کلمه جو
صفحه اصلی

complement


معنی : متمم، تعارفات معمولی، تزئینی، کامل کردن، متمم گرفتن، متمم بودن
معانی دیگر : مکمل، کامل ساز، جور، مکمل بودن، کمال بخشیدن، تکمیل کردن، همجور بودن، یک دسته ی کامل، یک جفت، (دستور زبان) مسند، (پزشکی - ایمنی شناسی) پادتن یار، (ریاضی) انجامنده، پرکن، متمم زاویه، عدد مکمل، (موسیقی) فرق بین فاصله ی زمانی بخصوص و یک اکتاو کامل، (کشتیرانی) خدمه، ناویان، ضمائم

انگلیسی به فارسی

(دستور) متمم، مسند


کامل کردن، تکمیل کردن، متمم چیزی/کسی بودن


مکمل، متمم، تکمله


کلیه، تمامی، مجموعه، همگی، تمامی اعضا، کلیه‌ی خدمه


(ریاضی) (زاویه) متمم


متمم، تعارفات معمولی، تزئینی، کامل کردن، متمم گرفتن، متمم بودن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something that makes a fine accompaniment to something else, makes it complete or perfect, or creates a perfect balance for it.
مترادف: accompaniment, finish, touch
مشابه: addition, clincher, consummation, crown, supplement

- The sauce makes a nice complement to the flavor of the meat.
[ترجمه ترگمان] سس یک مکمل خوب برای طعم گوشت است
[ترجمه گوگل] سس مکمل خوبی برای طعم گوشت است

(2) تعریف: an amount that makes up a full quantity, or the amount that is the maximum allowed.
مترادف: aggregate, entirety, sum, total, whole

- When the complement of members was in attendance, the meeting began.
[ترجمه ترگمان] زمانی که تکمیل اعضا در جلسه حضور داشت، جلسه آغاز شد
[ترجمه گوگل] هنگامی که مکمل اعضای حضور داشت، جلسه آغاز شد
- Each soldier received his complement of rations and no more.
[ترجمه ترگمان] هر سرباز جیره غذایش را می گرفت و نه بیشتر
[ترجمه گوگل] هر سرباز مکمل خود را از جیره ها دریافت کرد و نه بیشتر

(3) تعریف: the part that when added to something else makes up a whole or makes up a full quantity of something.
مشابه: addendum, addition, augmentation, correlate, correlative, correspondent, counterpart, enrichment, mate

- The red tailored jacket and its complement, a pair of matching wool trousers, make up this very stylish suit.
[ترجمه ترگمان] ژاکت مناسب و مکمل آن، یک جفت شلوار پشمی هماهنگ، این کت شیک و شیک را درست کنید
[ترجمه گوگل] ژاکت قرمز و مونتاژ آن، یک جفت شلوار مناسب پشم، این کت و شلوار بسیار شیک را تشکیل می دهد
- Our office here in New York, together with our complement in London, can see to the needs of our clients on both continents.
[ترجمه ترگمان] دفتر ما در اینجا در نیویورک همراه با مکمل ما در لندن می تواند نیازهای مشتریان ما در هر دو قاره را ببیند
[ترجمه گوگل] دفتر ما در نیویورک، همراه با مکمل ما در لندن، می تواند نیازهای مشتریان ما را در هر دو قاره ببیند

(4) تعریف: in grammar, a word or phrase that is necessary to complete a construction, such as "happy" in the sentence "He seems happy," or "a judge" in the sentence "She became a judge."
مشابه: correlative, ending, supplement

- The complement of a verb is called a direct object (for example, the word "cake" in the sentence "I baked a cake"), but not all verbs require complements.
[ترجمه ترگمان] مکمل یک فعل یک شی مستقیم نامیده می شود (برای مثال کلمه \"کیک\" در جمله \"من یک کیک پخت\")، اما همه افعال نیازمند تکمیل هستند
[ترجمه گوگل] مکمل یک فعل، یک شی مستقیم است (به عنوان مثال، کلمه 'کیک' در جمله 'من کیک پخته' نامیده می شود)، اما تمام فعل ها نیاز به مکمل ندارند

(5) تعریف: in geometry, the difference between a right angle and a given angle that is less than ninety degrees.

(6) تعریف: a heat-sensitive substance in normal blood serum and plasma that, in combination with antibodies, destroys antigens.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: complements, complementing, complemented
• : تعریف: to make a fine accompaniment to, or to complete, perfect, or bring into perfect balance.
مترادف: cap, complete, conclude, crown, culminate, perfect
مشابه: climax, finish, round out, supplement

- My father is outgoing and my mother is shy, and they complement each other in many other ways as well.
[ترجمه ترگمان] پدرم در حال اجتماعی شدن است و مادرم خجالتی است و در بسیاری از روش ها یکدیگر را کامل می کنند
[ترجمه گوگل] پدر من خروج است و مادر من خجالتی است و آنها هم در بسیاری از راه های دیگر هم تکمیل می کنند
- This wine complements the fish very nicely.
[ترجمه ترگمان] این شراب به خوبی ماهی ها را کامل می کند
[ترجمه گوگل] این شراب به زیبایی ماهی ها را تکمیل می کند

• that which makes perfect; something added to complete; that which fills or makes whole; counterpart, corresponding part; number of crew members required on a ship
complete, make whole, make perfect
if two people or things complement each other, they both have desirable qualities which make a good combination when they are put together.
the full complement of a group, set, or amount is every item or person that it normally includes or should include.
in grammar, a complement is a noun group or adjective which occurs after a verb such as `be', `seem', or `become'. in the sentences `he is a geologist' and `nobody seemed amused', `a geologist' and `amused' are complements.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] مکمل - هر یک از دو روش نمایش اعداد منفی در سیستم دودویی . 1- مکمل 1 یک عدد دودویی با معکوس کردن تمام ارقام آن به دست می آید . مثلاً مکمل 1 عدد 0001، عدد 1110 است . در این سیستم، 0000 و مکمل آن یعنی 1111 صفر را نشان می دهند ( می توانید آنها را 0+ , 0- بدانید ) 2- مکمل 2 یک عدد دودویی ب معکوس کردن ارقام آن و سپس افزودم عدد 1 به آن به وجود می آید . مثلاً مکمل 2 عدد 0001، عدد 1111=1+1110 است . این سیستم در اکثر کامپیوترها به کار می رود، و فقط یک نمایش عدد صفر ( 0000 ) دارد . نگاه کنید به binary subtraction . - متمم
[برق و الکترونیک] مکمل مکمل یک عدد که از کم کردن ارقام آن از عدد مبنا منهای یک، افزودن 1 به رقم کم - ارزش ترین و اجرای تمام عملیات نقلی لازم به دست می اید. نتیجه مکمل واقعی(true complement) است.بنابراین مکمل دوی عدد دودویی 10010 برابر با 01110 است. به همین ترتیب مکمل ده عدد دهدهی 2456 برابر با 7454 خواهد بود .در بسیاری از کامپیوتر ها ،عدد منفی را با مکمل عد مثبت متناظر با آن نمایش می دهند.
[ریاضیات] مکمل، متمم، تمام کردن، پرکن
[آمار] متمم

مترادف و متضاد

companion, counterpart


متمم (اسم)
supplement, complement, complementarity

تعارفات معمولی (اسم)
complement

تزئینی (اسم)
complement

کامل کردن (فعل)
complete, totalize, mature, round, complement, integrate

متمم گرفتن (فعل)
complement

متمم بودن (فعل)
complement

Synonyms: accompaniment, addition, aggregate, augmentation, balance, capacity, completion, consummation, correlate, correlative, counterpart, enhancement, enrichment, entirety, filler, finishing touch, makeweight, pendant, quota, remainder, rest, rounding-off, supplement, total, totality


complete


Synonyms: accomplish, achieve, cap, clinch, conclude, consummate, crown, finish, fulfill, integrate, perfect, round off, top off


Antonyms: take away


جملات نمونه

1. full complement (of)
(در مورد یک دست ظرف یا خدمه یا یک دسته ی کامل کارمند و غیره) دست کامل،گروه کامل،دسته ی بی کم و کاست،ظرفیت تکمیل

2. a full complement of teeth
یک دست دندان کامل

3. five of the ship's original complement of fifty were dead
پنچ نفر از پنجاه نفر خدمه ی اولیه ی کشتی مرده بودند.

4. persian and classical music can complement each other
موسیقی ایرانی و موسیقی کلاسیک می توانند مکمل یکدیگر باشند.

5. physical exercise can be a complement to medical treatment
ورزش بدنی می تواند مکمل درمان پزشکی باشد.

6. Guilt always hurries towards its complement, punishment; only there does its satisfaction lie.
[ترجمه ترگمان]احساس گناه همیشه به سمت مکمل هاش می دود و تنبیه می شود؛ تنها چیزی که رضایت او را جلب می کند، دروغ است
[ترجمه گوگل]گناه همیشه به سمت تکمیل آن، مجازات است فقط رضایت خود را دروغ می کند

7. This wine would be a nice complement to grilled dishes.
[ترجمه ترگمان]این نوشیدنی مکمل غذاهای کبابی است
[ترجمه گوگل]این شراب می تواند مکمل خوبی برای غذاهای کبابی باشد

8. Love is the complement of the law.
[ترجمه ترگمان]عشق مکمل قانون است
[ترجمه گوگل]عشق مکمل قانون است

9. Strawberries and cream complement each other perfectly.
[ترجمه ترگمان] Strawberries و کرم کامل همدیگه رو کامل میکنن
[ترجمه گوگل]توت فرنگی و کرم کاملا مکمل یکدیگرند

10. This wine is the perfect complement to fish.
[ترجمه ترگمان]این شراب، مکمل کامل ماهی است
[ترجمه گوگل]این شراب مکمل کامل ماهی است

11. Each ship had a complement of around a dozen officers and 250 men.
[ترجمه ترگمان]هر کشتی از حدود یک دوجین افسر و ۲۵۰ نفر بود
[ترجمه گوگل]هر کشتی دارای حدود دوازده افسر و 250 مرد بود

12. In the sentence 'I'm angry', 'angry' is the complement.
[ترجمه ترگمان]در این جمله من عصبانی هستم، عصبانی مکمل یکدیگر است
[ترجمه گوگل]در جمله 'من عصبانی هستم'، 'عصبانی' مکمل است

13. The dark red walls complement the red leather chairs.
[ترجمه ترگمان]دیواره ای سرخ تیره صندلی ها را کامل کرده بودند
[ترجمه گوگل]دیوارهای قرمز تیره، صندلی چرمی قرمز را تکمیل می کنند

14. The two suggestions complement each other.
[ترجمه ترگمان]دو پیشنهاد یکدیگر را تکمیل می کنند
[ترجمه گوگل]دو پیشنهاد مکمل یکدیگر هستند

15. We've taken our full complement of trainees this year.
[ترجمه ترگمان]امسال trainees رو کامل کردیم
[ترجمه گوگل]ما در سال جاری تکلیف کامل خود را از کارآموزان گرفته ایم

16. We've taken on our full complement of new trainees for this year.
[ترجمه ترگمان]ما تمام complement رو برای امسال انتخاب کردیم
[ترجمه گوگل]ما در این سال کامل از کارآموزان جدیدی گرفته ایم

17. There will be a written examination to complement the practical test.
[ترجمه ترگمان]یک امتحان کتبی برای تکمیل تست عملی وجود خواهد داشت
[ترجمه گوگل]یک آزمون کتبی برای تکمیل آزمون عملی وجود خواهد داشت

Physical exercise can be a complement to medical treatment.

ورزش بدنی می‌تواند مکمل درمان پزشکی باشد.


Persian and classical music can complement each other.

موسیقی ایرانی و موسیقی کلاسیک می‌توانند مکمل یکدیگر باشند.


a full complement of teeth

یک دست دندان کامل


Five of the ship's original complement of fifty were dead.

پنچ نفر از پنجاه نفر خدمه‌ی اولیه‌ی کشتی مرده بودند.


اصطلاحات

full complement (of)

(در مورد یک دست ظرف یا خدمه یا یک دسته‌ی کامل کارمند و غیره) دست کامل، گروه کامل، دسته‌ی بی کم و کاست، ظرفیت تکمیل


پیشنهاد کاربران

انجام دادن

تکمیل کردن

پروتئین مکمل

مکمل

مسند

ستایش کردن compliment می شود، این کلمه complement است

تکمیل کننده بودن

هماهنگی داشتن

تکمله

Noun :
مکمل ، تکمیل
Verb :
تکمیل کردن

کامل کردن

کامل کننده، تکمیل کننده

اگر complement به معنای تکمیل کننده وتمام کننده بکار رود، بویژه که در دانش مزداهی ( ریاضی ) چنین است، بنابر این برابر پارسی complement، ( اُسپُرمان ) می شود.
ment در بسیاری از واژگان همان ( مان ) در زبان پارسی می باشد.
اُسپُر: تمام و کامل

تفاضل ( ریاضی )

Complement: مکمل، کامل کردن
Compliment: تعریف کردن، از محاسن گفتن

واژه پارسی ( فَرَزَفتن ) برابر با ( پایان یافتن، تکمیل شدن ) می باشد. ( بن آینده:فَرَزَم )
واژه پارسی ( فَرَزافتن ) برابر با ( پایان دادن، تکمیل کردن ) می باشد. ( بن آینده:فَرَزام )
منبع:فعل ها در پارسی میانه
واژه پیشنهادی برای ( complement ) در ریاضی به معنای متمم و تکمیل کننده:فَرزامان یا فَرزامنده
واژه پیشنهادی برای ( completion ) :فرزامِش
منبع:فعل ها در پارسی میانه

پارسی / انگلیسی/ آلمانی
اُسپُریگ ساختن/ ergaenzen / to complement . . . . تکمیل کردن
اُسپُریگ سازی/Ergaenzung / complement . . . . تکمیل


کلمات دیگر: