کلمه جو
صفحه اصلی

mash


معنی : دلربایی، درهم و برهمی، خوراک همه چیز درهم، خمیر نرم، خرد کردن، خمیر کردن، لاس زدن
معانی دیگر : به صورت پوره درآوردن، پخچودن، خرد و خمیر کردن، له کردن، آمیزه ی درهم و برهم، چیز قاتی پاتی، معجون، (آبجوسازی) خیسانده ی مالت، مالت را خیساندن، (خوراک دام) نواله، خیسانده ی سبوس و جو و کاه، هر آمیزه ی نرم و خمیر مانند، (سیب زمینی و غیره) پوره، خیسانده ء مالت، نرم کردن، شیفتن، مفتون کردن

انگلیسی به فارسی

خیساندهه مالت، خمیر نرم، خوراک همه چیز درهم، درهم وبرهمی، نرم کردن، خردکردن، خمیر کردن، شیفتن،مفتون کردن، لاس زدن، دلربایی


مخلوط کردن، درهم و برهمی، خوراک همه چیز درهم، دلربایی، خمیر نرم، خمیر کردن، لاس زدن، خرد کردن


انگلیسی به انگلیسی

اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "mobile army surgical hospital."

• soft mixture, blend; puree; mixture of boiled grains for livestock; (british) mashed potato
grind, pulverize, puree; create a soft mixture by adding hot water and crushing
if you mash vegetables, you crush them after cooking them.

مترادف و متضاد

دلربایی (اسم)
charm, oomph, mash

درهم و برهمی (اسم)
confusion, disarray, clutter, muss, mash, hugger-mugger, welter, misrule, mix-up, topsy-turvydom

خوراک همه چیز درهم (اسم)
mash, hodgepodge

خمیر نرم (اسم)
pap, mash, mush

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

خمیر کردن (فعل)
knead, make a paste, make a dough, malaxate, mash, impaste, pulp, leaven, reduce to pulp

لاس زدن (فعل)
philander, mash, flirt, pickeer, gallivant

smash, squash


Synonyms: brew, bruise, chew, crush, decoct, grind, hash, infuse, macerate, masticate, mush up, pound, press, pulp, pulverize, push, reduce, scrunch, squeeze, squish, steep, triturate


جملات نمونه

1. a mash of stale jokes and ugly dances
آش شله قلمکاری از بذله های کهنه و رقص های زشت

2. Mash the potatoes and then mix in the butter and herbs.
[ترجمه مهدی رحیمی] سیب زمینی را پوره کنیدو با کره و سبزی ها مخلوط کنید
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی را درست می کند و بعد با کره و گیاهان مخلوط می شود
[ترجمه گوگل]سیب زمینی را بشویید و سپس در کره و گیاهان مخلوط کنید

3. Whiskey is distilled from a fermented mash of grain.
[ترجمه ترگمان]ویسکی از یک خمیر تخمیر شده، تقطیر می شود
[ترجمه گوگل]ویسکی از مخلوط دانه غنی شده جدا شده است

4. Mash the bananas to a pulp and then mix in the yoghurt.
[ترجمه ترگمان]موز را به خمیر کاغذ و سپس در ماست مخلوط کنید
[ترجمه گوگل]مو را به پالپ متصل کنید و سپس در ماست مخلوط کنید

5. You can help mash up the potatoes for me.
[ترجمه ترگمان]تو می تونی کم کم کنی سیب زمینی رو برای خودم درست کنم
[ترجمه گوگل]شما می توانید سیب زمینی را برای من بشویید

6. Mash the bananas to a pulp .
[ترجمه ترگمان]موز را به یک خمیر کاغذ تبدیل می کند
[ترجمه گوگل]موز را به پالپ متصل کنید

7. Mash the mixture with a fork.
[ترجمه ترگمان]مخلوط را با یک چنگال مخلوط کنید
[ترجمه گوگل]Mash مخلوط با یک چنگال

8. Mash the fruit up so that the baby can eat it.
[ترجمه ترگمان]میوه را طوری ببندید تا کودک بتواند آن را بخورد
[ترجمه گوگل]ماش میوه را به طوری که کودک می تواند آن را بخورند

9. What do they use to sour the mash?
[ترجمه ترگمان]از mash چی استفاده میکنن؟
[ترجمه گوگل]آنها برای مخلوط کردن را استفاده می کنند؟

10. Mash the bananas with a fork.
[ترجمه ترگمان] با چنگال از موزها استفاده کن
[ترجمه گوگل]ماش موز با یک چنگال

11. Mash the fruit up with a fork.
[ترجمه ترگمان] میوه رو با چنگال درست کن
[ترجمه گوگل]میوه را با یک چنگال بشویید

12. The soup was a mash of grain and vegetables.
[ترجمه ترگمان]سوپ کلم و سبزی بود
[ترجمه گوگل]سوپ مخلوط دانه و سبزیجات بود

13. He beat the potato into a mash before eating it.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه آن را بخورد، سیب زمینی را خرد کرد
[ترجمه گوگل]او سیب زمینی را قبل از خوردن آن به یک کاسه بچسبانید

14. Above: Bangers and mash - savoury and satisfying.
[ترجمه ترگمان]بالا: bangers و mash و satisfying
[ترجمه گوگل]بالا: بذرها و خمیر - خوشمزه و رضایت بخش

15. Mash the yolks and add the Dijonnaise, vinegar and mayonnaise and mix until smooth.
[ترجمه ترگمان]yolks را به دقت اضافه کنید و the، سرکه و مایونز را اضافه کنید و تا حد صاف با هم مخلوط کنید
[ترجمه گوگل]ماش زرده ها را اضافه کنید و Dijonnaise، سرکه و سس مایونز را اضافه کنید و تا صاف هم بزنید

We ate fried chickens and mashed potatoes.

ما جوجهی سرخ کرده و پورهی سیب زمینی خوردیم.


mashed apple

سیب له شده


He mashed out his cigaret underfoot.

او سیگارش را با پا له کرد.


a mash of stale jokes and ugly dances

آش شله قلمکاری از بذلههای کهنه و رقصهای زشت


پیشنهاد کاربران

مخلوط کردن
مخلوط شدن
در هم شدن

له کردن


Make it wet
خیساندن

له کردن خمیر کردن

پورِهیدَن/پورِهاندَن.


کلمات دیگر: