کلمه جو
صفحه اصلی

perspective


معنی : بینایی، منظر، روشن بینی، دید، مال اندیشی، چشم انداز، منظره، لحاظ، جنبه فکری، سعه نظر، مناظر و مرایا، تجسم شی، خطور فکر، دیدانداز
معانی دیگر : (مجازی) چشم انداز، تصویر، فرتور، بعد، زاویه، دورنما، ژرفا نمایی، بعد نمایی، (جمع) مناظر و مرایا، (رسم فنی) پرسپکتیو، دورنمای سه بعدی، تجسم فضایی

انگلیسی به فارسی

دید، بینایی، منظره، چشم انداز، جنبه فکری، سعه نظر، روشن بینی، خطور فکر، دید انداز


منظر، لحاظ


چشم انداز، منظر، دید، لحاظ، منظره، جنبه فکری، روشن بینی، بینایی، سعه نظر، مناظر و مرایا، مال اندیشی، تجسم شی، خطور فکر، دیدانداز


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a technique of representation in three dimensions and in appropriate spatial relationships on a flat surface, or a design or depiction using this technique.

- Her drawings show excellent use of perspective.
[ترجمه فیروزآبادی] طرح هایش کاربرد روش پرسپکتیو را به زیبایی نشان می دهند.
[ترجمه فیروزآبادی] او در طرح هایش از روش پرسپکتیو هنرمندانه بهره برده است.
[ترجمه فیروزآبادی] طرح هایش، کاربردی عالی از روش پرسپکتیو را نشان می دهند.
[ترجمه ترگمان] نقاشی های او استفاده عالی از پرسپکتیو را نشان می دهند
[ترجمه گوگل] نقاشی هایش استفاده بسیار خوبی از منظر را نشان می دهد

(2) تعریف: a visual or mental view, as of a scene or a subject and the interrelationships of its parts or facts; vista; prospect.
مترادف: angle, outlook, point of view, prospect, viewpoint
مشابه: aspect, bias, overview, picture, position, regard, sentiment, sight, slant, stance, tendency, vantage, vista

- From the perspective of an ant, a crumb must be gigantic.
[ترجمه ترگمان] از دیدگاه یک مورچه، یک لقمه باید خیلی بزرگ باشد
[ترجمه گوگل] از نقطه نظر یک مورچه، یک خرده باید غول پیکر باشد
- This seems unfair from my perspective.
[ترجمه ترگمان] این منصفانه از دیدگاه من به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] این به نظر من غیرمنصفانه است

(3) تعریف: the ability to perceive the relationships between aspects of a subject and to evaluate their relative importance.
مشابه: judgment, outlook, reach, vision

- He was so angry that he lost all perspective and blew this small matter completely out of proportion.
[ترجمه ترگمان] او آنقدر عصبانی بود که تمام پرسپکتیو را از دست داد و این موضوع کوچک را کاملا از بین برد
[ترجمه گوگل] او خیلی عصبانی بود که تمام چشم اندازش را از دست داد و این ماده کوچک را کاملا از هم جدا کرد
صفت ( adjective )
مشتقات: perspectiveless (adj.), perspectively (adv.)
• : تعریف: of or pertaining to representation in perspective.

- a perspective drawing
[ترجمه ترگمان] یک نقاشی پرسپکتیو
[ترجمه گوگل] یک طراحی چشم انداز

• viewpoint, outlook; vista, view
a perspective is a particular way of thinking about something.
if you put something in perspective or into perspective, you are able to judge its importance or value more correctly by relating it to other things.
in art, perspective is the method by which artists are able to make some objects or people look further away than others.

دیکشنری تخصصی

[سینما] مناظر - نقطه نظر - فاصله - عمق - دورنمای صوتی - تناسب منظره ای - پرسپکتیو - بعد
[عمران و معماری] پرسپکتیو - دورنمای سه بعدی - سه بعد نمایی - عمقنمایی - علم مناظر و مرایا
[برق و الکترونیک] چشم انداز
[زمین شناسی] ژرفانمایی،سه بعد نمایی
[ریاضیات] منظر، پرسپکتیو

مترادف و متضاد

view, outlook


Synonyms: angle, aspect, attitude, broad view, context, frame of reference, headset, landscape, mindset, objectivity, overview, panorama, proportion, prospect, relation, relative importance, relativity, scene, size of it, viewpoint, vista, way of looking


بینایی (اسم)
acumen, insight, vision, sight, eyesight, eye, perspective, discernment, spectrum

منظر (اسم)
countenance, face, physiognomy, sight, appearance, aspect, phantom, perspective, image, facet, visage, phase, guise, spectrum, facies, fantom

روشن بینی (اسم)
perspective, clairvoyance, lucidity, perspicuity

دید (اسم)
vision, sight, eyesight, view, viewpoint, perspective, point of view, seeing, visibility, look-out

مال اندیشی (اسم)
foresight, prognosis, prognoses, perspective, forethought, providence

چشم انداز (اسم)
view, prospect, perspective, scene, overlook, outlook, look-out, scenery, landscape, panorama, vista

منظره (اسم)
object, vision, sight, view, prospect, perspective, picture, scene, outlook, scenery, landscape, spectacle

لحاظ (اسم)
light, viewpoint, perspective, phase

جنبه فکری (اسم)
perspective

سعه نظر (اسم)
perspective, tolerance

مناظر و مرایا (اسم)
perspective

تجسم شی (اسم)
perspective

خطور فکر (اسم)
perspective

دیدانداز (صفت)
perspective

جملات نمونه

1. in perspective
در پیش بینی،در مد نظر

2. time and experience change a person's perspective
زمان و تجربه دید انسان را عوض می کند.

3. this book gave me a whole new perspective on the matter
این کتاب نظر مرا در این مورد عوض کرد.

4. A fine perspective opened out before us.
[ترجمه ترگمان]یک چشم انداز خوب قبل از ما باز شد
[ترجمه گوگل]چشم انداز خوب پیش از ما باز است

5. His father's death gave him a whole new perspective on life.
[ترجمه ترگمان]مرگ پدرش یک دیدگاه کاملا جدید در مورد زندگی به او داد
[ترجمه گوگل]مرگ پدرش به او چشم انداز جدیدی را در زندگی به ارمغان آورد

6. His experience abroad provides a wider perspective on the problem.
[ترجمه ترگمان]تجربه او در خارج از کشور، دیدگاه وسیع تر را در مورد این مساله فراهم می کند
[ترجمه گوگل]تجربه او در خارج از کشور دیدگاه گسترده ای را در مورد این مشکل ایجاد می کند

7. That tree is out of perspective.
[ترجمه ترگمان]آن درخت از دید خارج است
[ترجمه گوگل]این درخت از منظر است

8. Her attitude lends a fresh perspective to the subject.
[ترجمه ترگمان]نگرش او دیدگاه جدیدی نسبت به موضوع دارد
[ترجمه گوگل]نگرش او چشم انداز تازه ای به موضوع ارائه می دهد

9. I think Viv's lost all sense of perspective .
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم viv تمام معنی رو از دست داده
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم Viv تمام حس چشم انداز را از دست داده است

10. Sustainable development implies a long-term perspective.
[ترجمه ترگمان]توسعه پایدار به معنای یک چشم انداز بلند مدت است
[ترجمه گوگل]توسعه پایدار مستلزم چشم انداز دراز مدت است

11. The figures have to be put into perspective .
[ترجمه Maryam] برای این ارقام باید مثال قابل فهمی ارایه داد
[ترجمه ترگمان]این ارقام باید به چشم اندازی شوند
[ترجمه گوگل]چهره ها باید در نظر گرفته شوند

12. He writes from a Marxist perspective.
[ترجمه ترگمان]او از دیدگاه مارکسیستی می نویسد
[ترجمه گوگل]او از منظر مارکسیستی می نویسد

13. The book adopts a historical perspective.
[ترجمه ترگمان]این کتاب یک دیدگاه تاریخی را می پذیرد
[ترجمه گوگل]این کتاب یک دیدگاه تاریخی را پذیرفته است

14. We may get a clear perspective of the people's happy lives.
[ترجمه ترگمان]ممکن است یک دیدگاه روشن از زندگی شاد مردم بدست آوریم
[ترجمه گوگل]ما ممکن است چشم انداز روشن زندگی سالم مردم را بدست آوریم

15. It helps to put their personal problems into perspective.
[ترجمه ترگمان]این کار به ایجاد مشکلات شخصی آن ها کمک می کند
[ترجمه گوگل]این کمک می کند تا مشکلات شخصی خود را به لحاظ دیدگاهی قرار دهید

This book gave me a whole new perspective on the matter.

این کتاب نظر مرا در این مورد عوض کرد.


Time and experience change a person's perspective.

زمان و تجربه دید انسان را عوض می‌کند.


اصطلاحات

in perspective

در پیش‌بینی، در مد‌نظر


پیشنهاد کاربران

رویکرد

چشم انداز

نقطه دید

قضیه و چشم انداز

نگرش
طرز فکر
دیدگاه

زاویه دید، نگاه

روشن اندیشی، تفکر، طرز فکر

نظرگاه

Major perspectives in the historical development of psychology
دیدگاه های مهم در توسعه تاریخی روان شناسی

a point of view
a mental view or outlook
a view or vista
one's mental view of facts, ideas, etc. , and their interrelationships

دورنمای سه بعدی

نظر نهایی

دیدگاه


فرادید ، فرانگاه ، فرانما

روشن بینی

نظر

آینده

منظره، دیدگاه، دورنما، نگرش

دور از نظر
کمرنگ
سه بعدی
چشم انداز
Put somthing in perspective=مسئله را کمرنگ وکم اهمیت کردن

دیدگاه، چشم انداز، نقطه نظر، دید، منظر

point of view

خط فکری

دورنما

بُعد

جنبه

engineering perspective
نقطه نظر مهندسی

تصویر

شتاب زندگی

گستره مانند اینکه تعریف یک مورد گستره وسیع تری را دربرمی گیرد


کلمات دیگر: