فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: prints, printing, printed
• (1) تعریف: to reproduce (text or pictures) by transferring ink to a surface by means of mechanical pressure.
• مشابه: copy, manifold, mimeograph, offset, photocopy, transfer, Xerox
- Only a few copies of the book were ever printed.
[ترجمه ترگمان] فقط چند نسخه از کتاب چاپ شده بود
[ترجمه گوگل] تنها چند نسخه از این کتاب تا کنون چاپ شده است
• (2) تعریف: to write (something) in characters like those of printed type.
• مشابه: write
- Children usually learn to print words before they learn to join their letters in a cursive writing style.
[ترجمه ترگمان] کودکان معمولا قبل از اینکه یاد بگیرند به حروف نوشتاری خود به سبک نوشتاری بروند، کلمات را چاپ کنند
[ترجمه گوگل] بچه ها معمولا یاد می گیرند تا قبل از یادگیری نامه های خود را در یک شیوه نامه نوشتاری به یاد بیاورند
- The little girl printed her name at the top of her paper before giving it to her teacher.
[ترجمه ترگمان] دختر کوچک اسم او را قبل از دادن به معلم روی کاغذ چاپ کرد
[ترجمه گوگل] دختر کوچولو نام او را در بالای کاغذ چاپ می کند قبل از دادن آن به معلمش
• (3) تعریف: to prepare and reproduce for distribution; publish.
• مترادف: publish
• مشابه: issue, report, run
- All of the newspapers in the state printed the story about the mine collapse.
[ترجمه ترگمان] همه روزنامه ها در دولت داستان سقوط معدن را چاپ کردند
[ترجمه گوگل] تمام روزنامه ها در دولت، داستان در مورد سقوط معدن را چاپ کردند
• (4) تعریف: to transfer (a photograph) to paper by means of light transmitted through a negative image.
- The photography lab printed copies of the wedding pictures.
[ترجمه ترگمان] آزمایشگاه عکاسی نسخه هایی از عکس های عروسی را به چاپ رساند
[ترجمه گوگل] آزمایشگاه عکاسی نسخه های عروسی را چاپ کرد
• (5) تعریف: in computers, to reproduce (data) in readable form on paper, by means of a printer (often fol. by "out").
- I've written my paper on the computer, but I still need to print it out.
[ترجمه ترگمان] من کاغذهای خود را روی کامپیوتر نوشته ام، اما باز هم باید آن را چاپ کنم
[ترجمه گوگل] من مقاله من را روی کامپیوتر نوشته ام، اما هنوز هم باید آن را چاپ کنم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: print out
• (1) تعریف: to produce a shape, design, image, or text using a machine or other device, esp. as an occupation or trade.
• مشابه: offset, publish
- The photographer printed the photos using high quality paper.
[ترجمه ترگمان] عکاس با استفاده از کاغذ با کیفیت بالا عکس ها را چاپ کرد
[ترجمه گوگل] عکاس عکس ها را با استفاده از کاغذ با کیفیت بالا چاپ کرد
• (2) تعریف: to write in characters like those of printed type.
• مشابه: write
- The instructions on the medical form ask people to print clearly.
[ترجمه ترگمان] دستورالعمل های روی فرم پزشکی از مردم می خواهند که به طور واضح به چاپ برسند
[ترجمه گوگل] دستورالعمل های مربوط به فرم پزشکی از مردم بخواهید تا به وضوح چاپ کنند
اسم ( noun )
عبارات: in print, out of print
• (1) تعریف: printed letters or text.
• مشابه: font, type, typeface
- The print was so small it was hard to read.
[ترجمه ترگمان] کتاب آنقدر کوچک بود که خواندن آن سخت بود
[ترجمه گوگل] چاپ خیلی کوچک بود و خواندن آن سخت بود
• (2) تعریف: a publication, with letters like those of a typewriter, such as a magazine or newspaper.
• مشابه: journal, magazine, newspaper, periodical
- The photo of the crash-landed plane was in all the prints this week.
[ترجمه ترگمان] عکس صفحه فرود هواپیما در تمام چاپ های این هفته بود
[ترجمه گوگل] عکس این هواپیمای سقوط هواپیما در تمام نسخه های این هفته بود
• (3) تعریف: a shape marked onto or indented into a surface.
• مترادف: imprint
• مشابه: impression, indentation, mark, stamp
- Her hand left a print in the wet cement.
[ترجمه ترگمان] دستش یک نسخه چاپی در سیمان مرطوب رها کرد
[ترجمه گوگل] دستش یک چاپ در سیمان مرطوب را ترک کرد
• (4) تعریف: a picture or design made by altering the texture of a hard surface and using it to print colors and shapes.
• مشابه: etching, lithograph, transfer
- The prints of her woodcuts hang in the gallery.
[ترجمه ترگمان] اثر انگشتش تو گالری آویزون شده
[ترجمه گوگل] نقاشی های چوبی خود را در گالری نشان می دهد
• (5) تعریف: a photograph reproduced on paper.
• مشابه: copy, photograph, proof, still
- I'm going to send a print of the photograph to each of my relatives.
[ترجمه ترگمان] می خواهم عکسی را برای هر کدام از بستگانم بفرستم
[ترجمه گوگل] من قصد دارم یک عکس از عکس را به هر یک از بستگانم بفرستم
• (6) تعریف: a fabric or article of clothing covered with a dyed pattern, or the pattern itself.
• مشابه: design, motif, pattern
- In upholstery, do you prefer the prints or the solids?
[ترجمه ترگمان] تو upholstery، اثر انگشت یا the رو ترجیح میدی؟
[ترجمه گوگل] در اثاثه یا لوازم داخلی، چاپ و یا جامدات را ترجیح می دهید؟
- The curtains have a floral print.
[ترجمه ترگمان] پرده ها یک چاپ گل دارند
[ترجمه گوگل] پرده ها دارای چاپ گل می باشند