فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: manages, managing, managed
• (1) تعریف: to direct, control, or administer.
• مترادف: administer, direct, oversee, run, supervise
• مشابه: boss, conduct, control, execute, guide, superintend
- He manages a small grocery store.
[ترجمه ترگمان] او یک خواربار فروشی کوچک را مدیریت می کند
[ترجمه گوگل] او یک فروشگاه مواد غذایی کوچک را مدیریت می کند
- They manage their dog with firm but gentle commands.
[ترجمه ترگمان] آن ها سگ خود را با دستورها محکم اما ملایم اداره می کنند
[ترجمه گوگل] آنها سگ خود را با دستورات ملایم، اما ملایم اداره می کنند
- She manages a large staff at her office.
[ترجمه ترگمان] او کارکنان زیادی در دفتر کارش مدیریت می کند
[ترجمه گوگل] او کارکنان بزرگی را در دفتر او مدیریت می کند
• (2) تعریف: to contrive or bring about.
• مترادف: contrive, engineer, maneuver
• مشابه: achieve, arrange, devise, effect, manipulate
- How did he manage an audience with the queen?
[ترجمه ترگمان] چطور با ملکه ملاقات کرده؟
[ترجمه گوگل] چگونه با مخاطب ملکه رفتار کرد؟
• (3) تعریف: to accomplish or succeed in, usu. despite some difficulty.
• مترادف: succeed at
• مشابه: contend with, contrive, hack, negotiate, struggle with
- Though in great pain, he managed to remain calm.
[ترجمه ترگمان] با اینکه درد زیادی داشت، سعی کرد آرام بماند
[ترجمه گوگل] با وجود درد شدید، او توانست آرامش را حفظ کند
- Somehow the prisoners managed to escape.
[ترجمه ترگمان] یه جورایی زندانی ها موفق شدن فرار کنن
[ترجمه گوگل] به نحوی زندانیان موفق به فرار شدند
• (4) تعریف: to handle or wield.
• مترادف: deal with, handle, wield
• مشابه: maneuver, manipulate, operate, run
- She knows how to manage a rifle.
[ترجمه ترگمان] اون می دونه چطور یه تفنگ رو اداره کنه
[ترجمه گوگل] او می داند که چگونه یک تفنگ را مدیریت کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to direct, control, or administer business or personal affairs.
• مترادف: administer
• مشابه: deal, direct, govern
- One of the restaurant owners cooks and the other manages.
[ترجمه ترگمان] یکی از صاحب رستوران آشپزی می کند و دیگری آن را مدیریت می کند
[ترجمه گوگل] یکی از صاحبان رستوران ها آشپزی می کند و دیگران را مدیریت می کند
• (2) تعریف: to get along; continue to carry on.
• مترادف: carry on, cope
• مشابه: continue, deal, do, fare, make do, persist, shift, survive
- How will you manage after I'm gone?
[ترجمه ترگمان] بعد از رفتن من، چه جوری مدیریت می کنی؟
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه من رفته ام چگونه مدیریت می کنم؟