کلمه جو
صفحه اصلی

rhythmic


مسجع، دارای وزن یا اهنگ، پرنواخت

انگلیسی به فارسی

مسجع، دارای وزن یا اهنگ، پرنواخت


ریتمیک، دارای وزن یا اهنگ، پرنواخت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: characterized by a rhythm; cadenced; rhythmical.

• having a regular beat
if a movement or sound is rhythmic, it is repeated at regular intervals, forming a regular pattern or beat.

دیکشنری تخصصی

[سینما] آهنگین - تدوین ریتمیک - آهنگین - تدوین ریتمیک
[سینما] آهنگین - آهنگین

جملات نمونه

1. the rhythmic tramp of soldiers
صدای پای موزون سربازان

2. They danced to the rhythmic beat of the music.
[ترجمه ترگمان]با آهنگ موزون موسیقی می رقصیدند
[ترجمه گوگل]آنها به ضرب و شتم موسیقی ریتمیک رقصیدند

3. Good breathing is slow, rhythmic and deep.
[ترجمه ترگمان]تنفسش آهسته و موزون و عمیق است
[ترجمه گوگل]تنفس خوب آهسته، ریتمیک و عمیق است

4. These nerve centres generate rhythmic movements; or to be more specific, rhythmic stomach movements.
[ترجمه ترگمان]این مراکز عصبی حرکات ریتمیک را ایجاد می کنند؛ یا حرکات موزون و موزون بیشتری ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]این مراکز عصب ایجاد حرکات ریتمیک هستند؛ یا به طور خاص، حرکات حرکتی ریتمیک

5. Do the exercises with slow, rhythmic movements.
[ترجمه ترگمان]حرکات را با حرکات موزون و موزون انجام دهید
[ترجمه گوگل]تمرینات با حرکات آرام و ریتمیک انجام دهید

6. Other ocular signs include involuntary rhythmic movement of the eyeball.
[ترجمه ترگمان]دیگر علایم چشمی شامل حرکت موزون غیر ارادی کره چشم می شوند
[ترجمه گوگل]سایر علائم چشم عبارتند از حرکت بی حرکتی ریتمیک چشم

7. The drones interrupted their rhythmic flights over the fields and began to fly about erratically.
[ترجمه ترگمان]هواپیماهای بدون سرنشین این پروازها را متوقف کردند و به شکلی غیر عادی به پرواز درآمدند
[ترجمه گوگل]هواپیماهای بدون سرنشین هواپیماهای ریتمیک خود را بر روی زمینه ها متوقف کردند و شروع به پرواز کردند

8. Does he respond to rhythmic movement?
[ترجمه ترگمان]اون به حرکات موزون واکنش نشون میده؟
[ترجمه گوگل]آیا او به حرکت ریتمیک پاسخ می دهد؟

9. Intuition and artistic sensitivity combine to create a rhythmic movement of special character.
[ترجمه ترگمان]شهود و حساسیت هنری با هم ترکیب می شوند تا یک حرکت ریتمیک از شخصیت ویژه ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]شهودی و حساسیت هنری برای ایجاد یک حرکات ریتمیک شخصیت خاص ترکیب می شوند

10. Her breathing became more rhythmic.
[ترجمه ترگمان]تنفسش آرام تر شد
[ترجمه گوگل]نفس او ریتمیک تر شد

11. The rhythmic clapping convinced him they were dancing, probably teaching each other routines.
[ترجمه ترگمان]کف زدن های موزون و موزون او او را متقاعد ساخت که دارند می رقصند، و شاید هم به کاره ای دیگری تعلیم می دهند
[ترجمه گوگل]زدن ریتمیک او را متقاعد کرد که آنها رقص می کنند، احتمالا روشهای دیگر را آموزش می دهند

12. Lush simplicity, spatial silence and rhythmic repetition create a musical atmosphere the mind can inhabit.
[ترجمه ترگمان]سادگی Lush، سکوت فضایی و تکرار ریتمیک فضای موسیقی را ایجاد می کنند که ذهن می تواند در آن زندگی کند
[ترجمه گوگل]سادگی سرسخت، سکوت مکانی و تکرار ریتمیک، یک فضای موسیقی را ایجاد می کند که ذهن می تواند ساکن باشد

13. Characteristically linear in design and dominated by rhythmic movement, it conjures a world beyond time.
[ترجمه ترگمان]Characteristically خطی در طراحی و تسلط بر حرکات موزون، دنیایی فراتر از زمان را در ذهن تداعی می کند
[ترجمه گوگل]به طور مشخص خطی در طراحی و تحت تأثیر حرکت ریتمیک، جهان را به فراتر از زمان جلب می کند

14. The rhythmic design and pitch scheme are therefore extremely important.
[ترجمه ترگمان]بنابراین طرح ریتمیک و طرح گام بسیار مهم هستند
[ترجمه گوگل]طراحی ریتمی و طرح زمین بسیار مهم هستند

15. The note patternings are really very simple in rhythmic outline, very closely resembling those of early choral music.
[ترجمه ترگمان]patternings note بسیار ساده و موزون هستند، و بسیار شبیه به صداهای موسیقی کرال پشت هستند
[ترجمه گوگل]خطوط نکته واقعا در طرح ریتمیک بسیار ساده هستند که بسیار شبیه به موسیقی کوروش اولیه هستند

پیشنهاد کاربران

آهنگ دار ، آهنگین ، بانواخت ، نواخت دار

دارای ریتم، وزن دار، موزون

rhythmic ( adj ) = آهنگین، مسجع، موزون، دارای وزن، ضربی، منظم، هماهنگ، ریتمیک، ضرب آهنگ، ضربان

Definition = صدای موزون دارای حرکت یا ضربان منظمی است که تکرار می شود/


example:
1 - she noticed the rhythmic beating of her heart as the moment of truth arrived
او هنگام فهمیدن حقیقت متوجه تپش ضربان قلبش شد.
2 - the rhythmic sound of the train
صدای موزون ( ریتمیک ) قطار

rhythmic ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: ریتمی
تعریف: دارای ریتم|||متـ . موزون 2، ضربی


کلمات دیگر: