرگز تسلیم نخواهد شد
[ترجمه ترگمان]او قول داد که هرگز به حوله نخواهد رفت
[ترجمه گوگل]او قول داد که هرگز در حوله پرتاب نخواهد کرد

4. This is not to say that theater should throw in the towel.
[ترجمه ترگمان]این به آن معنا نیست که تئاتر باید در حوله ریخته شود
[ترجمه گوگل]این نباید بگوید که تئاتر باید در حوله پرتاب کند

5. But utility developers shouldn't throw in the towel just yet.
[ترجمه ترگمان]اما برنامه توسعه دهندگان برنامه هنوز نباید در حوله ریخته شوند
[ترجمه گوگل]اما توسعه دهندگان ابزارها هنوز در حوله نباید پرتاب کنند

6. We've worked way too hard for you to throw in the towel now.
[ترجمه S] ما برای تو سخت کار کرده ایم تا تو تسلیم نشوی
[ترجمه ترگمان]ما برای تو خیلی تلاش کردیم که حوله رو بندازی تو حوله
[ترجمه گوگل]ما در حال حاضر بیش از حد سخت کار کرده ایم تا حوله را بکشیم

7. The game is not over yet! Don't throw in the towel so soon!
[ترجمه ترگمان]بازی هنوز تموم نشده به این زودی توی حوله ننداز
[ترجمه گوگل]این بازی هنوز تمام نشده است به زودی در حوله پرتاب نکنید!

8. Most businesses do not throw in the towel. They just reorganize so they can compete better.
[ترجمه ترگمان]اغلب کسب و کارها در حوله رها نمی شوند آن ها فقط دوباره سازماندهی می شوند تا بتوانند بهتر رقابت کنند
[ترجمه گوگل]اکثر کسب و کار ها در حوله پرتاب نمی کنند آنها فقط سازماندهی مجدد می کنند تا بتوانند بهتر عمل کنند

9. She will finally throw in the towel and give up.
[ترجمه ترگمان]بالاخره حوله را می اندازد بالا و تسلیم می شود
[ترجمه گوگل]او در نهایت در حوله پرتاب می شود و رها می شود

10. Don't throw in the towel.
[ترجمه ترگمان]حوله را روی زمین ننداز
[ترجمه گوگل]در حوله پرتاب نکنید

11. I throw in the towel.
[ترجمه ترگمان]من حوله را می اندازم
[ترجمه گوگل]من در حوله پرتاب می کنم

12. A good 4-5 season sleeping bag is a must for anyone who doesn't throw in the towel the minute October dawns.
[ترجمه ترگمان]یک کیسه خواب ۴ - ۵ خوب یک اجبار برای هر کسی است که در نیمه شب ماه اکتبر حوله را پرتاب نمی کند
[ترجمه گوگل]یک کیسه خواب خوب فصل 4-5 باید برای هر کسی که در حوله پرتاب می شود در صبح زودتر اکتبر باشد

13. You want to run because you never want to throw in the towel.
[ترجمه ترگمان]تو می خوای فرار کنی چون هیچ وقت نمی خوای حوله رو پرت کنی؟
[ترجمه گوگل]شما می خواهید به اجرا بپردازید زیرا شما هرگز نمی خواهید حوله را پرتاب کنید

14. After running two miles of the marathon, Andy and Jessica decided to throw in the towel.
[ترجمه ترگمان]بعد از دو مایل از ماراتن، اندی و جسیکا تصمیم گرفتند تا حوله را پرتاب کنند
[ترجمه گوگل]پس از دو مایل ماراتن، اندی و جسیکا تصمیم گرفتند حوله را بفروشند

He threw in the towel and left his job as he was unhappy.

او منصرف شد و چون ناراضی بود کار خود را ترک کرد.


Three of the original five candidates for the Democratic presidential nomination have now thrown in the towel.

سه نفر از پنج نامزد اصلی ریاست جمهوری دموکرات اکنون کنار کشیده‌اند.


Unable to decide upon a venue, the team threw in the towel and cancelled the event.

عاجز از تصمیم گیری در مورد محل برگزاری، تیم منصرف شد و این رویداد را لغو کرد.


پیشنهاد کاربران

تسلیم شدن

دست کشیدن، کوتاه آمدن، کنار کشیدن، بی خیال شدن، جا زدن، کم آوردن

کم آوردن

قبول شکست و تسلیم شدن ( در بوکس و. . . )


کلمات دیگر: