کلمه جو
صفحه اصلی

disconnected


معنی : منفصل
معانی دیگر : (خط تلفن یا برق و غیره) قطع، بریده، (سخن یا نگارش یا اندیشه) نامربوط، دری وری، آشفته، بی سروته، ناپیوسته، جدا، ناهمبند، گسسته، پاره، سوا، بیربط

انگلیسی به فارسی

جدا، سوا، بریده، منفصل، بی‌ربط


قطع شده، منفصل


انگلیسی به انگلیسی

• cut off, severed, detached
disconnected things are not linked in any way.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] ناهمبند، گسسته، نامرتبط
[آمار] ناهمبند , منفصل

مترادف و متضاد

confused; discontinuous


منفصل (صفت)
separate, detached, cutoff, dismissed, disconnected, discharged

Synonyms: broken, detached, disjointed, disordered, garbled, illogical, inchoate, incoherent, incohesive, interrupted, irrational, irregular, jumbled, loose, mixed-up, muddled, rambling, separated, uncontinuous, uncoordinated, unintelligible, wandering


Antonyms: attached, coherent, connected, continuous, intelligible, joined, understandable


جملات نمونه

1. a disconnected telephone
تلفن قطع شده.

2. the disconnected writings of an insane man
نوشته های دری وری مردی دیوانه

3. in the middle of our conversation the telephone got disconnected
ارتباط تلفنی در بین صحبت ما قطع شد.

4. if you don't pay your bill, your telephone will be disconnected
اگر پول قبض را ندهید تلفن شما قطع خواهد شد.

5. He disconnected the wire from the clock.
[ترجمه ترگمان]تلفن را از ساعت قطع کرد
[ترجمه گوگل]او سیم را از ساعت قطع کرد

6. He disconnected the television set before fixing it.
[ترجمه ترگمان]او تلویزیون را قبل از تعمیر آن قطع کرد
[ترجمه گوگل]او قبل از تصحیح آن، تلویزیون را قطع کرد

7. The electricity supply has been cut off/disconnected at the mains.
[ترجمه ترگمان]برق قطع \/ قطع برق در شبکه برق قطع شده است
[ترجمه گوگل]عرضه برق قطع شده / قطع شده است

8. The ski had become disconnected from the boot.
[ترجمه ترگمان]اسکی از پوتین جدا شده بود
[ترجمه گوگل]اسکی از بوت جدا شده بود

9. She dislikes the disconnected ramblings of the old man.
[ترجمه ترگمان]چرت و پرت های مربوط به حرف های پیرمرد را بدش نمی آید
[ترجمه گوگل]او مخالفت های غیرمنتظره پیر مرد را دوست ندارد

10. He disconnected the IV bottle from the overhead hook.
[ترجمه ترگمان]بطری IV را از قلاب بالای سر جدا کرد
[ترجمه گوگل]او بطری IV را از قلاب سربار جدا کرد

11. Two freight cars disconnected from the train engine.
[ترجمه ترگمان]دو واگن باری از موتور قطار جدا شدند
[ترجمه گوگل]دو بار حمل و نقل از موتور قطار جدا شده است

12. Eleven percent of households were disconnected for non-payment of bills.
[ترجمه ترگمان]یازده درصد از خانواده ها به دلیل عدم پرداخت صورتحساب قطع شدند
[ترجمه گوگل]11 درصد از خانوارها برای عدم پرداخت صورتحساب قطع شدند

13. I'm afraid your line's been disconnected because your last bill hasn't been paid.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه خط تو قطع شده است، چون آخرین صورت حساب را هم نپرداخته است
[ترجمه گوگل]من می ترسم خط شما قطع شود زیرا آخرین لایحه شما پرداخت نشده است

14. The electricity company disconnected our supply for non - payment of a bill.
[ترجمه ترگمان]شرکت برق تامین ما برای پرداخت عدم پرداخت یک لایحه را قطع کرد
[ترجمه گوگل]شرکت برق برق را برای عدم پرداخت صورتحساب قطع کرد

15. The electricity company disconnected our electricity.
[ترجمه ترگمان]شرکت برق برق ما را قطع کرد
[ترجمه گوگل]شرکت برق برق ما را قطع کرد

A disconnected telephone.

تلفن قطع‌شده.


the disconnected writings of an insane man

نوشته‌های دری‌وری مردی دیوانه


پیشنهاد کاربران

منقطع

مجزا

جدا ماندن

قطع شده

cutoff

سردرگم و آشفته.

نامربوط، بی ربط

not related, or not having any clear purpose or pattern

disconnected thoughts: افکار نامربوط ( آشفته، بی سروته )


کلمات دیگر: