معنی : از خود بی خود
معانی دیگر : (در مورد ترس و خشم و غیره) خودباخته، برزخ، عصبانی، آشفته، برافروخته
beside oneself
معنی : از خود بی خود
معانی دیگر : (در مورد ترس و خشم و غیره) خودباخته، برزخ، عصبانی، آشفته، برافروخته
انگلیسی به فارسی
از خود بیخود
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• : تعریف: in a state of extreme agitation or excitement.
• مشابه: delirious
• مشابه: delirious
- She was beside herself with fury.
[ترجمه ترگمان] از شدت خشم دیوانه شده بود
[ترجمه گوگل] او در کنار خودش خشمگین بود
[ترجمه گوگل] او در کنار خودش خشمگین بود
• in a state of extreme excitement, out of one's senses due to strong emotion
مترادف و متضاد
از خود بی خود (صفت)
unconscious, beside oneself, infatuate, slaphappy
in a panic
Synonyms: agitated, anxious, berserk, bothered, carried away, crazed, delirious, demented, distraught, distressed, frantic, frenetic, hysterical, insane, mad, out of one's mind, out of one's wit, overwrought, rattled, raving, shook up, unbalanced, unhinged, upset, very upset, worked-up
پیشنهاد کاربران
خیلی عصبانی بودن
خیلی ناراحت لودن
داغون بودن.
کلمات دیگر: