معنی : طرح، پیکر، نمونه، قالب، نقشه، سرمشق، مدل، نمونه قرار دادن، مطابق مدل معینی در اوردن، شکل دادن، طراحی کردن، ساختن
معانی دیگر : ماکت، مدل زنده، نمودج، پرهیب، نمونه ی بخصوص از چیزی، سرمشق قرار دادن، از موم یا گچ ساختن، شکل دادن به، دیس دار کردن، پیکربندی کردن، اندام سازی کردن، رجوع شود به: archetype، (مثال یا توصیف فرضی و کلی چیزی) مثال، الگو، انگاره، (نمونه ی مومی یا گچی که از روی آن تندیس فلزی یا سنگی می سازند) سر نمونه، جامه نما، مانکن، (کسی که نقاشان یا عکاسان حرفه ای از او تصویر تهیه می کنند) مدل، نمونه ی چیزی را ساختن، از روی نمونه (چیزی را) ساختن، الگو کردن، مدل کردن، به عنوان مانکن کارکردن، جامه نمایی کردن، (نقاشی و رسم) تصویر سه وجهی درست کردن، سه سویه کردن، مدل سازی