کلمه جو
صفحه اصلی

run


معنی : حدود، محوطه، ترتیب، رانش، سلسله، ردیف، رد پا، تک، امتداد، سفر و گردش، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن، دویدن، جاری شدن، راندن، اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن
معانی دیگر : به سرعت حرکت کردن، تند رفتن، (معمولا با: to) مراجعه کردن(به)، (پیش کسی یا چیزی) رفتن، (معمولا با: with) معاشر بودن (با)، (آزادانه) آمدن، رفتن، رستن، جنبیدن، گشتن، فرار کردن، به چاک زدن، ورمالیدن، (با: up to یا down to یا over to و غیره) سفر تند و کوتاه کردن، زود رفتن و آمدن، (در مسابقه یا انتخابات و غیره) شرکت کردن، نامزد (انتخابات و غیره) بودن یا کردن، شرکت دادن، (در مسابقات - اول یا دوم و غیره) شدن، (ماهی - در جهت معینی) شنا کردن، مهاجرت کردن، کوچ، (طبق برنامه مرتبا) رفت و آمد کردن، (به سرعت از روی چیزی) رد شدن، شایع بودن، زبانزد بودن، بالا رفتن، خزیدن، (دائما) کار کردن یا جنبیدن، بند نیامدن، (اداره یا موتور و غیره) کار کردن، به کار افتادن یا انداختن، (به فکر) خطور کردن، روان بودن، جریان داشتن، جاری کردن یا بودن، آب شدن و جاری شدن، (پارچه) رنگ پس دادن، (رنگ) دواندن، سرایت کردن، پر بودن، سرشار بودن، لبریز بودن، چکه کردن، (آب یا چرک و غیره) پس دادن، (زمان) کشیدن، گذشتن، (در روزنامه یا صحنه ی تئاتر و غیره) ظاهر شدن، چاپ کردن، نمایش(دهی)، (قانون و غیره) اعتبار داشتن، به قوت قانونی باقی ماندن، (به طور موروثی) وجود داشتن، فراوان بودن، گرایش داشتن، تمایل داشتن، (به صورت خط یا راه و غیره) ادامه داشتن، رد شدن، کشیدن، (با: from و to) شامل بودن، (به وضع خاصی) رسیدن، برخوردن، (کشتی یا اتومبیل و غیره) خوردن به، (خبر یا داستان و غیره) بودن، (قیمت یا اندازه و غیره) بودن، داشتن، (قرض) بالا آوردن، (ریسک یا خطر) کردن، به خود هموار کردن، (محاصره وغیره را) شکستن، عبور کردن، (موتور اتومبیل و غیره را) درجا به کار انداختن (to idle هم می گویند)، هرز کار کردن، خلاص کار کردن، (جوراب بلند زنانه) نخ کش، دررفتگی، نخ کش شدن، دررفتگی پیدا کردن، (کشتی و اتوبوس و غیره) حمل کردن، بردن، قاچاق کردن، قاچاق حمل کردن، چپاندن، با فشار وارد کردن یا عبور دادن، (آزمایش و غیره) کردن، (تب) داشتن، کردن، (اتوبوس و کشتی و غیره) یک رفت (یا یک برگشت)، سفر، روانی، رخ دادن پی درپی، دوره، (به ویژه مشتریان) هجوم بردن (به)، -50 (به شرطی که تند باشد) نهر، جوی، رودچه -51 مدت کار کردن موتور و غیره، بازده ماشین (در این مدت) -52 (کالا یا مردم و غیره) نوع معمولی، نوع، -53 (اسکی) پیست، -54 (جانوران) مسیر، راه، -55 آزادی رفت و آمد یا ورود و خروج یا استفاده، -56 (بیس بال - یک امتیاز در اثر یک بار دور زمین گشتن) ران -57 (هواپیما - برای تیراندازی یا بمباران) شیرجه رفتن، از ارتفاع کاستن، به هدف نزدیک شدن، -58 (کامپیوتر) رانش، اجرا، رانیدن، اجرا کردن (برنامه) -59 ذوب شده، آب شده -60 (فلز) قالب گیری شده، ریخته، ریخته گری شده، ریختن، عمل دویدن، گام های تند، مسابقه ی دو، مسیر

انگلیسی به فارسی

راندن، رانش، دایر بودن، اداره کردن


دویدن، پیمودن، پخش شدن، جاری شدن، دوام یافتن، ادامه دادن، اداره کردن، نشان دادن، ردیف، سلسله، ترتیب، محوطه، سفر و گردش، ردپا، حدود، مسیر


قسمت سوم فعل Run


اجرا کن، رانش، ترتیب، سلسله، تک، ردیف، محوطه، سفر و گردش، حدود، امتداد، رد پا، دویدن، راندن، اداره کردن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، جاری شدن، دوام یافتن، ادامه دادن، نشان دادن، پوییدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: runs, running, ran, run
(1) تعریف: to propel oneself forward by moving the legs very quickly so that all feet are briefly off the ground.
مشابه: bolt, bound, chase, dart, dash, fly, jog, race, scamper, scoot, scurry, scuttle, sprint, tear, trot

- We were late, so we ran to the bus stop.
[ترجمه پویان نیری] دیر شده بود، بنابراین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم.
[ترجمه kiana] ما دیر کرده بودیم بنابراین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم
[ترجمه Delaram] ما دیرمان شده بود برای همین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم
[ترجمه ایلیا] دیر کرده بودم برای همین تا اتوبوس دویدم
[ترجمه آذی رست] دیرمون شده بود و مجبور شدیم تا ایستگاه اتوبوس بدویم.
[ترجمه منصوره] ما دیرمان شده بود بنابراین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم
[ترجمه محمد] دیر شد باید منو ببری
[ترجمه ترگمان] ما دیر کردیم، واسه همین به ایستگاه اتوبوس رفتیم
[ترجمه گوگل] دیر شدیم، بنابراین ما به ایستگاه اتوبوس رفتیم
- The greyhounds ran around the track.
[ترجمه محمد] سگ دور جاده است
[ترجمه ترگمان] سگ شکاری دور جاده دوید
[ترجمه گوگل] گربه ها در اطراف مسیر حرکت کردند

(2) تعریف: to move quickly; make a fast trip.
مترادف: dash, hop, hustle, pop
مشابه: chase, course, flit, fly, hotfoot, hurry, race, rush

- I'll just run to the store and get some milk.
[ترجمه ترگمان] به فروشگاه میرم و یه مقدار شیر می گیرم
[ترجمه گوگل] من فقط به فروشگاه می روم و شیر می گیرم

(3) تعریف: to move away quickly, as in retreat or escape; flee.
مترادف: bolt, escape, flee, retreat
مشابه: abscond, clear out, fly, hightail, mosey, scram, skedaddle, skip, split

- You were scared of the cops, so you ran!
[ترجمه لهستان] از پلیس میترسی، برای همین باید فرار کنی
[ترجمه ترگمان] ! تو از پلیس می ترسیدی، واسه همین فرار کردی
[ترجمه گوگل] شما از پلیس ها ترسیدید، بنابراین شما فرار کردید!

(4) تعریف: to seek office in an election.
مشابه: campaign, compete

- The governor is running for reelection.
[ترجمه ترگمان] استاندار برای انتخاب مجدد در حال دویدن است
[ترجمه گوگل] فرماندار برای انتخاب مجدد در حال اجرا است
- She's decided to run for a seat in Congress.
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت تا برای کرسی در کنگره رقابت کند
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفته است برای یک صندلی در کنگره اجرا شود

(5) تعریف: to function; operate.
مترادف: function, operate, work
مشابه: act, behave, go, handle, manage, perform

- This machine runs well, but the other breaks down frequently.
[ترجمه ترگمان] این ماشین خوب می دود، اما بقیه به طور مرتب از هم جدا می شوند
[ترجمه گوگل] این دستگاه به خوبی کار می کند، اما دیگر اغلب از بین می رود
- This car can run on either electricity or gasoline.
[ترجمه پریسا] این اتومبیل می تواند هم با بنزین و هم با برق کار کند. ( دوگانه سوز است )
[ترجمه ترگمان] این اتومبیل می تواند روی برق و یا بنزین اجرا شود
[ترجمه گوگل] این ماشین می تواند بر روی برق یا بنزین اجرا شود
- That restaurant has been running for at least twenty years.
[ترجمه گلی افجه] ابن رستوران حداقل بیست سال است که بر پاست
[ترجمه ترگمان] این رستوران حداقل بیست سال است که می دود
[ترجمه گوگل] این رستوران برای حداقل بیست سال در حال اجرا است

(6) تعریف: to flow, spread, spill, or discharge.
مترادف: flow, stream
مشابه: course, discharge, empty, gush, issue, move, pour, roll, rush, seep, spill, spread, surge

- The river runs swiftly through the pass.
[ترجمه محمد] آب به آرامی رد میشه
[ترجمه ترگمان] رودخانه به سرعت از گذرگاه رد می شود
[ترجمه گوگل] رودخانه به آرامی عبور می کند
- Paint is running down the wall.
[ترجمه ترگمان] پینت در حال دویدن به سمت پایین دیوار است
[ترجمه گوگل] رنگ در حال پایین آمدن از دیوار است

(7) تعریف: to move between places on a schedule, as trains or buses.
مترادف: ply
مشابه: go, travel, traverse

- The trains run every hour on the hour.
[ترجمه ترگمان] قطارها هر ساعت در ساعت حرکت می کنند
[ترجمه گوگل] قطارها هر ساعت ساعت را اجرا می کنند

(8) تعریف: of fish, to migrate.
مشابه: migrate, transmigrate

- The fish have begun to run upstream.
[ترجمه ترگمان] ماهی ها شروع به بالا رفتن کرده اند
[ترجمه گوگل] ماهی ها شروع به پریدن کرده اند

(9) تعریف: to continue through time or space.
مترادف: stay
مشابه: continue, extend, go, remain

- The movie ran for a week.
[ترجمه ترگمان] فیلم یک هفته طول کشید
[ترجمه گوگل] فیلم برای یک هفته فرار کرد

(10) تعریف: to extend.
مترادف: extend, go, stretch
مشابه: range, reach

- There's only one road that runs between these two small towns.
[ترجمه ترگمان] فقط یک راه بین این دو شهر کوچک وجود دارد
[ترجمه گوگل] تنها یک جاده ای بین این دو شهر کوچک وجود دارد

(11) تعریف: to reach a total (fol. by "to").

- The amount of fabric you need should run to about twelve yards.
[ترجمه ترگمان] مقدار پارچه که باید در حدود دوازده متر طی کنی
[ترجمه گوگل] مقدار پارچه ای که نیاز دارید باید به حدود دوازده متری برسد
- The cost of the project ran to several thousand dollars.
[ترجمه ترگمان] هزینه این پروژه به چندین هزار دلار رسید
[ترجمه گوگل] هزینه پروژه به چند هزار دلار رسید

(12) تعریف: to be expressed in a certain way.
مشابه: go, say

- The story ran that she stole the dog.
[ترجمه پویان نیری] داستان به جایی رسید که او سگ را به سرقت برد.
[ترجمه ترگمان] داستان این بود که اون سگ رو دزدیده
[ترجمه گوگل] داستان فرار کرد که او سگ را به سرقت برد

(13) تعریف: to unravel.
مشابه: snag, tear, unravel

- Her stocking ran.
[ترجمه ترگمان] جورابش از کار افتاده بود
[ترجمه گوگل] دامادش فرار کرد
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: run across, run down, run out, run out of, run up
(1) تعریف: to move quickly over or along (a distance).
مشابه: course, race, sprint

- He ran three miles.
[ترجمه پویان نیری] او سه مایل دوید.
[ترجمه ترگمان] سه مایل را طی کرد
[ترجمه گوگل] او سه مایل را زد

(2) تعریف: to cause to run, as in pursuit.
مترادف: drive, herd
مشابه: chase, course, shepherd, tend

- The cowboys ran the cattle up to higher ground.
[ترجمه ترگمان] گاو نر گله را بالا برد
[ترجمه گوگل] گاوچران گاو را به زمین بالاتر می برد

(3) تعریف: to perform or compete in by running.
مشابه: compete in, do, race

- She ran the marathon.
[ترجمه پویان نیری] او ماراتن را دوید.
[ترجمه ترگمان] اون توی ماراتون شرکت کرد
[ترجمه گوگل] او ماراتن را اجرا کرد

(4) تعریف: to transport, esp. illegal goods.
مترادف: smuggle, transport
مشابه: bootleg, convey, dispatch, export, import, move, ship, sneak

- The smugglers ran guns across the border.
[ترجمه ترگمان] قاچاقچیان سلاح ها را از مرز عبور دادند
[ترجمه گوگل] قاچاقچیان اسلحه را در مرز اجرا کردند

(5) تعریف: to operate, as an engine or other machine.
مترادف: drive, operate
مشابه: propel, use, work

- Don't run the air conditioner all night.
[ترجمه پویان نیری] تهویه هوا را تمام شب روشن نکنید.
[ترجمه ترگمان] کل شب دستگاه تهویه هوا رو اداره نکن
[ترجمه گوگل] تهویه هوا تمام شب را اجرا نکنید

(6) تعریف: to manage or keep in operation, as an event, organization, or business.
مترادف: head, manage, operate, own
مشابه: administer, direct, handle, hold, mastermind, oversee, supervise

- He ran a shoe business for three decades.
[ترجمه ترگمان] او برای سه دهه یک کسب وکار کفش انجام داد
[ترجمه گوگل] او مدت سه دهه کسب و کار کفش را انجام داد
- Who is running the festival this year?
[ترجمه پویان نیری] چه کسی جشنواره را امسال برگزار میکند؟
[ترجمه ترگمان] امسال چه کسی جشنواره را اداره می کند؟
[ترجمه گوگل] این جشنواره در سال جاری اجرا می شود؟

(7) تعریف: to cause (an advertisement or the like) to be printed publicly.
مترادف: issue, print, publish
مشابه: circulate, produce

- The store ran a full-page ad to promote its largest sale of the year.
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه یک تبلیغ کامل برای تبلیغ بزرگ ترین فروش آن سال اجرا کرد
[ترجمه گوگل] فروشگاه یک تبلیغ تمام صفحه را تبلیغ کرد تا بزرگترین فروش سال را تبلیغ کند

(8) تعریف: to go quickly past or through.
مشابه: course, speed through

- The drunk driver ran a red light and two stop signs.
[ترجمه گلی افجه] راننده مست از چراغ قرمز و دو علامت توقف عبور کرد
[ترجمه ترگمان] راننده مست چراغ قرمزی را رد کرد و دو علامت توقف کرد
[ترجمه گوگل] راننده مست فرار نور قرمز و نشانه های دو توقف

(9) تعریف: to make oneself exposed to.
مشابه: assume, encounter, incur, meet, take

- She had the courage to run the risk of failing.
[ترجمه ترگمان] اون جراتش رو داشت که خطر شکست رو به خطر بندازه
[ترجمه گوگل] او شجاعت داشت تا خطر شکست را اجرا کند

(10) تعریف: to forcefully push against, off, or into something.
مشابه: bump, drive, edge, force, push, sideswipe

- They ran me off the road.
[ترجمه ترگمان] اونا منو از جاده فراری دادن
[ترجمه گوگل] آنها مرا از جاده دور کردند
اسم ( noun )
عبارات: in the long run
(1) تعریف: the act or an instance of running.
مشابه: jog, snag

- He takes a long run every morning.
[ترجمه ترگمان] او هر روز صبح راه درازی را طی می کند
[ترجمه گوگل] هر روز صبح طول می کشد

(2) تعریف: a pace more rapid than a walk.

- He circled the building at a run.
[ترجمه ترگمان] با عجله ساختمان را دور زد
[ترجمه گوگل] او در حال اجراست

(3) تعریف: a competitive instance of running; race.
مترادف: footrace, race

- She accomplished the best run of her life in today's race.
[ترجمه ترگمان] او بهترین کار عمرش را در مسابقه امروز انجام داد
[ترجمه گوگل] او بهترین اجرا زندگی خود را در مسابقه امروز انجام داده است

(4) تعریف: a quick trip.
مترادف: hop, trip
مشابه: errand

- a run to the store
[ترجمه ترگمان] به سوی فروشگاه دوید
[ترجمه گوگل] یک اجرا به فروشگاه

(5) تعریف: the distance covered in a period of running.

- a ten-kilometer run
[ترجمه ترگمان] در حدود ده کیلومتر فاصله دارد
[ترجمه گوگل] اجرای یک کیلومتر ده کیلومتر

(6) تعریف: free access or use.

- He has the run of the house.
[ترجمه گلی افجه] او از خانه فرار کرده است
[ترجمه ترگمان] او دوان دوان از خانه خارج شد
[ترجمه گوگل] او خانه را اجرا می کند

(7) تعریف: a continuous length or uninterrupted period or series of something.
مترادف: stretch
مشابه: flow

- a run of railroad track
[ترجمه ترگمان] ردی از خط آهن،
[ترجمه گوگل] یک ریل راه آهن
- a run of luck
[ترجمه ترگمان] بخت و اقبال بلند بود
[ترجمه گوگل] یک شکار موفق
- a run of good novels
[ترجمه ترگمان] یه سری رمان های خوب
[ترجمه گوگل] اجرای رمان های خوب

(8) تعریف: a continuous period of production, as in printing.

- a run of one thousand copies
[ترجمه ترگمان] اجرای یک هزار نسخه
[ترجمه گوگل] اجرای یک هزار نسخه

(9) تعریف: an enclosed outdoor space for animals.
مترادف: pen

(10) تعریف: an unraveling in a stocking or other knitted article.

(11) تعریف: in baseball, a score.

(12) تعریف: an effort to win office in an election.

- His last run for office met with defeat.
[ترجمه گلی افجه] اخرین کار او در دفتر با شکست مواجه شد
[ترجمه ترگمان] آخرین فرار او به دفتر با شکست مواجه شد
[ترجمه گوگل] آخرین مدافع او برای اداره با شکست مواجه شد

(13) تعریف: an instance or the process of fish swimming upstream to spawn.

• instance of jogging or moving quickly; distance, range; journey, trip; track, path; series, sequence; tear in a nylon stocking; aggressive effort
jog or move at a pace faster than that of walking; flee, escape; pass, vanish; operate, activate; manage, direct; become; carry out, fulfill; continue, last; leak, drip; spread; compete
when you run, or run a particular distance, you move quickly, leaving the ground during each stride. verb here but can also be used an a count noun. e.g. we had to go for a cross-country run every weekend.
you say that something long, such as a road, runs in a particular direction when you are describing its course or position.
if you run an object or your hand over something, you move the object or your hand over it.
in an election, if someone runs for political office, they take part as a candidate; used in american english.
if you run an organization or an activity, you are in charge of it or you organize it.
if you run an experiment, computer program, or tape, you start it and let it continue.
if you run a car or piece of equipment, you have it and use it.
when a machine is running, it is switched on and operating.
if a machine runs on or off a particular source of energy or if you run a machine on or off a particular source of energy, you use that source of energy to make it work.
if a train or bus runs somewhere, it travels there on a regular route at set times.
if you run someone somewhere in a car, you drive them there.
if a liquid runs in a particular direction, it flows in that direction.
if you run water or if you run a tap, you cause water to flow from the tap.
if the colour in a piece of clothing runs, it comes out when the clothing is washed.
if a play, event, or legal contract runs for a particular period of time, it lasts for that period of time.
in the theatre, a run is the period of time during which the production of a play, opera, or ballet is regularly performed.
a run of success or failure is a series of successes or failures.
in cricket or baseball, a run is a score of one, which is made by players running between marked places on the pitch after hitting the ball.
see also running, trial run.
if someone is on the run, they are trying to escape or hide from someone such as the police or an enemy.
if you make a run for it or if you run for it, you go somewhere quickly in order to escape from something.
if you talk about what will happen in the long run, you are saying what you think will happen over a long period of time in the future. if you talk about what will happen in the short run, you are saying what you think will happen in the near future.
if someone or something runs late, they have taken more time than had been planned.
if a river or well runs dry, it ceases to have any water in it.
if people's feelings are running high, they are very angry, concerned, or excited.
run across ... if you run across someone, you meet them unexpectedly. run along ... if you tell a child to run along, you mean that you want them to go away; an informal expression. run away ... 1. if y
1. if you run down people or things, you criticize them strongly. 2. see also run-down.
1. if you run into problems or difficulties, you unexpectedly begin to experience them. 2. if you run into someone, you meet them unexpectedly. 3. if a vehicle runs into something, it accidentally hits it. 4. you use run
1. if you run off with someone, you secretly go away with them in order to live with them or marry them. 2. if you run off copies of a piece of writing, you produce them using a machine. run on ... if something runs on,
run through ... 1. if you run through something, you rehearse it or practise it. 2. if you run through a list of items, you read or mention all the items quickly. 3. see also run-through. run to ... 1. if y
run up ... 1. if someone runs up bills or debts, they acquire them by buying a lot of things or borrowing money. 2. see also run-up. run up against ... if you run up against problems, you suddenly begin to e

Simple Past: ran, Past Participle: run


دیکشنری تخصصی

[حسابداری] رانش، اجرا
[عمران و معماری] مسیر - چرخه عملیاتی
[کامپیوتر] اجرا کردن وادار سازی کامپیورت برای اجرای یک برنامه، زمان کامپایل ( زمانی که برنامه کامپایل می شود . و زمان اجرا زمانی که برنامه اجرا می شود . با هم متفاوت اند . نگاه کنید به compiler . - اداره کردن ؛ دایر بودن ؛ رانش ؛ راندن ؛ اجرا کردن - دستور RUN.
[برق و الکترونیک] اجرا کردن - اجرا یکبار انجام کامل برنامه یا رالی در کامپیوتر .
[مهندسی گاز] بکارافتادن، بکارانداختن، حرکت کردن
[زمین شناسی] کان تن روبانی چینه سان، ران - در کانسار، یک کانه پهن نامنظم روبان مانند که از چینه بندی سنگ میزبان پیروی می کند. - محوطه - در سنگهای نفوذی، اسم: یک گسترش انشعابی یا انگشت مانند تغذیه کننده یک توده نفوذی آذرین است. این گستره ها معمولاً بطور جانبی در امتداد چندین سطح چینه شناسی گسترده می شوند.
[نساجی] نمره پشمی نخ
[ریاضیات] رانش، تغذیه، تعداد مرتبه، چرخه ی عملیاتی، اجرا، اجرا کردن، ریختن، راهگاه سازی، کارکرد ماشین، گردش، لوله، ریزشگاه، راندن، رفت، گردش، مسیر، طریق، پیمودن، طی کردن، حرکت کردن، پیموده شده، رفتن
[آمار] 1. اجرا 2. گردش
[آب و خاک] مسیر،آبراه
[سینما] طول فیلم / مدت فیلم
[کامپیوتر] گزینه ای از منوی تحت program manager ویندوز 3 و start button ویندوز 95 که امکان می دهد تا با نوشتن نام فایل یک برنامه آن را اجرا کنید . مثلاً برای اجرای myprog.exe از گرداننده ی A . گزینه*...run* را انتخاب کرده و بنویسید .a:/myprog .exe این شیوه، روش رایجی برای اجرای برنامه ی برپایی ( setup ) هنگام نصب نرم افزار جدید است .

مترادف و متضاد

حدود (اسم)
limit, range, run, ambit, periphery, precinct, scantling, gamut, verge, tether, module, purview

محوطه (اسم)
close, run, lot, compound, ambit, precinct, enclosure, square, haw, garth

ترتیب (اسم)
order, arrangement, run, sequence, discipline, system, setup, ordonnance, rank, ordering, serialization, regularity, scheme, assortment, configuration, layout, management, collocation

رانش (اسم)
run, buoyancy

سلسله (اسم)
concatenation, run, string, flight, dynasty, genealogy, chain, suite, system, series, rank, nexus, gradation, catena, succession, ridge

ردیف (اسم)
order, run, row, tier, string, series, line, rank, cue, succession

رد پا (اسم)
trace, run, runway, scent, track, footstep, footprint, footmark, spoor, wake

تک (اسم)
run, monad

امتداد (اسم)
length, run, protraction

سفر و گردش (اسم)
run

پیمودن (فعل)
measure, pace, travel, run, mete, wing, scale, survey, traverse, wend, perambulate

دایر بودن (فعل)
operate, run

پخش شدن (فعل)
propagate, run, pervade

دوام یافتن (فعل)
run

پوییدن (فعل)
run, search, seek, scan

دویدن (فعل)
run, race, trig, leap

جاری شدن (فعل)
pour, rill, stream, run, trill, flux, disembogue, gush, emanate

راندن (فعل)
hurry, force, run, pilot, steer, row, repulse, drive, rein, poach, whisk, conn, drive away, dislodge, send away, unkennel

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

ادامه دادن (فعل)
further, run, bring on, keep, maintain, continue, hang on, carry on, extend, hold over, run on

Synonyms: administer, be in charge, be in driver’s seat, be in saddle, boss, carry on, conduct, control, coordinate, direct, head, head up, helm, keep, lead, look after, operate, ordain, oversee, own, pull the strings, regulate, ride herd on, superintend, take care of


Antonyms: obey, serve


continue, range


fast moving on foot


Synonyms: amble, bound, break, canter, dart, dash, drop, escape, fall, flight, gallop, jog, lope, pace, race, rush, scamper, scuttle, spring, sprint, spurt, tear, trot, whisk


Antonyms: standing, walking


journey


Synonyms: drive, excursion, jaunt, joy ride, lift, outing, ride, round, spin, tour, travel, trip


sequence, course


Synonyms: bearing, chain, continuance, continuation, continuity, current, cycle, drift, duration, endurance, field, flow, line, motion, movement, passage, path, period, persistence, progress, prolongation, round, route, season, series, spell, streak, stream, stretch, string, succession, swing, tendency, tenor, tide, trend, way


move fast on foot


Synonyms: abscond, amble, barrel, beat it, bolt, bound, bustle, canter, career, clear out, course, cut and run, dart, dash, decamp, depart, dog it, escape, flee, flit, fly, gallop, go like lightning, hasten, hie, hotfoot, hurry, hustle, jog, leg it, light out, lope, make a break, make off, make tracks, pace, race, rush, scamper, scoot, scorch, scramble, scud, scurry, shag, shoot, skedaddle, skip, skitter, smoke, speed, spring, sprint, spurt, take flight, take off, tear, tear out, travel, trot, whisk


Antonyms: stand, walk


move rapidly, flowingly


Synonyms: bleed, cascade, course, deliquesce, diffuse, discharge, dissolve, drop, fall, flow, flux, fuse, glide, go, go soft, gush, issue, leak, leap, liquefy, melt, pass, pour, proceed, roll, sail, scud, skim, slide, spill, spin, spout, spread, stream, thaw, tumble, turn to liquid, whirl, whiz


Antonyms: cease, halt, stop


operate, drive


Synonyms: act, bear, carry, command, control, convey, go, govern, handle, manage, maneuver, move, perform, ply, propel, tick, transport, use, work


manage, supervise


Synonyms: be current, circulate, cover, encompass, extend, go, go around, go on, last, lie, move past, persevere, proceed, reach, spread, stretch, trail, vary


attempt to be elected to public office


Synonyms: be a candidate, challenge, compete, contend, contest, hit the campaign trail, kiss babies, oppose, politick, race, ring doorbells, shake hands, stand, stump, whistlestop


جملات نمونه

to run last

آخر شدن


1. run metal
فلز ریخته گری شده

2. run over to the store and get me some sugar
تند برو به مغازه و برایم قدری شکر بگیر.

3. run the rod in and out of the hole to make it bigger
میله را چند بار بکن توی سوراخ و در بیاور تا گشادتر شود.

4. run (or fall) foul of
1- تصادم کردن با،خوردن به،درهم تابیده شدن،گوریده شدن 2- درگیری پیدا کردن با،گرفتاری داشتن با

5. run a business
کسب (یا شرکت یا بنگاه و غیره) را اداره کردن

6. run a feature on something
درباره ی چیزی مقاله ی اصلی (یا مقاله ی بلند یا فیلم بلند) ارائه دادن

7. run a tight ship
خوب اداره کردن،با نظم و انضباط اداره کردن

8. run across
(اتفاقا به کسی یا چیزی) برخوردن

9. run across
(اتفاقا) برخوردن (به کسی یا چیزی)،ملاقات کردن

10. run after
تعقیب کردن،دنبال کسی یا چیزی دویدن

11. run along
برو

12. run along
رفتن،عزیمت کردن

13. run around with
با کسی دیگر رابطه داشتن یا معاشر بودن

14. run away
1- فرار کردن،گریختن

15. run away with
1- رفتن و با خود بردن،دزدیدن

16. run back
(فوتبال امریکایی) با توپ به سوی دروازه ی حریف دویدن

17. run down
1- (به خاطر کمبود سوخت یا برق و غیره) از کار ایستادن 2- (با ماشین و غیره به کسی یا چیزی) زدن و افکندن

18. run for it
(به منظور فرار یا احتراز) دویدن،دو زدن

19. run idle
(موتور اتومبیل و غیره) خلاص کار کردن،هرزکارکردن،درجا کار کردن

20. run in
1- (به عنوان چیز اضافی) افزودن،شامل کردن،گنجاندن 2- (عامیانه) توقف کوتاه کردن 3- (عامیانه) بازداشت کردن

21. run interference (for)
(فوتبال آمریکایی) دارنده ی توپ را همراهی کردن (به منظور تنه زدن به یا پس زدن حریفان)

22. run into
1- (اتفاقا) برخوردن به،ملاقات کردن 2- تصادم کردن با،خوردن به،زدن به

23. run into the ground
(عامیانه) زیاد انجام دادن،افراط کردن،زیاده روی کردن

24. run off
1- (متن را) تکثیر کردن،چاپ کردن،پلی کپی کردن،تایپ کردن 2- تاراندن،دور کردن 3- هرز رفتن 4- به خارج جاری شدن یا ریختن 5- فرار کردن

25. run on
1- ادامه دادن،ادامه یافتن 2- به آخر چیزی اضافه کردن 3- دائما حرف زدن

26. run one's course
دوره ی معمولی خود را طی کردن (سپری کردن)

27. run one's eyes over
اجمالا نظر کردن،مرورتند کردن،تندخواندن

28. run out
1- منقضی شدن،به پایان رسیدن،تمام شدن،مصرف شدن 2- بیرون کردن،بیرون راندن

29. run out of
(موجودی چیزی را) به اتمام رساندن،دیگر نداشتن

30. run out on
(عامیانه) تنها گذاشتن و رفتن،قال گذاشتن،رها کردن،ترک کردن

31. run out the clock
(فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن،وقت کشی کردن

32. run over
1- لبریز شدن 2- (با اتومبیل و غیره) زیر گرفتن،زیر ماشین رفتن

33. run ragged
کاملا خسته کردن،وامانده کردن،از پا انداختن

34. run rings around something (or somebody)
(عامیانه) 1- تندتر دویدن (از) 2- خیلی جلو زدن،کاملا برتر بودن

35. run riot
1- آشوب کردن،از دسته در رفتن،دست به شورش و هیاهو زدن 2- سبز و خرم شدن،هنگامه کردن

36. run scared
(خودمانی) از خطر یا احتمال شکست ترسیدن،روش ترس آمیز داشتن

37. run the blockade
محاصره (به ویژه دریابند) را شکستن

38. run through
1- (با بی فکری یا سرعت) خرج کردن،مصرف کردن،لوطی خور کردن 2- (با چیز تیز) سوراخ کردن 3- (باسرعت) بررسی کردن،دوره کردن

39. run to earth
(شکار) جستجو کردن،(پس از جستجو) یافتن

40. run up
1- (با سرعت) ساختن،بنا کردن 2- (قرض و غیره) ایجاد کردن،به بار آوردن

41. run wild
1- وحشی شدن،سر به بیابان گذاشتن 2- وحشیگری کردن،از دسته در رفتن،لگام گسیختگی کردن،از دست رفتن

42. a run of good luck
چند بار شانس خوب

43. don't run around with bad people!
با آدم های بد محشور نشو!

44. he run his sword through the middle of goodarz' neck
شمشیرش را از وسط گردن گودرز رد کرد.

45. ordinary run of people
مردم عادی

46. raindrops run and pool together
قطره های باران جاری می شوند و حوضچه تشکیل می دهند.

47. salmons run upstream for spawning
ماهی آزاد برای تخم گذاری به بالای رودخانه شنا می کند.

48. the run of events
جریان امور

49. the run of the tide
جریان کشند

50. to run a household
خانواده ای را اداره کردن

51. to run a naval blockade
محاصره ی دریایی را شکستن

52. to run a race
در مسابقه شرکت کردن

53. to run a red light
از چراغ قرمز عبور کردن

54. to run away
فرار کردن

55. to run counter to something
در جهت عکس چیزی حرکت کردن یا بودن

56. to run errands for a publishing company
برای موسسه ی نشریاتی پادویی کردن

57. to run foul of the law
با قانون درگیر شدن

58. to run into trouble
به اشکال برخوردن

59. to run last
آخر شدن

60. to run lines on a sheet of paper
روی یک صفحه کاغذ خط کشیدن

61. to run whiskey
ویسکی قاچاق کردن

62. we've run out of cash
پولمان تمام شده است.

63. a run for one's money
1- رقابت شدید 2- بهره وری (از سرمایه گذاری یا صرف وقت و غیره)

64. dummy run
آزمایش،تمرین،امتحان

65. to run (or fall) afoul of
1- گور خوردن (مثل گره یا طناب و غیره) در هم گیر کردن،به هم تاب خوردن،گوریدن

66. to run amok
1- بلا اراده دست به خشونت و آدمکشی بی سبب زدن

67. to run out of ammunition
تمام شدن مهمات،مصرف کردن همه ی مهمات

68. a buffalo run
مسیر گاوهای وحشی

69. a ski run
پیست اسکی

70. boots that run $40
پوتین هایی که 40 دلار قیمت دارند

to run a race

در مسابقه شرکت کردن


He is going to run as an independent candidate.

او به‌عنوان نامزد مستقل (در انتخابات) شرکت خواهد کرد.


The child ran to her mother.

کودک به سوی مادرش دوید.


I ran and I ran; to a mountain top I came ...

دویدم و دویدم سرکوهی رسیدم ....


a running race

مسابقه دو


a ship running before the wind

کشتی‌ای که در جلو باد به‌تندی حرکت می‌کند


She is always running to the police.

او مرتباً به پلیس مراجعه می‌کند.


As soon as anything happens he runs to his mother's lap.

تا چیزی می‌شود به دامن مادرش پناه می‌برد.


He runs around with a bunch of hoodlums.

او با دسته‌ای اراذل و اوباش دوستی می‌کند.


Deer used to run free in these woods.

در این بیشه‌ها آهوان آزادانه می‌گشتند.


Our dog ran away.

سگ ما فرار کرد.


Run over to the store and get me some sugar.

تند برو به مغازه و برایم قدری شکر بگیر.


Salmons run upstream for spawning.

ماهی آزاد برای تخم‌گذاری به بالای رودخانه شنا می‌کند.


a bus that runs between Tehran and Tabriz

اتوبوسی که میان تهران و تبریز رفت‌آمد می‌کند


His eyes ran over the page.

به‌ سرعت صفحه را از مد نظر گذراند.


a rumor running through the town

شایعه‌ای که در شهر زبان‌زد شده است


a vine running over the wall

درخت مو که از دیوار بالا می‌رود


His tongue ran on and on.

زبانش بند‌آمدنی نبود.


I don't know how to run this motor.

نمی‌دانم این موتور را چگونه به کار بیندازم.


a machine that is running

موتوری که دارد کار می‌کند


The memory of that accident keeps running through my mind.

خاطره‌ی آن حادثه مدام به فکرم خطور می‌کند.


running water

آب روان


At the foot of the hill, the river runs more slowly.

در پای تپه (جریان) رودخانه آهسته‌تر می‌شود.


Let the water run through the pipe.

بگذار آب در لوله جاری شود.


gutters running blood

جوی‌هایی که خون در آن جاری است


The vax ran.

موم آب شد و جاری شد.


The butter was beginning to run.

کره داشت آب می‌شد.


colors guaranteed not to run or fade

رنگ‌هایی که تضمین شده است سرایت نمی‌کنند و نمی‌پرند


Her eyes were running with tears.

چشمانش از اشک لبریز بودند.


a running sore

زخمی که از آن چرک یا خون می‌آید


The days ran into weeks.

روزها به هفته‌ها کشید.


a film that had a long run

فیلمی که مدت زیادی نمایش داده می‌شد


a play that ran for a full year

نمایشی که یک سال تمام روی صحنه آورده می‌شد


Several newspapers run his articles.

چندین روزنامه مقاله‌های او را چاپ می‌کنند.


a law running for 25 years

قانونی که 25 سال است به قوت خود باقیست


Musical talent runs in this family.

استعداد موسیقی در این خانواده فراوان است.


The doctors decided to run another test.

دکترها تصمیم گرفتند یک آزمایش دیگر هم بکنند.


Their taste runs more to exotic foods.

سلیقه‌ی آنان به خوراک‌های عجیب‌و‌غریب گرایش بیشتری دارد.


to run lines on a sheet of paper

روی یک صفحه کاغذ خط کشیدن


This railway runs through a forest.

این راه‌آهن از میان جنگل می‌گذرد.


a fence that runs through the middle of our land

نرده‌ای که از میان زمین ما رد می‌شود


His plays run from tragedies to comedies.

نمایشنامه‌های او شامل سوگمایش و شادمایش (تراژدی و کمدی) می‌شود.


to run into trouble

به اشکال برخوردن


the boat ran aground

کشتی به گل نشست


The car ran into a tree.

اتومبیل به درخت خورد.


the story runs like this

داستان بدین قرار است


boots that run $40

پوتین‌هایی که 40 دلار قیمت دارند


Apples running 7 to a kilo.

هر 7 تا سیب یک کیلو وزن دارد.


اصطلاحات

a run for one's money

1- رقابت شدید 2- بهره وری (از سرمایه‌گذاری یا صرف وقت و غیره)


in the long run

بالأخره، در دراز مدت، نتیجه‌ی نهایی


in the short run

در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت


on the run

1- درحال دویدن 2- در تکاپو، سخت مشغول 3- درحال فرار، درحال عقب نشینی


run across

(اتفاقاً) برخوردن (به کسی یا چیزی)، ملاقات کردن


run after

تعقیب کردن، دنبال کسی یا چیزی دویدن


run along

رفتن، عزیمت کردن


run around with

با کسی دیگر رابطه داشتن یا معاشر بودن


run away

1- فرار کردن، گریختن


run away

2- ترک خانواده (یا وطن) کردن


run away with

1- رفتن و با خود بردن، دزدیدن


run away with

2- مهار نکردنی شدن، از کنترل خارج شدن


run back

(فوتبال امریکایی) با توپ به سوی دروازه‌ی حریف دویدن


run down

1- (به‌خاطر کمبود سوخت یا برق و غیره) از کار ایستادن 2- (با ماشین و غیره به کسی یا چیزی) زدن و افکندن


run down

3- تعقیب کردن و گرفتن (یا کشتن)


run for it

(به منظور فرار یا احتراز) دویدن، دو زدن


run idle

(موتور اتومبیل و غیره) خلاص کار کردن، هرزکارکردن، درجا کار کردن


run in

1- (به‌عنوان چیز اضافی) افزودن، شامل کردن، گنجاندن 2- (عامیانه) توقف کوتاه کردن 3- (عامیانه) بازداشت کردن


run into

1- (اتفاقاً) برخوردن به، ملاقات کردن 2- تصادم کردن با، خوردن به، زدن به


run into

run to) -3 هم می‌گویند) بالغ شدن بر، رسیدن


run off

1- (متن را) تکثیر کردن، چاپ کردن، پلیکپی کردن، تایپ کردن 2- تاراندن، دور کردن 3- هرز رفتن 4- به خارج جاری شدن یا ریختن5- فرار کردن


run on

1- ادامه دادن، ادامه یافتن 2- به آخر چیزی اضافه کردن 3- دائماً حرف زدن


run out

1- منقضی شدن، به پایان رسیدن، تمام شدن، مصرف شدن 2- بیرون کردن، بیرون راندن


run out of

(موجودی چیزی را) به اتمام رساندن، دیگر نداشتن


run out on

(عامیانه) تنها گذاشتن و رفتن، قال گذاشتن، رها کردن، ترک کردن


run out the clock

(فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن، وقت کشی کردن


run over

1- لبریز شدن 2- (با اتومبیل و غیره) زیر گرفتن، زیر ماشین رفتن


run scared

(عامیانه) از خطر یا احتمال شکست ترسیدن، روش ترس‌آمیز داشتن


run through

1- (با بی‌فکری یا سرعت) خرج کردن، مصرف کردن، لوطی خور کردن 2- (با چیز تیز) سوراخ کردن 3- (باسرعت) بررسی کردن، دوره‌کردن


run up

1- (به‌سرعت) ساختن، بنا کردن 2- (قرض و غیره) ایجاد کردن، به بار آوردن


پیشنهاد کاربران

راندن سریع

راه انداختن - راه اندازی

شروع کردن، مدیریت کردن

دویدن با سرعت

دائما کار کردن
There is a lot of snow, but the buses and trains are running perfectly.
یه عالمه برف هست، ولی تمام اتوبوس ها و قطار ها دارن بدون هیچ ایرادی کار میکنن.

اجرا

دویدن. راه رفتن تند و سریع.

[رنگ آمیزی و نقاشی]
شُره ، شُره داشتن

مهاجرت کردن
مهاجرت

دویدن، راه رفتن با سرعتتت

فعالیت کردن، عمل کردن

( Travel on a route ( bus, train

بیش تر یا دویدن معنی میده یا فرارکردن بیش تر این دو معنی رو میده

گریز ، فرار

فعالیت کردن ، عمل کردن ، مدیریت کردن

دویدن

to extend, stretch, or reach in a certain direction or to a particular point
to extend or continue or cause to extend or continue in a particular direction, for a particular duration or distance, etc

( Verb )
Operate , function , manage
اداره کردن


کار کردن

دویدن
اجرا کردن ( سخنرانی یا سمینار )

دایر کردن

. Royal Avenue runs from north to south

خیابان سلطنتی از شمال تا جنوب امتداد دارد.

بدو کردن!!

به صورت موروثی وجود داشتن
Nicola didn't know the disease ran in her family
نیکولا نمی دونست که بیماری به صورت موروثی در خانواده اش وجود داشته.

جریان داشتن


شرکت کردن در انتخابات، در انتخابات نامزد شدن
( run for/ run against )

بیشتر اوقات معنی دویدن میده
گاهی راه رفتن و حرکت کردن
"run car" میشه حرکت کردن


راه رفتن با سرعت یا به عبارتی دویدن

کاندیدا شدن، کاندیدا بودن
He has yet to decide whether to run for chairman.
the candidates who are hoping to run against the President in November

فرار کردن

وجود داشتن، قرار داشتن،

قرار داشتن
The spine, runs along the back of human beings.
ستون فقرات، در امتداد پشت انسانها قرار دارد.

چرخه عملیاتی

run past
To run something past someone means the same as to run it by them.
Before agreeing, he ran the idea past Johnson

To run for a job means to be elected for that

در عباراتی مانند chill run به معنا ناگهان لرز کردن است.
She felt a chill run through her. از درون احساس لرز کرد.

تند دویدن یا فرار کردن

برای یادگیری زبان، باید به هم ریشگیِ هر 2 زبان دقت کرد و واژگان انگلیسی را به فارسی برگردان کرد وبرابرشان را درفرهنگی نوین کنارِهم نگاشت برابراین واژه راندن - رانش - اَست وبران و. . . که رانندگی هم از این بُن ساخته شده اَست

I was OK after my run, but I'll feel it tomorrow
بعد مسابقه ی دو ( که شرکت کردم ) حالم خوب بود، ولی فرداش شدیداً اثراتش ( درد و کوفتگی عضلات ) رو حس کردم

a short flight made by an aircraft on a straight and even course at a constant speed before or while dropping


در مواردی، به معنای انجام دادن و اجرا کردن.

اداره کردن

موردی را قید کردن، بندی را اضافه کردن ( در قرار داد و ازین قبیل چیزها )

دویدن
فرار کردن
اجرا کردن
اجرا


I have to run

باید بروم، باید عجله کنم.
I must go now



عبور کردن

اداره کردن
Most of the hospital are run by the government

Run :
: دویدن یا فرار کردن . ( دقیق نمیدونم
یکی از آهنگای بی تی اس هم هست 😍💜 )

گذرگاه


Run From
فرار کردن از

When danger surfaces, pisces runs from danger


کلمات دیگر: