کلمه جو
صفحه اصلی

body politic


اجتماع سیاسی، مردمی که جملگی تشکیل یک واحد سیاسی تحت لوای یک دولت را می دهند، ملت

انگلیسی به فارسی

ملت


سیاسی بدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: in any governed society, the people collectively.
مشابه: state

- How do you think the body politic will react to these government decisions?
[ترجمه ترگمان] فکر می کنید سیاست چگونه به این تصمیمات دولت واکنش نشان می دهد؟
[ترجمه گوگل] شما فکر میکنید که جنبش سیاسی به این تصمیمات دولت واکنش نشان خواهد داد؟

• group of people forming a political body under an organized government
the body politic is all the people of a nation; a formal expression.

جملات نمونه

1. It comprises the entire body politic, with all its citizens and all their interest groups and social movements.
[ترجمه ترگمان]آن شامل کل جامعه سیاسی، با همه شهروندانش و همه گروه های علایق و جنبش های اجتماعی است
[ترجمه گوگل]این کل سیاسی بدن را شامل می شود، با همه شهروندان و تمام گروه های مورد علاقه اش و جنبش های اجتماعی

2. Destructiveness and self-doubt are preferable to the enfeebled body politic and the parasitic Church.
[ترجمه ترگمان]شک و تردید نسبت به ضعف و ضعف جسمی و کلیسای انگل ترجیح داده می شود
[ترجمه گوگل]خرابکاری و شک و تردید به سیاست سیاسی بدن و کلیسای انگلی ترجیح داده می شود

3. The body politic may have undergone radical surgery and it may have aged considerably, but it has continued to endure.
[ترجمه ترگمان]ممکن است سیاست بدنی تحت عمل جراحی رادیکال بوده باشد و ممکن است به طور قابل توجهی پیر شده باشد، اما همچنان ادامه دارد
[ترجمه گوگل]جنبش سیاسی ممکن است تحت عمل جراحی رادیکال قرار داشته باشد و ممکن است به طور قابل ملاحظه ای سنین داشته باشد، اما همچنان در معرض تحمل است

4. The accusal is "harm the security of body politic".
[ترجمه ترگمان]The \"به امنیت سیاسی آسیب می رساند\"
[ترجمه گوگل]اتهام 'آسیب رساندن به امنیت سیاسی بدن' است

5. Miss Su felt that Miss Pao's exposed body body politic of the Chinese nation.
[ترجمه ترگمان]خانم Su احساس می کرد که بدن او در معرض سیاست قرار گرفته و در معرض سیاست قوم هان قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]خانم سو معتقد است که خانم Pao بدن سیاسی بدن از ملت چینی است

6. Know body politic standard and rule about environment protection, health and safety.
[ترجمه ترگمان]استاندارد سیاسی بدنه و قوانین حفاظت از محیط زیست، سلامت و ایمنی را بشناسید
[ترجمه گوگل]می دانیم که قانون استاندارد سیاسی و قانون حفاظت از محیط زیست، بهداشت و ایمنی است

7. Has the body politic an organ to declare its will?
[ترجمه ترگمان]آیا بدن یک عضو سیاسی است که مدعی است وصیت نامه خود را اعلام کند؟
[ترجمه گوگل]آیا بدن بدن سیاسی است که اراده خود را اعلام کند؟

8. Freedom of speech is necessary for the health of the body politic.
[ترجمه ترگمان]آزادی بیان برای سلامت جسمی ضروری است
[ترجمه گوگل]آزادی بیان برای سلامتی بدن سیاسی ضروری است

9. This new policy has touched a nerve in the American body politic.
[ترجمه ترگمان]این سیاست جدید به اعصاب آمریکا ضربه زده است
[ترجمه گوگل]این سیاست جدید، یک عصب در سیاست سیاسی آمریکا را لمس کرده است

10. It represented an extreme example of a theocracy - of a body politic organised essentially around religious principles.
[ترجمه ترگمان]این یک نمونه بسیار افراطی از یک حکومت مذهبی بود که اساسا حول اصول مذهبی سازمان دهی شده بود
[ترجمه گوگل]این یک مثال بسیار افراطی از تئوکراسی بود - سیاسی سیاسی که عمدتا بر اساس اصول دینی سازمان یافته بود

11. By bestowing gifts of monopoly and protection, mercantilist policies paralyzed the body politic.
[ترجمه ترگمان]با اهدای هدایا و حمایت از انحصار و حمایت، سیاست mercantilist بدنه سیاسی را فلج کرد
[ترجمه گوگل]سیاست های جنجالی به وسیله هدایای انحصاری و حمایت، فلج بدن سیاسی را فلج می کند

12. The next chapter will extend further the explanation of how the structures interact to produce different forms of the body politic.
[ترجمه ترگمان]فصل بعدی توضیح بیشتری درباره نحوه تعامل ساختارها با ایجاد اشکال مختلف سیاسی بدن ارائه خواهد داد
[ترجمه گوگل]فصل بعدی به توضیح ساختارهای ساختارها برای تولید اشکال مختلف سیاسی بدن کمک خواهد کرد

13. Political parties have often been attacked as bad things in the body politic.
[ترجمه ترگمان]احزاب سیاسی اغلب به عنوان چیزهای بد سیاسی مورد حمله قرار گرفته اند
[ترجمه گوگل]احزاب سیاسی اغلب به عنوان چیزهای بد در بدن سیاسی مورد حمله قرار گرفته اند

14. In the institutionalized education, educative power is exercised mainly by the body politic, schools and teachers, which embodies the alienability of educative power.
[ترجمه ترگمان]در آموزش نهادینه، قدرت تربیتی به طور عمده توسط طبقه سیاسی، مدارس و معلمان اعمال می شود، که متضمن alienability قدرت تعلیم و تربیت است
[ترجمه گوگل]در آموزش نهادینه شده، قدرت آموزشی به طور عمده توسط سیاستمداران، مدارس و معلمان مورد استفاده قرار می گیرد، که تجسم بی نظیری از قدرت آموزشی است

15. Nobody in Belgrade seriously believes they could be incorporated back into Serbia's body politic.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس در بلگراد به شدت بر این باور است که آن ها می توانند به شکل سیاسی به کشور صربستان بازگردند
[ترجمه گوگل]هیچ کس در بلگراد به طور جدی معتقد است که می تواند دوباره به سیاست های صربستان تبدیل شود

پیشنهاد کاربران

واحد سیاسی

شاکله سیاسی

body politic ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: بدنۀ سیاسی
تعریف: مردمی که در یک جامعۀ بسامان سیاسی زندگی می کنند و به عنوان یک موجودیت سیاسی شناخته می شوند


کلمات دیگر: