کلمه جو
صفحه اصلی

setting


معنی : اهنگ، محیط، زمینه، موقعیت، نشاندن، قرار گاه، جای نگین، کار گذاری، وضع ظاهر
معانی دیگر : عمل قرار دادن، نهش، قرارگیری، جااندازی، گذاشت، نصب، (عقربه ی ساعت یا رادیو و غیره) تنظیم، میزان سازی، سبک، (رویداد یا داستان یا فیلم) زمینه، صحنه، رویدادگاه، زمان یا محل رویداد، رجوع شود به: place setting، مقام

انگلیسی به فارسی

تنظیمات، محیط، زمینه، موقعیت، نشاندن، اهنگ، جای نگین، کار گذاری، وضع ظاهر، قرار گاه


محیط، زمینه، نشاندن


اهنگ، مقام، جای نگین، قرارگاه، کار گذاری، وضع ظاهر


انگلیسی به انگلیسی

• environment, time and place of the action in a book (or film, etc.); set, scenery used in a dramatic production; complete set of tableware for one person; arrangement, position; melody accompanying a poem; frame in which a gem is set; (computers) option within a menu that can be individually adjusted and determines the appearance or function of a program
the setting for something is its surroundings or the circumstances in which it takes place.
the settings on a machine are the different positions to which the controls can be adjusted.

دیکشنری تخصصی

[سینما] صحنه آرایی - صحنه پردازی - میزانسن - تنظیم - دکور - زمینه صحنه
[عمران و معماری] گیرش - گرفتن - سفت شدن - خودگیری
[برق و الکترونیک] نهادن، فعال کردن
[نساجی] تثبیت کردن - تثبیت ابعادی پارچه - ته نشین شدن - ثابت کردن - رگلاژ کردن - میزان کردن - تنظیم کردن - فیلتر گیری - تراکم
[ریاضیات] تنظیم، جایگذاری، جور کردن، ردیف کردن، سوار کردن، تنظیم

مترادف و متضاد

اهنگ (اسم)
intonation, cadence, tune, music, air, tone, tonality, setting, melody, lilt, sonance

محیط (اسم)
ambiance, environment, surroundings, setting, perimeter, circumference, ambience, sphere, periphery, entourage, circuit, milieu

زمینه (اسم)
base, ground, tendency, design, basis, setting, root, background, terrain, context, conspectus, theme, sketch, groundwork, outline

موقعیت (اسم)
post, site, place, spot, situation, status, position, plight, setting, ball game, location, circumstances, station, locality, state of affairs, status quo

نشاندن (اسم)
setting

قرار گاه (اسم)
setting, encampment, resting place

جای نگین (اسم)
ouch, setting

کار گذاری (اسم)
setting

وضع ظاهر (اسم)
setting

scene, background


Synonyms: ambience, backdrop, context, distance, environment, frame, framework, horizon, jungle, locale, location, mise en scène, mounting, perspective, set, shade, shadow, site, stage set, stage setting, surroundings


جملات نمونه

1. the setting sun yellowed the shore
خورشید مغرب ساحل را زرین فام کرده بود.

2. type setting
حروفچینی

3. they are setting up a special fund to help the unemployed
دارند صندوق ویژه ای برای کمک به بیکاران ایجاد می کنند.

4. then he began setting fervent kisses upon her hands
سپس شروع کرد به دادن بوسه های آتشین بر دستان او

5. when are we setting off?
کی حرکت می کنیم ؟

6. the shine of the setting sun
درخشش خورشید در حال افول

7. the violent red of the setting sun
سرخی درخشان خورشید هنگام غروب (کردن)

8. to burn a paper by setting a match to it
کاغذی را با کبریت زدن به آن سوزاندن

9. I've been setting aside a few pounds each week.
[ترجمه ترگمان]هر هفته چند کیلویی را کنار می گذارم
[ترجمه گوگل]من هفته ای چند پوند را کنار گذاشته ام

10. The light of the setting sun suffused the clouds.
[ترجمه ترگمان]نور خورشید غروب کرده بود
[ترجمه گوگل]نور آفتاب خورشید ابرها را پوشانده است

11. When setting out on a long walk, always wear suitable boots.
[ترجمه ترگمان]هنگام پیاده روی طولانی، همیشه چکمه های مناسب بپوشید
[ترجمه گوگل]هنگام راه رفتن طولانی، همیشه از چکمه های مناسب استفاده کنید

12. Setting goals is the first step in turning the invisible into the visible.
[ترجمه ترگمان]تعیین اهداف اولین قدم در تبدیل نامریی به مرئی است
[ترجمه گوگل]تعیین اهداف اولین گام در تبدیل غیر قابل مشاهده به قابل مشاهده است

13. I got a flat tyre soon after setting off.
[ترجمه ترگمان]طولی نکشید که لاستیک پنچر را گرفتم
[ترجمه گوگل]زود خسته شدم

14. Cyprus is the perfect setting for a beach holiday.
[ترجمه ترگمان]قبرس مکان مناسبی برای تعطیلات ساحلی است
[ترجمه گوگل]قبرس بهترین مکان برای تعطیلات ساحل است

15. Does the bank charge a fee for setting up the account?
[ترجمه ترگمان]بانک پول برای نصب این حساب به حساب می آید؟
[ترجمه گوگل]آیا بانک برای تنظیم حساب کاربری هزینه می کند؟

16. Setting off firecrackers is a very important activity during the Spring Festival.
[ترجمه ترگمان]با در نظر گرفتن آتش بازی، یک فعالیت بسیار مهم در طول جشنواره بهار است
[ترجمه گوگل]تنظیم حرکات کششی یک فعالیت بسیار مهمی در طول جشنواره بهار است

17. The collection has been moved from its intimate setting to the British Museum.
[ترجمه ترگمان]این مجموعه از تنظیمات نزدیک خود به موزه بریتانیا منتقل شده است
[ترجمه گوگل]مجموعه از محدوده صمیمی خود به موزه بریتانیا منتقل شده است

18. The setting sun kindled the sky.
[ترجمه ترگمان]خورشید در آسمان می درخشید
[ترجمه گوگل]غروب آفتاب آسمان را فریاد زد

پیشنهاد کاربران

محیط، موقعیت

محل وقوع

شیوه
روش

زمینه

تنظیمات

تدوین ، تدوین کردن

چیدن هم میشه


بنا کرىن ایجاد کردن

چیدمان، نظم، ترکیب

نشست
مثال:
Both exams were taken in one setting

در عمران به معنی گیرش است. ( مثلا گیرش سیمان )

غروب
setting sun غروب آفتاب

موقعیت، بستر، محیط، فضا، شرایط، زمینه.

گاهی تدوین ضوابط هم معنا می دهد

Surroundings
Situation
Environment
Area


چینش، چیدمان

صحنه برداشت
حالت استفاده ( تنظیمات متنوع یک دستگاه مثل دوربین و سشوار برای استفاده )
محل برگزاری
حالت پسوندی و به معنای: واقع در، Their house is in an idyllic country setting.
محل
The house has a beautiful setting overlooking the river.
The setting of the novel is Paris in the 1920s.


راه اندازی

setting ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: داربَرگاه
تعریف: عرصۀ داربَری یا چوب کشیِ منتهی به انبارگاه

تنظیمات ؛ محیط , محل ؛ جای نگین

– You need to adjust the setting
– wild animals in their natural setting
– Their cottage is in an idyllic rural setting
– a single diamond in a plain gold setting


کلمات دیگر: