کلمه جو
صفحه اصلی

puppet


معنی : عروسک، عروسک خیمه شب بازی، دست نشانده
معانی دیگر : آلت دست دیگری، بازیچه، نوکر، (در اصل) عروسک (امروزه بچه ها به عروسک می گویند: doll)

انگلیسی به فارسی

عروسک، عروسک خیمه شب بازی، دست نشانده


عروسک، دست نشانده، عروسک خیمه شب بازی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: puppetlike (adj.)
(1) تعریف: a toylike figure of a human or animal that can be manipulated by a hand inserted within its hollow body, or by strings held from above. (See marionette).
مشابه: marionette

(2) تعریف: one that is under the complete control of another.

• marionette, doll that is manipulated by hands or strings; one whose actions are controlled by another
a puppet is a doll that you can move, either by pulling strings which are attached to it, or by putting your hand inside its body and moving your fingers.
you can refer to people or countries as puppets when their actions are controlled by more powerful people or countries, even though they appear to be independent.

دیکشنری تخصصی

[سینما] عروسک نمایش

مترادف و متضاد

عروسک (اسم)
dummy, toy, doll, puppet, dolly

عروسک خیمه شب بازی (اسم)
puppet, fantoccini, marionette, jumping jack

دست نشانده (اسم)
stooge, puppet, figurehead

person or toy manipulated by another


Synonyms: creature, doll, dupe, figurehead, figurine, instrument, jerk, manikin, marionette, moppet, mouthpiece, patsy, pawn, pushover, schlemiel, servant, soft touch, stooge, tool, victim


جملات نمونه

1. a puppet of the nazis
آلت دست نازی ها(ی آلمان)

2. he jerked the cord and the puppet jumped
او ریسمان را محکم کشید و عروسک جهش کرد.

3. In 1940 a puppet regime was established by the invaders.
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۴۰، یک رژیم دست نشانده توسط مهاجمان تاسیس شد
[ترجمه گوگل]در سال 1940، مهاجمان یک رژیم دست نشانده ایجاد کردند

4. We took the children to a puppet show/theatre.
[ترجمه ترگمان]ما بچه ها را به نمایش عروسکی \/ نمایش عروسکی بردیم
[ترجمه گوگل]ما کودکان را به یک نمایشگاه عروسکی / تئاتر بردیم

5. I like a lonely puppet, lost and I follow like a shadow another puppet, never show will not move, was abandoned in the corner of dusty, alone in despair, in a desperate sad, then continue to missing you.
[ترجمه ترگمان]من از یک عروسک بزرگ خوشم می آید، گم شده و من هم مثل سایه یک عروسک دیگری که هرگز حرکت نخواهد کرد، در گوشه ای از گرد و خاک، تنها در یاس و ناامیدی رها شده بود، و بعد ادامه داد که تو را از دست بدهم
[ترجمه گوگل]من یک عروسک تنهایی را دوست دارم، از دست داده ام و مثل سایه عروسکی دیگری را دنبال می کنم، هرگز نشان نمی دهد که حرکت نمی کند، در گوشه ای از گرد و خاکی که به تنهایی در ناامیدی است، غم انگیز است، پس از آن شما را از دست می دهد

6. He jerked the string and the puppet jumped.
[ترجمه ترگمان]او نخ را تکان داد و عروسک از جا پرید
[ترجمه گوگل]او رشته را پر کرد و عروسک پرید

7. We had a puppet show for Jamie's birthday party.
[ترجمه ترگمان]ما یک نمایش خیمه شب بازی برای جشن تولد جیمی داشتیم
[ترجمه گوگل]ما یک نمایشگاه عروسکی برای جشن تولد جیمی داشتیم

8. The union representative was accused of being a puppet of the management.
[ترجمه ترگمان]نماینده اتحادیه متهم به عروسک خیمه شب بازی در مدیریت بود
[ترجمه گوگل]نماینده اتحادیه متهم به داشتن عروسک مدیریت بود

9. A puppet government was installed as the occupying forces withdrew.
[ترجمه ترگمان]یک دولت دست نشانده به عنوان نیروهای اشغالگر منصوب شد
[ترجمه گوگل]به عنوان نیروهای اشغالگر، یک دولت عروسکی نصب شد

10. He dangled the puppet in front of the children.
[ترجمه ترگمان]عروسک خیمه شب بازی را جلوی بچه ها تاب می داد
[ترجمه گوگل]او دست نشانده را در مقابل بچه ها پیچید

11. The king was a mere puppet of the mayor.
[ترجمه ترگمان] پادشاه یه عروسک خیمه شب بازی برای شهردار بوده
[ترجمه گوگل]شاه یک عروسک خیالی شهردار بود

12. The occupying forces set up a puppet government .
[ترجمه ترگمان]نیروهای اشغالگر یک دولت دست نشانده برپا کردند
[ترجمه گوگل]نیروهای اشغالگر یک دولت عروسکی را راه اندازی کردند

13. The US believed Ho Chi Minh was a puppet of the Chinese.
[ترجمه ترگمان]ایالات متحده معتقد بود که هو چی مین یک عروسک خیمه شب بازی از چین است
[ترجمه گوگل]ایالات متحده معتقد بود هوشی مین عروسک چینی بود

14. The pier has a unique little puppet theatre.
[ترجمه ترگمان]این اسکله یک تئاتر عروسکی کوچک منحصر به فرد دارد
[ترجمه گوگل]اسکله دارای یک تئاتر عروسکی منحصر به فرد است

15. To walk and think and live like a puppet.
[ترجمه ترگمان]برای راه رفتن و فکر کردن و زندگی کردن مثل یک عروسک
[ترجمه گوگل]برای پیاده روی و فکر کردن و زندگی مثل یک عروسک

a puppet of the Nazis

آلت دست نازی‌ها(ی آلمان)


پیشنهاد کاربران

A model of person or animal that you move by using your han or sticks


عروسک خیمه شب بازی .

. e. g : shadow puppet theater

عروسک

عروسک خیمه شب بازی

دست نشان ، دست نشانده

puppet ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: عروسک نمایشی
تعریف: عروسکی که به عنوان شخصیتی نمایشی با میله یا نخ یا دست انسان به حرکت درمی آید


کلمات دیگر: