کلمه جو
صفحه اصلی

insufficient


معنی : نابسنده، نارسا
معانی دیگر : ناکافی، غیرکافی

انگلیسی به فارسی

نارسا، نابسنده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: insufficiently (adv.)
• : تعریف: inadequate in number, degree, amount, or quality; not sufficient.
مترادف: deficient, inadequate, short
متضاد: adequate, ample, enough, sufficient, surplus
مشابه: exiguous, feeble, ill, incompetent, incomplete, lacking, lean, low, meager, poor, scant, scanty, scarce, spare, unsatisfactory, wanting

- an insufficient sum
[ترجمه ترگمان] مبلغ ناکافی
[ترجمه گوگل] مجموع کافی نیست
- an insufficient idea
[ترجمه ترگمان] یک ایده کافی
[ترجمه گوگل] ایده ناکافی

• inadequate, deficient, lacking
something that is insufficient is not enough for a particular purpose; a formal word.

مترادف و متضاد

نابسنده (صفت)
inadequate, insufficient

نارسا (صفت)
incommensurate, tuneless, puisne, unfledged, inexpressive, unexpressive, insufficient, inaudible

not enough; lacking


Synonyms: bereft, defective, deficient, destitute, devoid, drained, dry, failing, faulty, imperfect, inadequate, incapable, incommensurate, incompetent, incomplete, infrequent, meager, minus, out of, poor, rare, scant, scarce, short, short of, shy, thin, too little too late, unample, unfinished, unfitted, unqualified, unsatisfactory, wanting


Antonyms: adequate, ample, enough, sufficient


جملات نمونه

1. insufficient evidence
شواهد و ادله ی ضعیف

2. due to insufficient funds, my check bounced
به خاطر نبودن وجه کافی در حساب چکم واخواست شد (برگشت خورد).

3. this amount is insufficient
این مبلغ کافی نیست.

4. our information about the nature of matter is insufficient
دانش ما نسبت به ماهیت ماده کافی نیست.

5. he wore three different hats but his income was still insufficient
او سه شغل مختلف داشت ولی باز درآمدش کافی نبود.

6. His children were dwarfed by insufficient food.
[ترجمه حلما] بچه های او به خاطر مواد غذایی ناکافی کوتاه قد بودند
[ترجمه ترگمان]بچه های او با کمبود آذوقه کم شده بودند
[ترجمه گوگل]فرزندان او با مواد غذایی ناکافی کبود شدند

7. He decided there was insufficient evidence to justify criminal proceedings.
[ترجمه ترگمان]او به این نتیجه رسید که شواهد کافی برای توجیه اعمال مجرمانه وجود ندارد
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت که شواهد کافی برای توجیه محاکمه جنایی وجود نداشته باشد

8. The food was both bad and insufficient.
[ترجمه ترگمان]غذا هم بد و هم ناکافی بود
[ترجمه گوگل]غذا هم بد و ناکافی بود

9. The unit has insufficient armament with which to do battle.
[ترجمه ترگمان]این واحد تسلیحات کافی برای مبارزه با آن ندارد
[ترجمه گوگل]این واحد دارای تسلیحات ناکافی است که برای نبرد انجام می شود

10. His salary is insufficient to meet his needs.
[ترجمه ترگمان]حقوق او برای برآورده کردن نیازهای او کافی نیست
[ترجمه گوگل]حقوق او برای تامین نیازهایش کافی نیست

11. In diabetes the body produces insufficient insulin.
[ترجمه ترگمان]در دیابت بدن انسولین ناکافی را تولید می کند
[ترجمه گوگل]بدن در دیابت بدن انسولین کافی تولید می کند

12. At the moment, there's insufficient evidence to arrest anyone.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر، مدرک کافی برای دستگیری کسی وجود نداره
[ترجمه گوگل]در حال حاضر شواهد کافی برای دستگیری افراد وجود ندارد

13. His injuries have returned as there was insufficient recovery time between matches.
[ترجمه ترگمان]جراحات او به این دلیل بازگشته اند که زمان بهبودی کافی بین مسابقات وجود ندارد
[ترجمه گوگل]جراحات او بازمی گردد زیرا زمان بازیابی بین مسابقات ناکافی بود

14. They gave insufficient help in this project.
[ترجمه ترگمان]آن ها در این پروژه کمک کافی نداشتند
[ترجمه گوگل]آنها در این پروژه کمکی نکردند

15. The case was dismissed because of insufficient evidence.
[ترجمه ترگمان]پرونده به دلیل ناکافی بودن مدارک، رد شد
[ترجمه گوگل]پرونده به دلیل شواهد کافی محروم شده است

16. He was tired because he had had insufficient sleep.
[ترجمه ترگمان]خسته بود چون خوابش نمی برد
[ترجمه گوگل]او خسته بود زیرا او خواب کافی نداشت

insufficient evidence

شواهد و ادله‌ی ضعیف


This amount is insufficient.

این مبلغ کافی نیست.


پیشنهاد کاربران

ناکارآمد

ناکافی
Inadequate=not enough


کلمات دیگر: