کلمه جو
صفحه اصلی

mold


معنی : قالب، کالبد، کپک، کپک قارچی، الگو، کپرک، قارچ انگلی گیاهان، کپرک زدن، با قالب بشکل دراوردن، کپک زدن، سرشتن
معانی دیگر : (فلز ریزی و ریخته گری و پلاستیک سازی و غیره) قالب، تپنگ، دشته، هر چیزی که با قالب درست شده باشد (به ویژه ژله یا لرزانک)، قالبی، شکلی که توسط قالب ایجاد می شود، دیس، ریخت، سرشت، خمیره، قماش، نهاد، قالب گیری کردن، قالب گرفتن، در قالب ریختن، دشتن، شکل دادن، دیسور کردن، (افکار عمومی و غیره) اثر زیاد داشتن، نمونه، سرمشق، مدل، (معماری) حاشیه ی تزئینی (به ویژه در اطراف سقف - معمولا از گچ یا چوب)، گچ بری دور سقف، حاشیه دار کردن، گچ بری کردن، کفک، (قدیمی) خاک

انگلیسی به فارسی

قارچ انگلی گیاهان، کپک قارچی، کپرک، کپرک زدن،قالب، کالبد، با قالب بشکل درآوردن


قالب، کپک، کپک قارچی، کالبد، الگو، کپرک، قارچ انگلی گیاهان، کپک زدن، سرشتن، کپرک زدن، با قالب بشکل دراوردن


انگلیسی به انگلیسی

• pattern or form for giving a particular shape; something that has been molded; nature, character; decorative edging, patterned rim; fungal growth (also mould)
fashion, shape; shape or form in a mold; become moldy, mildew; determine the nature of; ornament with molding, trim with edging; influence the character of (also mould)
loose rich soil (also mould)

دیکشنری تخصصی

[سینما] قالب
[عمران و معماری] قالب
[زمین شناسی] قالب، اثر یک جاندار که در رسوبات احاطه کننده آن بر جاى مانده است.
[نساجی] کپک - کپک زدن
[ریاضیات] شکل دادن، قالبریزی کردن، قالبگیری، قالب
[پلیمر] قالب

مترادف و متضاد

قالب (اسم)
format, case, size, ingot, pat, standard, cast, mandrel, cake, model, template, mold, mandril

کالبد (اسم)
shell, skeleton, framework, mold, chassis, mould

کپک (اسم)
mildew, mold, mould

کپک قارچی (اسم)
mold, mould

الگو (اسم)
type, pattern, standard, sample, template, mold, schema, strickle

کپرک (اسم)
mold, mould

قارچ انگلی گیاهان (اسم)
mold, mould

کپرک زدن (فعل)
mold, mould

با قالب بشکل دراوردن (فعل)
mold, mould

کپک زدن (فعل)
mildew, mold, mould

سرشتن (فعل)
mix, knead, form, shape, create, mold

form, pattern


Synonyms: cast, cavity, character, class, depression, description, design, die, frame, image, impression, kind, lot, matrix, model, nature, shape, sort, stamp, type, womb


form, give shape


Synonyms: build, construct, devise, erect, fashion, forge, form, frame, make, pat, plan, plant, plot, put together, round, scheme, sculpt, whittle


Antonyms: dismantle


جملات نمونه

1. the mold was green and dome shaped
ژله سبز و گنبد مانند بود.

2. to mold plastic into pipes
پلاستیک را به شکل لوله قالب گیری کردن

3. bread tends to mold in damp weather
نان در هوای نمدار کپک می زند.

4. men of this mold
مردانی از این قماش

5. the few men who mold public opinion
مردان قلیلی که افکار عمومی را می سازند.

6. he is of a different mold than his brother
خمیره ی او با برادرش فرق دارد.

7. jelly of different colors and mold
ژله به رنگ ها و شکل های مختلف

8. the loaf of bread was covered by mold
قرص نان از کپک پوشیده شده بود.

9. Chiefly the mold of a man's fortune is in his own hands.
[ترجمه اکبر] سرنوشت را میتوان از سر نوشت.
[ترجمه ترگمان]به طور کلی، قالب ثروت یک مرد در دست خودش است
[ترجمه گوگل]به طور کلی، شکل از ثروت انسان در دستان خود است

10. He's made in his father's mold.
[ترجمه ترگمان]او در قالب پدرش ساخته شده است
[ترجمه گوگل]او در قالب پدرش ساخته شده است

11. Too often we try to mold our children into something they do not wish to be.
[ترجمه ترگمان]اغلب ما سعی می کنیم که فرزندانمان را به چیزی تبدیل کنیم که نمی خواهند باشند
[ترجمه گوگل]ما اغلب سعی میکنیم فرزندانمان را به چیزی که مایل نیستند، بسپاریم

12. In Mold there will be major environmental improvements, pedestrianisation, improvements to the trader's hall and car parks.
[ترجمه ترگمان]در قالب، پیشرفت های بزرگ زیست محیطی، pedestrianisation، بهبودها در تالار تجار و پارک های اتومبیل وجود خواهد داشت
[ترجمه گوگل]در قالب، بهبود های زیست محیطی بزرگ، عبور از گذرگاه، بهبود سالن معامله گر و پارک خودرو وجود خواهد داشت

13. The mold variety used in the making of blue cheeses has been in use for centuries and is apparently safe.
[ترجمه ترگمان]انواع قالب مورد استفاده در ساخت پنیر آبی برای قرن ها مورد استفاده بوده است و ظاهرا ایمن است
[ترجمه گوگل]انواع قالب های مورد استفاده در ساخت پنیر های آبی در قرن ها استفاده شده است و ظاهرا امن است

14. Cover terrine mold with aluminum foil and place mold in baking pan.
[ترجمه ترگمان]قالب terrine را با فویل آلومینیوم بپوشانید و قالب را در ماهی تابه بریزید
[ترجمه گوگل]قالب تورتین را با فویل آلومینیومی مخلوط کنید و قالب را در تابه بپوشانید

15. And this logic will quickiy mold the culture of humans living in a networked world.
[ترجمه ترگمان]و این منطق به فرهنگ انسان ها در دنیای شبکه ای تبدیل خواهد شد
[ترجمه گوگل]و این منطق به سرعت به فرهنگ انسان هایی که در یک شبکه ی شبکه ای زندگی می کنند شکل می گیرد

16. This bread tastes of mold.
[ترجمه ترگمان]این نون مزه کپک میده
[ترجمه گوگل]این طعم نان از قالب

They pour the molten metal into cylindrical molds.

فلز آب‌گونه را در قالب‌های استوانه‌ای می‌ریزند.


The mold was green and dome shaped.

ژله سبز و گنبد‌مانند بود.


jelly of different colors and mold

ژله به رنگها و شکلهای مختلف


He is of a different mold than his brother.

خمیره‌ی او با برادرش فرق دارد.


men of this mold

مردانی از این قماش


to mold plastic into pipes

پلاستیک را به شکل لوله قالب‌گیری کردن


The wind molds the waves.

باد به امواج شکل می‌دهد.


Chemical processes that are molding the earth's crust.

فرآیندهای شیمیایی که پوسته‌ی زمین را شکل می‌دهند.


The few men who mold public opinion.

مردان قلیلی که افکار عمومی را می‌سازند.


The loaf of bread was covered by mold.

قرص نان از کپک پوشیده شده بود.


Bread tends to mold in damp weather.

نان در هوای نم‌دار کپک می‌زند.


پیشنهاد کاربران

قاب - بدنه

قارچ، کپک

Moldy:کپکی
Mold:کپک

( آرشیو ) قارچ ها ی فرصت طلب
کپک


شکل دادن


کلمات دیگر: