کلمه جو
صفحه اصلی

out


معنی : راه حل، حذف شده، افشاء شده، بیرونی، خارج، خارجی، اشکار، قطع کردن، رفتن، اخراج کردن، فاش شدن، خاموش کردن، بر کنار کردن، اخراج شدن، دور از، بیرون، بیرون از
معانی دیگر : در فاصله از، خارج از، به بیرون، برون، بیرون از خانه، دور از ساحل، در اعتصاب، در هوای آزاد، موجود، فعال، شایع، کاملا، درست، صد در صد، (برگ یا گل یا شکوفه) درآمده، شکفته، آشکار، در مد نظر، پیدا، در جریان، منتشر، در گردش، متداول، (وارد) به اجتماع، وارد جامعه، (از زندگی یا فعالیت یا کار) افتادن، (از شغل یا قدرت) انداختن، (صدا و غیره) بلند، (سطح یا محل یا وضعیت) بیش از، ورای، فراتر، دور از مرکز یا درون یا میان، به سوی خارج، از مد (یا محبوبیت و غیره) افتادن، (از هوش و غیره) رفتن، (معمولا در ترکیب) برونی، به خارج، خاموش، (عامیانه) متضرر، زیان مند، طرف خارج، سطح بیرونی، چاره، مفر، راه فرار، آشکار شدن، هویدا شدن، (از اختفا و غیره) بیرون آمدن، (با: of) به خاطر، به واسطه ی، بدون، بی -، تمام، (ندا) گمشو!، برو بیرون !، هر چیزی که بیرون است، (خودمانی) بهانه، (چاپ) از قلم انداختن واژه، واژه ی از قلم افتاده، (ورزش به ویژه بازی های با توپ یا گوی) خارج از زمین بازی، خارج از محوطه، اوت، توپ اوت شده، (محلی) بیرون کردن، بیرون گذاشتن، از بیرون، در بیرون، به سوی بیرون، برون سوی، بیشتر، بزرگتر، بهتر، پیشوند:، افشا شده، خارج از حدود، کشتن، ظاهرشدن

انگلیسی به فارسی

خارج، بیرون از، خارج از، افشا شده، اشکار، خارج،بیرون، خارج از حدود، حذف شده، راه حل، اخراج کردن،اخراج شدن، قطع کردن، کشتن، خاموش کردن، رفتن، ظاهرشدن، فاش شدن، بیرونی


بیرون، راه حل، رفتن، خاموش کردن، قطع کردن، اخراج شدن، فاش شدن، اخراج کردن، بر کنار کردن، بیرون از، دور از، خارج، خارجی، بیرونی، حذف شده، افشاء شده، اشکار


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: forth; beyond the limits; away.
متضاد: in
مشابه: forth, forward

- The pilot jumped out of the burning plane.
[ترجمه ترگمان] خلبان از هواپیمای سوزان بیرون پرید
[ترجمه گوگل] خلبان از هواپیما سوزان خارج شد
- The prisoner got out of the camp.
[ترجمه king] زندانی از اردوگاه خارج شد
[ترجمه ترگمان] زندانی از اردوگاه بیرون آمد
[ترجمه گوگل] زندانی خارج از اردوگاه شد

(2) تعریف: outdoors, or away to a place other than one's ordinary indoor location.
متضاد: in

- Let's go out and enjoy the beautiful weather.
[ترجمه ترگمان] بیا بریم بیرون و از این هوای زیبا لذت ببریم
[ترجمه گوگل] بیایید بیرون برویم و از آب و هوای زیبا لذت ببریم
- She's not in the office right now; she went out a few minutes ago.
[ترجمه ترگمان] الان تو دفتر نیست، چند دقیقه پیش بیرون رفت
[ترجمه گوگل] او در حال حاضر در دفتر نیست او چند دقیقه پیش رفت
- I don't feel like cooking tonight; let's go out for dinner.
[ترجمه Reza] احساس نمی کنم امشب پخت و پز را دوست داشته باشم، بیا برای شام بریم بیرون.
[ترجمه ترگمان] امشب احساس اشپزی نمی کنم، برویم بیرون برای شام برویم بیرون
[ترجمه گوگل] من امشب مثل آشپزی احساس نمی کنم بیا بیرون برویم برای شام

(3) تعریف: in exclusion or omission.

- He was left out of the game.
[ترجمه ترگمان] از بازی خارج شده بود
[ترجمه گوگل] او از بازی خارج شد

(4) تعریف: to a sufficient degree; to a conclusion.

- Try to think out the problem.
[ترجمه ترگمان] سعی کنید مشکل را حل کنید
[ترجمه گوگل] سعی کنید مسئله را فکر کنید

(5) تعریف: beyond control or possession.

- Give out the cards.
[ترجمه ترگمان] ورق ها رو بده به من
[ترجمه گوگل] کارت را بده

(6) تعریف: to a nonoperating state; off.
متضاد: on

- Turn the lights out.
[ترجمه ترگمان] چراغا رو خاموش کن
[ترجمه گوگل] روشن کردن چراغ ها

(7) تعریف: into public notice.

- The film finally came out.
[ترجمه ترگمان] سرانجام فیلم شروع شد
[ترجمه گوگل] فیلم در نهایت بیرون آمد

(8) تعریف: into a state of depletion.
مشابه: low

- I ran out of sugar.
[ترجمه احسان] من شکر تمام کردم.
[ترجمه ترگمان] از شکر خارج شدم
[ترجمه گوگل] من از شکر فرار کردم

(9) تعریف: from a material.

- The chimney is made out of bricks.
[ترجمه ترگمان] دودکش از آجر ساخته شده است
[ترجمه گوگل] دودکش از آجر ساخته شده است

(10) تعریف: into a state of loss or exhaustion.

- His strength gave out.
[ترجمه ترجمه من] ( ترجمه من ) قدرت و نیرویش تمام شد
[ترجمه ترگمان] نیرویش به پایان رسید
[ترجمه گوگل] قدرتش از بین رفت

(11) تعریف: into disagreement or conflict.

- They fell out over a woman.
[ترجمه ترگمان] اونا از روی یه زن افتادن
[ترجمه گوگل] آنها بیش از یک زن سقوط کردند

(12) تعریف: open or blooming, as flowers or trees.

- The forsythia is coming out.
[ترجمه ترگمان] The بیرون می آیند
[ترجمه گوگل] فوریه سیتی بیرون می آید

(13) تعریف: on strike.

- The miners went out.
[ترجمه ترگمان] معدنچیان بیرون رفتند
[ترجمه گوگل] معدنچیان بیرون رفتند
صفت ( adjective )
عبارات: out of
(1) تعریف: beyond certain limits.
مشابه: out of bounds

- That ball was out!
[ترجمه ترگمان] ! اون توپ خاموش بود
[ترجمه گوگل] آن توپ بیرون بود!

(2) تعریف: not present.
متضاد: in

- He's on vacation and will be out all week.
[ترجمه ترگمان] او در تعطیلات است و تمام هفته بیرون خواهد بود
[ترجمه گوگل] او در تعطیلات است و همه هفته است

(3) تعریف: not currently functioning, or not able to function.

- I don't think they're home; all their lights are out.
[ترجمه ترگمان] فکر نمی کنم آن ها در خانه باشند؛ همه چراغ ها خاموش شده اند
[ترجمه گوگل] فکر نمی کنم آنها خانه باشند تمام چراغ هایشان خارج می شوند
- That machine is out; you'll have to use the other one.
[ترجمه ترگمان] این دستگاه بیرون است؛ باید از آن یکی استفاده کنید
[ترجمه گوگل] این دستگاه خارج است شما باید از یکی دیگر استفاده کنید

(4) تعریف: not correct.

- His guess was out.
[ترجمه ترگمان] حدس اون بیرون بود
[ترجمه گوگل] حدس زدن او

(5) تعریف: no longer in possession; depleted (usu. fol. by of).

- We are out of gas.
[ترجمه ترگمان] بنزین تموم کردیم
[ترجمه گوگل] ما خارج از گاز هستیم

(6) تعریف: senseless or unconscious.
مشابه: unconscious

- She was out like a light after the injection.
[ترجمه ترگمان] بعد از تزریق، مثل نور چراغ خاموش بود
[ترجمه گوگل] پس از تزریق، او مانند یک نور بود

(7) تعریف: not having any longer.

- He is out of a job.
[ترجمه ترگمان] اون از کار بی کار شده
[ترجمه گوگل] او از کار خارج است

(8) تعریف: in baseball, removed from immediate play.

- He was out at home plate.
[ترجمه ترگمان] اون توی پلاک خونه بود
[ترجمه گوگل] او در صفحه خانگی بود
حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: through, as from the inside to the outside.

- We went out the front gate.
[ترجمه ترگمان] از دروازه جلویی بیرون رفتیم
[ترجمه گوگل] ما از دروازه جلو رفتیم

(2) تعریف: along, as a road or way from the center to the outside.

- Go out Center Street till you get to the highway.
[ترجمه ترگمان] برو تو خیابون مرکزی تا برسی به بزرگراه
[ترجمه گوگل] برو خیابان مرکز تا زمانی که به بزرگراه بروی
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: go away!

- Out! No dogs are allowed in here!
[ترجمه ترگمان] بیرون! هیچ سگی اینجا اجازه ورود نداره
[ترجمه گوگل] بیرون! هیچ سگ در این جا مجاز نیست
اسم ( noun )
(1) تعریف: a means of evading or escaping.

- His confession gave her an out.
[ترجمه ترگمان] اعترافش به او تسلیم شد
[ترجمه گوگل] اعترافات او به او داد

(2) تعریف: one who lacks status or position.

(3) تعریف: in baseball, any play that removes a player from the possibility of scoring.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: outs, outing, outed
• : تعریف: to be revealed.

- Someday his crimes will out.
[ترجمه ترگمان] یه روزی crimes تموم می شه
[ترجمه گوگل] روزی جنایات او خارج خواهند شد
پیشوند ( prefix )
(1) تعریف: out; outside; outward.

- outburst
[ترجمه ترگمان] فوران خشم،
[ترجمه گوگل] انفجار
- outdoors
[ترجمه ترگمان] فضای باز
[ترجمه گوگل] بیرون از خانه
- outbound
[ترجمه ترگمان] خارج
[ترجمه گوگل] خروجی

(2) تعریف: beyond; better; more.

- outrange
[ترجمه ترگمان] دور رس بودن
[ترجمه گوگل] فراتر رفتن
- outdo
[ترجمه ترگمان] جلد چرمی
[ترجمه گوگل] بیرون رفتن
- outsell
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] بیرون رفتن

• in a manner that surpasses, exceedingly
one who or that which lacks status or significance; way of escape (informal); player or batter that is retired from the playing field (baseball); serve or ball that falls out of bounds (sports)
serve or place a ball out of bounds (sports); be exposed or revealed (especially about concealed information); expel (archaic)
exterior, external; wanting, lacking; directed away from; absent; retired from play (baseball); out of bounds (sports); extinguished; not in use, unfashionable; incorrect; unconscious
outside; on the exterior; on the outskirts; until the end; completely
away from; outside of
get out of here!
when you go out of a place or get out of something such as a vehicle, you leave it, so that you are no longer inside it.

دیکشنری تخصصی

[سینما] قسمتهای اضافی تصویر
[ریاضیات] خارج، بیرون، از

مترادف و متضاد

راه حل (اسم)
out, solution

حذف شده (صفت)
out

افشاء شده (صفت)
out

بیرونی (صفت)
over, o'er, out, outdoor, foreign, external, outer, outward, exterior, cortical, extrinsic, extern, extrinsical

خارج (صفت)
out, foreign, external, outer, exterior

خارجی (صفت)
alien, out, outside, foreign, strange, exotic, oversea, external, outer, exterior, peripheral, extrinsic, extern, extraneous

اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

رفتن (فعل)
leave, out, come, go, gang, betake, sweep

اخراج کردن (فعل)
deport, out, exorcise, can, oust, send down, exorcize

فاش شدن (فعل)
out, divulge, transpire

خاموش کردن (فعل)
snub, out, dumb, stanch, silence, quench, stifle, smother, extinguish, muffle, put out, hush, make silent, slake, snub out, suffocate

بر کنار کردن (فعل)
relieve, out, oust

اخراج شدن (فعل)
out

دور از (قید)
far, back, out, away, past, away from

بیرون (قید)
abroad, out, outside, away, outdoors, without

بیرون از (قید)
out, away, without, forth

not possible; gone


Synonyms: absent, antiquated, at an end, away, behind the times, cold, dated, dead, demode, doused, ended, exhausted, expired, extinguished, finished, impossible, not allowed, not on, old-fashioned, old-hat, outmoded, outside, passé, ruled out, unacceptable, unfashionable, used up


Antonyms: here, in, possible


outside, outdoors


Synonyms: out of doors, outward, without


Antonyms: in, indoors, inside


جملات نمونه

The clothes are dried out.

لباس‌ها کاملاً خشک شده‌اند.


We are out of time.

وقتمان تمام است.


Until their demands are met, the workers are out.

تا رسیدگی به خواسته‌های آن‌ها کارگران در اعتصاب هستند.


1. out of anger
از روی خشم

2. out of consideration for his elderly parents
به خاطر رعایت حال والدین سالخورده اش

3. out of curiosity, she read the letter sent to her brother
از روی فضولی نامه ای را که برای برادرش فرستاده شده بود خواند.

4. out of focus
(عدسی و غیره) تنظیم نشده،نامیزان

5. out of jealousy
به خاطر حسادت

6. out of jealousy he smeared mud all over the neighbor's wall
از روی حسادت به تمام دیوار همسایه گل مالید.

7. out of money
بی پول

8. out of order
بی نظم و ترتیب،به هم خورده،خراب

9. out of our sight
خارج از دید (یا نظر) ما

10. out of pity
از روی مروت

11. out of step with the modern world
نا هماهنگ با دنیای جدید

12. out of the room
خارج از اتاق

13. out of the shot and danger of desire
(شکسپیر) خارج از محدوده و مخاطره ی حوایج

14. out of tune
ناهماهنگ

15. (roodaky) out of the deep-blue sea loomed a pitch-black cloud
بر آمد قیرگون ابری ز روی نیلگون دریا

16. out and away
بسیار زیاد،به طور بارز،آشکارا

17. out and out
کاملا،از هر جهت

18. out at (the) elbows
ژنده پوش،فقیر و درمانده،مندرس

19. out at the heel(s)
1- دارای کفش یا جوراب سوراخ دار (در پاشنه) 2- قراضه،کهنه،مندرس،بدردنخور

20. out for
در جستجوی،در پی،مترصد،دنبال (چیزی)

21. out from under
(عامیانه) فارغ از اشکال یا خطر،رها از گرفتاری

22. out in left field
(امریکا - خودمانی) غیر محتمل،نامعقول

23. out loud
با صدای بلند،به طور رسا

24. out of
1- از درون (به برون)،از داخل 2- ورای،از آن سوی،ماورا،خارج از 3- (ساخته شده) از 4- به خاطر،به سبب،به علت،از روی 5- بی -،عاری از،تمام

25. out of (or beyond) one's depth
1- در آبی که از قد آدم بیشتر است 2- بیرون از حد فهم یا دانش شخص

26. out of (or off) one's head
(عامیانه) دیوانه،خل،یاوه سرا

27. out of (or off) plumb
غیر عمود،کج،ناراست،نا هچ

28. out of a clear (blue) sky
ناگهان،بی مقدمه،مثل برق

29. out of action
از کار افتاده،خراب

30. out of all cess
(قدیمی) بی اندازه،به افراط

31. out of all reason
غیرعاقلانه،غیرمنطقی،بی حساب و کتاب

32. out of bounds
1- خارج (مثلا خارج از زمین بازی)،اوت (out)

33. out of character
ناهماهنگ بامنش یا خوی و شخصیت کسی

34. out of commission
1- (در مورد ابزار و غیره) خراب،از کار افتاده 2- غیر قابل استفاده،معطل،عاطل و باطل

35. out of condition
(در مورد ورزشکاری که مدتی تمرین نکرده) نامهیا،ناآماده،فاقد ورزیدگی،ناتوان

36. out of consonance with
ناهماهنگ با،ناموافق با

37. out of context
بدون در نظر گرفتن همبافت یا متن،تحریف شده

38. out of control
لگام گسیخته،خارج از کنترل،خودسر

39. out of court
1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت،ناچیز

40. out of danger
رو به بهبود،از خطر جسته

41. out of date
قدیمی،از مد افتاده،منسوخ،غیرمتداول،کهنه

42. out of doors
در هوای آزاد،در بیرون (از جای سرپوشیده)

43. out of fashion
نارایج،از مد افتاده،ناباب

44. out of favor
مورد غضب،مغضوب،از چشم افتاده،نامحبوب

45. out of focus
(تصویر تلویزیون و غیره) ناواضح،مبهم،ابر گرفته،(عدسی) نامیزان،ناکانونی

46. out of gear
دنده خلاص،رها،غیر وصل به موتور

47. out of gunshot
خارج از تیررس

48. out of hand
1- لگام گسیخته،مهار نشدنی،بی بند و بار 2- بدون معطلی،یکسره،یکباره،بی تردید

49. out of harm's way
1- در امان،دور از خطر،مصون 2- بی زیان

50. out of humor
اوقات تلخ،(موقتا) بدخلق،برزخ،بی دل و دماغ،ناشوخ

51. out of interest for something
به واسطه ی (یا به خاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی

52. out of joint
1- (استخوان) دررفته 2- درهم و برهم،بلبشو

53. out of kilter (or off kilter)
نابسامان،خراب،به هم خورده

54. out of line
1- کج،خارج از خط،لنگ،تابدار 2- ناسازگار،ناهمساز،نامتوافق 3- نافرمان،سرکش

55. out of luck
بد اقبال،دچار بد شانسی یا بد بیاری

56. out of office
غیر شاغل،غیر متصدی

57. out of one's mind
1- دیوانه،روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بی حواس

58. out of one's senses
خل،بی شعور

59. out of one's skull
(خودمانی) احمق،بی شعور،بی مغز،بی کله

60. out of phase
دارای مراحل ناجور،ناهمگام،ناهماهنگ،ناهمزمان،ناهم فاز

61. out of pocket
1- از پول موجود،از حساب نقدینه،از موجودی 2- ضرر،زیان

62. out of print
(کتاب) تمام شده،نایاب

63. out of proportion (to something)
نامتناسب (با چیزی)

64. out of repair
نیازمند به تعمیر

65. out of respect for
به خاطر احترام نسبت به،به پاس گرامی داشت

66. out of round
غیر کروی،آنچه که کاملا گرد نیست

67. out of scale
بی تناسب،مخالف با مقیاس و نسبت های معین

68. out of season
خارج از فصل،خارج از دوران ویژه برای هر چیز،نابهنگام

69. out of shape
1- از شکل افتاده،بد ریخت 2- فاقد ورزیدگی،نیازمند به ورزش

70. out of sight
1- ناپیدا،ناپدید،خارج از میدان دید 2- دوردست،دورافتاده 3- (عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی،خیلی بالا،سرسام آور 4- (خودمانی) عالی،معرکه

Come out and play.

بیا بیرون و بازی کن.


Disease broke out.

بیماری شایع شد.


They live five miles out of town.

آن‌ها پنج مایل دور از شهر زندگی می‌کنند.


out of the room

خارج از اتاق


She walked out the door.

او از در خارج شد.


I looked out.

به بیرون نگاه کردم.


out of our sight

خارج از دید (یا نظر) ما


They have gone out for dinner.

برای شام از خانه بیرون رفته‌اند.


They sailed out.

آنها با کشتی از ساحل دور شدند.


I'm tired out.

کاملاً خسته‌ام.


The blossoms are out.

شکوفه‌ها درآمده‌اند.


The moon came out.

ماه پدیدار شد (در آمد).


to put out a new magazine

مجله‌ی جدیدی را منتشر‌کردن


to put out a new style

سبک جدیدی را ارائه دادن


debutantes who came out

نوباوگانی که وارد جامعه شدند


The generation died out.

نسل آنها ور افتاد.


The fire burned out.

آتش سوخت و تمام شد.


Their memory gradually faded out.

خاطره‌ی آنها به‌تدریج زایل شد.


He was voted out.

با اخذ رأی او را برکنار کردند (از دور خارج کردند).


speak out, I can't hear you!

بلند حرف بزن، صدایت را نمی‌شنوم!


sing out!

بلند بخوان!


to stand out

برجسته بودن، ورآمدن


to lengthen out

از حد معمول بلندتر شدن یا کردن


to spread out

به خارج پخش شدن


to reach out

به خارج یا به دیگران رسیدن


to branch out

شاخه شاخه شدن


to sort out the letters

نامه‌ها را دسته‌دسته کردن


Short skirts went out.

دامن کوتاه از مد افتاد.


He drank until he passed out.

او آن‌قدر نوشید که پس افتاد.


an outpost

قرارگاه یا پاسگاه دور افتاده


an outflight

پرواز به خارج، عزیمت


The engine is out.

موتور خاموش است.


The fire went out.

آتش خاموش شد.


We're out fifty dollars.

پنجاه دلار زیان کرده‌ایم.


the width of the building from out to out

پهنای بنا از بیرون به بیرون، عرض ساختمان از بیرون


Resignation may provide an easy out.

ممکن است که استعفا‌دادن چاره‌ی آسانی باشد.


The only out for the government is to continue the present policy.

یگانه چاره‌ی دولت ادامه‌ی همین سیاست است.


Sooner or later, the truth will out.

حقیقت دیر یا زود آشکار خواهد شد.


out of jealousy

به خاطر حسادت


out of anger

از روی خشم


I am out of money.

پولم تمام شده است.


out! I don't want to see you ever again!

گم‌ شو! دیگر نمی‌خواهم هرگز تو را ببینم!


He is out and away our best football player.

بی‌تردید او بهترین فوتبالیست ما است.


made out of wood

ساخته شده از چوب


made out of stone

سنگی، از سنگ


out of pity

از روی مروت


اصطلاحات

on the outs (or at outs)

(عامیانه) درحال دشمنی، (در) شکرآب، قهر، خشم


out and away

بسیار زیاد، به‌طور بارز، آشکارا


out and out

کاملاً، از هرجهت


out for

در جست‌وجوی، در پی، مترصد، دنبال (چیزی)


out from under

(عامیانه) فارغ از اشکال یا خطر، رها از گرفتاری


out of

1- از درون (به برون)، از داخل 2- ورای، از آن سوی، ماورا، خارج از 3- (ساخته شده) از 4- به خاطر، به سبب، به علت، از روی 5- بی -، عاری از، تمام


out of

6- خراب، از کار افتاده، بی -، نا -


out of focus

(عدسی و غیره) تنظیم نشده، نامیزان


out of sight, out of mind

از دل برود هر آنکه از دیده برفت


out of the frying pan into the fire

از چاله درآمدن و در چاه افتادن


out one's way

(عامیانه) در همسایگی، در محله‌ی خود


out on one's feet

1- (مثلاً مشت‌زن) گیج ولی هنوز برپا 2- کاملاً خسته، بی‌رمق


out to

در پی، کوشا (برای چیزی)، مصمم


پیشنهاد کاربران

فاصله از، خارج از، به بیرون، برون، بیرون از خانه، دور از ساحل، در اعتصاب، در هوای آزاد، موجود، فعال، شایع، کاملا، درست، صد در صد، ( برگ یا گل یا شکوفه ) درآمده، شکفته، آشکار، در مد نظر، پیدا، در جریان، منتشر، در گردش، متداول، ( وارد ) به اجتماع، وارد جامعه، ( از زندگی یا فعالیت یا کار ) افتادن، ( از شغل یا قدرت ) انداختن، ( صدا و غیره ) بلند، ( سطح یا محل یا وضعیت ) بیش از، ورای، فراتر، دور از مرکز یا درون یا میان، به سوی خارج، از مد ( یا محبوبیت و غیره ) افتادن، ( از هوش و غیره ) رفتن، ( معمولا در ترکیب ) برونی، به خارج، خاموش، ( عامیانه ) متضرر، زیان مند، طرف خارج، سطح بیرونی، چاره، مفر، راه فرار، آشکار شدن، هویدا شدن، ( از اختفا و غیره ) بیرون آمدن، ( با: of ) به خاطر، به واسطه ی، بدون، بی - ، تمام، ( ندا ) گمشو!، برو بیرون !، هر چیزی که بیرون است، ( خودمانی ) بهانه، ( چاپ ) از قلم انداختن واژه، واژه ی از قلم افتاده، ( ورزش به ویژه بازی های با توپ یا گوی ) خارج از زمین بازی، خارج از محوطه، اوت، توپ اوت شده، ( محلی ) بیرون کردن، بیرون گذاشتن، از بیرون، در بیرون، به سوی بیرون، برون سوی، بیشتر، بزرگتر، بهتر، پیشوند:، افشا شده، خارج از حدود، کشتن، ظاهرشدن

It has 5 means
1 ) away from the inside of a place . When you go out, please close the door بیرون، خارج.
۲ ) not at home or the place you work. I phoned Ali but he was out . بیرون از منزل یا محل معمول.
3 ) not burning or shining.
The fire went out. آتش و غیره. خاموش
4 ) not hidden; that you can see.
Look!the sun is out or the flowers are out . طلوع کردن یا باز شدن، شکفتن
6 ) in a loud voice .
She cried out in pain.
با صدای بلند

همجنسگرا بودن کسی را فاش کردن

برون رفت

روی پرده، مثل فیلم

بیرون خارج

بیرون

legs out: پاهاتو دراز کن

People who have the guts to ask their crush out?
Outاینجا به معنی بیرون بردن هست


خارج - خارج شدن - خروج


در حقوق:اعمال شدن

بیرون 👨🏻‍🏫👨🏻‍🏫
the children couldn't go out because the door was locked
بچه ها نمی توانستند بیرون بروند چون در قفل بود

بیرون رفتن. . خارج

معانی مختلفی داره درکل معنی مشخصش بیرون رفتن و به معنای خارج شدن هست

more
greater
longer

راه حل

ورطه

تسویه کردن

بیرون جا

تمام شدن
before the decade is out
قبل از تموم شدن این دهه

نمایان ، بیرون زده ، بیرون کشیده ، بَرکشیده ، درآورده


کلمات دیگر: