کلمه جو
صفحه اصلی

manage


معنی : اسب اموخته، اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن
معانی دیگر : سامان گری کردن، مهارکردن، (حرکت چیزی را) کنترل کردن، واپاد کردن، (نادر) با دقت به کار بردن یا استفاده کردن، موجب شدن، ترتیب دادن، (به انجام کاری) موفق شدن، انجام دادن، از عهده برآمدن، (در اصل) اسب را آموخته کردن، (اسب را) تعلیم دادن، (با چاپلوسی یا مهارت یا زور و غیره) وادارکردن، تسلیم کردن، سر به زیر کردن، (قدیمی) رجوع شود به: manege

انگلیسی به فارسی

اداره کردن، گرداندن، از پیش بردن، اسب اموخته


مدیریت کردن، اسب اموخته، اداره کردن، مباشرت کردن، گرداندن، از پیش بردن، سرپرستی کردن، ضبط کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: manages, managing, managed
(1) تعریف: to direct, control, or administer.
مترادف: administer, direct, oversee, run, supervise
مشابه: boss, conduct, control, execute, guide, superintend

- He manages a small grocery store.
[ترجمه ترگمان] او یک خواربار فروشی کوچک را مدیریت می کند
[ترجمه گوگل] او یک فروشگاه مواد غذایی کوچک را مدیریت می کند
- They manage their dog with firm but gentle commands.
[ترجمه ترگمان] آن ها سگ خود را با دستورها محکم اما ملایم اداره می کنند
[ترجمه گوگل] آنها سگ خود را با دستورات ملایم، اما ملایم اداره می کنند
- She manages a large staff at her office.
[ترجمه ترگمان] او کارکنان زیادی در دفتر کارش مدیریت می کند
[ترجمه گوگل] او کارکنان بزرگی را در دفتر او مدیریت می کند

(2) تعریف: to contrive or bring about.
مترادف: contrive, engineer, maneuver
مشابه: achieve, arrange, devise, effect, manipulate

- How did he manage an audience with the queen?
[ترجمه ترگمان] چطور با ملکه ملاقات کرده؟
[ترجمه گوگل] چگونه با مخاطب ملکه رفتار کرد؟

(3) تعریف: to accomplish or succeed in, usu. despite some difficulty.
مترادف: succeed at
مشابه: contend with, contrive, hack, negotiate, struggle with

- Though in great pain, he managed to remain calm.
[ترجمه ترگمان] با اینکه درد زیادی داشت، سعی کرد آرام بماند
[ترجمه گوگل] با وجود درد شدید، او توانست آرامش را حفظ کند
- Somehow the prisoners managed to escape.
[ترجمه ترگمان] یه جورایی زندانی ها موفق شدن فرار کنن
[ترجمه گوگل] به نحوی زندانیان موفق به فرار شدند

(4) تعریف: to handle or wield.
مترادف: deal with, handle, wield
مشابه: maneuver, manipulate, operate, run

- She knows how to manage a rifle.
[ترجمه ترگمان] اون می دونه چطور یه تفنگ رو اداره کنه
[ترجمه گوگل] او می داند که چگونه یک تفنگ را مدیریت کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to direct, control, or administer business or personal affairs.
مترادف: administer
مشابه: deal, direct, govern

- One of the restaurant owners cooks and the other manages.
[ترجمه ترگمان] یکی از صاحب رستوران آشپزی می کند و دیگری آن را مدیریت می کند
[ترجمه گوگل] یکی از صاحبان رستوران ها آشپزی می کند و دیگران را مدیریت می کند

(2) تعریف: to get along; continue to carry on.
مترادف: carry on, cope
مشابه: continue, deal, do, fare, make do, persist, shift, survive

- How will you manage after I'm gone?
[ترجمه ترگمان] بعد از رفتن من، چه جوری مدیریت می کنی؟
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه من رفته ام چگونه مدیریت می کنم؟

• administer, direct, supervise; bring about, cause to occur; accomplish, succeed; handle; cope, get along
if you manage to do something, you succeed in doing it.
if someone manages an organization, business, or system, they are responsible for controlling it.
if you say that someone manages, you mean that they have an acceptable way of life, although they do not have much money.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] پردازش کردن

مترادف و متضاد

اسب اموخته (اسم)
manage

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

ضبط کردن (فعل)
trace, attach, manage, record, confiscate, seize, file, place on file, tape

سرپرستی کردن (فعل)
patronize, manage, care, tutor, superintend

از پیش بردن (فعل)
enforce, manage

گرداندن (فعل)
operate, man, manage, turn, wrest, wheel, inflect

مباشرت کردن (فعل)
manage, superintend

be in charge, control


Synonyms: administer, advocate, boss, call the shots, call upon, captain, care for, carry on, command, concert, conduct, counsel, designate, direct, disburse, dominate, engage in, engineer, execute, govern, guide, handle, head, hold down, influence, instruct, maintain, manipulate, minister, officiate, operate, oversee, pilot, ply, preside, regulate, request, rule, run, run the show, steer, superintend, supervise, take care of, take over, take the helm, train, use, watch, watch over, wield


Antonyms: bumble, mismanage


accomplish


Synonyms: achieve, arrange, bring about, bring off, carry out, con, contrive, cook, cope with, deal with, doctor, effect, engineer, execute, finagle, fix, jockey, plant, play games, pull strings, push around, put one over, rig, scam, succeed, swing, upstage, wangle, work


Antonyms: fail


survive, get by


Synonyms: bear up, carry on, cope, endure, fare, get along, get on, make do, make out, muddle, scrape by, shift, stagger


جملات نمونه

1. to manage a household
خانواده ای را اداره کردن

2. how did he manage to balls up such a simple job?
چطور از عهده ی کاری بدین سادگی برنیامد؟

3. the teacher could not manage those unruly students
معلم قادر به مهار کردن آن شاگردان بی انضباط نبود.

4. is he competent enough to manage the factory?
آیا او جربزه ی اداره ی کارخانه را دارد؟

5. in his absence, his deputy will manage the company
در غیاب او معاونش شرکت را خواهد چرخاند.

6. he does not have the ability to manage this large company
او توانایی اداره این شرکت بزرگ را ندارد.

7. the suitcases are heavy but i can manage by myself
چمدان ها سنگین هستند ولی به تنهایی از عهده ی آنها برمی آیم.

8. However did Mina manage to bluff her way into that job?
[ترجمه ترگمان]با این حال مینا توانست راه خود را به این شغل باز کند؟
[ترجمه گوگل]با این حال مینا توانست راه خود را به این کار منحرف کند؟

9. Can you manage another piece of cake?
[ترجمه ترگمان]میتونی یه تیکه دیگه از کیک رو مدیریت کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید یک قطعه دیگر از کیک را مدیریت کنید؟

10. We'll manage somehow, you and me. I know we will.
[ترجمه ترگمان]یه جوری درستش می کنیم، من و تو میدونم که این کارو می کنیم
[ترجمه گوگل]ما به نوعی مدیریت می کنیم، شما و من می دانم ما خواهیم بود

11. We should manage to house and feed the poor.
[ترجمه ترگمان]ما باید برویم خانه و به فقرا غذا بدهیم
[ترجمه گوگل]ما باید به خانه ها و فقرا غذا بدهیم

12. Never mind, we can manage without.
[ترجمه ترگمان]مهم نیست، از پسش بر میایم
[ترجمه گوگل]بدون ذهن، ما می توانیم بدون آن مدیریت کنیم

13. Trying to continue with a demanding career and manage a child or two is an impossible juggling act.
[ترجمه ترگمان]تلاش برای ادامه دادن به کار طاقت فرسا و مدیریت یک کودک یا دو کار، یک عمل شعبده بازی غیر ممکن است
[ترجمه گوگل]تلاش برای ادامه کار حرفه ای و مدیریت یک کودک یا دو نفر، اقدام غیرمجاز غیرممکن است

14. Many companies did not manage to ride out the recession.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها موفق به خروج از رکود اقتصادی نشدند
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها موفق نشدند از رکود خارج شوند

15. If the opposition groups manage to unite, they may command over 55% of the vote.
[ترجمه ترگمان]اگر گروه های مخالف موفق به اتحاد شوند، ممکن است بیش از ۵۵ درصد آرا را صادر کنند
[ترجمه گوگل]اگر گروه های اپوزیسیون بتوانند متحد شوند، ممکن است بیش از 55 درصد از رای دهی را اداره کنند

16. How do you manage to stay so slim?
[ترجمه ترگمان]چطور می تونی انقدر لاغر بمونی؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم بمانم؟

17. After a number of mishaps she did manage to get back to Germany.
[ترجمه ترگمان]پس از چند حادثه ناگوار توانست به آلمان برگردد
[ترجمه گوگل]پس از تعدادی بی نظمی، او موفق به بازگشت به آلمان شد

18. The car's quite full, but we could manage to squeeze another couple of people in.
[ترجمه ترگمان]ماشین کاملا پر است، اما می توانیم چند نفر دیگر را به زور جا بدهیم
[ترجمه گوگل]ماشین کاملا پر است، اما ما می توانیم موفق به زدن چند زن دیگر در

19. The doctors manage to keep the pain at a tolerable level.
[ترجمه ترگمان]پزشکان این درد را در سطح قابل تحمل حفظ می کنند
[ترجمه گوگل]پزشکان موفق به حفظ درد در سطح قابل تحمل می شوند

managing director

مدیر عامل


to manage a household

خانواده‌ای را اداره کردن


He managed the school while his father was away.

در غیاب پدرش مدرسه را اداره می‌کرد.


My wife manages our income very well.

زن من درآمد ما را خوب اداره می‌کند.


The teacher could not manage those unruly students.

معلم قادر به مهار کردن آن شاگردان بی‌انضباط نبود.


She managed her husband without his being aware of it.

آن زن بدون اینکه شوهرش متوجه باشد او را اداره می‌کرد.


Properly managed, we have enough food to last us two months.

اگر مدیریت صحیح به کار بریم، غذا برای دو ماه کافی خواهد بود.


He managed to offend everyone.

به هرطریق ممکن همه را از خود می‌رنجاند.


The suitcases are heavy but I can manage by myself.

چمدان‌ها سنگین هستند، ولی به‌تنهایی از عهده‌ی آن‌ها برمی‌آیم.


Despite their insults, he managed to stay calm.

علیرغم توهین‌های آن‌ها، او موفق شد خونسردی خود را حفظ کند.


پیشنهاد کاربران

برنامه ریزی کردن

مدیریت، کنترل کردن

واپایش کردن

توانستن به انجام کاری

وادار شدن یا مجبور شدن به انجام کاری

موفق شدن - از عهده برامدن - اداره کردن

از عهده کاری برآمدن، موفق شدن

اداره کردن ومدیریت کردن

موفق شدن به انجام کارى یا دستیابی به یک پیشرفت

کنترل کردن

I don't think he will be able to manage the shop himself
من فکر نمی کنم که او بتواند خودش مغازه را اداره کند 🚍🚍🚍

از پس کاری بر اومدن توانایی انجام کاری. مثلا :
I can manage this other one


موفقیت در انجام، دست یافتن یا حفظ کردن چیزی در شرایط سخت و بر خلاف انتظار دیگران. . او موفق شد12 ساعت در یک شب بخوابه!!. . اصطلاح manage with نیز از پس کاری برامدن برخلاف انتظاره امابا مفهومی کمی متفاوت :با غیبت1نفر میتونیم فردا سر کنیم!! یا میتونیم با همین نفرات باقی مونده بسازیم!! میتونیم راستو ریستش ( manage with ) کنیم!!

موفق شدن ، از عهده برامدن

موفق به اداره کردن، کنترل کردن و یا مهار کردن چیزی

manage ( verb ) = handle ( verb )
به معناهای: مدیریت کردن، کنترل کردن، اداره کردن

مدیریت کردن
موفق شدن

همه درست فرمودند
مدیریت کردن وکنترل کردن که خودش یکی از وظایف مدیر هست صحیحتره


کلمات دیگر: