کلمه جو
صفحه اصلی

naval


معنی : وابسته به نیروی دریایی، وابسته به کشتی
معانی دیگر : نیروی دریایی، ناوگانی، وابسته به کشتی و کشتیرانی، دریانوردی، ناوبری

انگلیسی به فارسی

وابسته به کشتی، وابسته به نیروی دریایی


دریایی، وابسته به نیروی دریایی، وابسته به کشتی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: navally (adv.)
(1) تعریف: of or pertaining to ships, esp. those of a navy.
مشابه: marine, maritime

(2) تعریف: of, pertaining to, or having a navy.

• of ships; of military ships; of the navy; belonging to the navy
naval means connected with or belonging to a country's navy.

مترادف و متضاد

وابسته به نیروی دریایی (صفت)
naval

وابسته به کشتی (صفت)
naval

concerning ships, sea


Synonyms: abyssal, aquatic, boating, cruising, deep-sea, marine, maritime, navigating, navigational, oceangoing, oceanic, oceanographic, pelagic, rowing, sailing, sailorly, salty, seafaring, seagoing, sea-loving, thalassic, yachting


جملات نمونه

1. naval officers
افسران نیروی دریایی

2. naval officers in summer whites
افسران نیروی دریایی در انیفورم های سفید تابستانی

3. a naval air station
پایگاه هوایی نیروی دریایی

4. a naval base
پایگاه دریایی

5. a naval escort followed the ship into harbor
اسکورتی مرکب از چند ناو آن کشتی را تا بندرگاه بدرقه کرد.

6. a naval spectacle
نمایش پرشکوه نیروی دریایی

7. a detachment of naval reserves
گروهی از افراد ذخیره ی نیروی دریایی

8. kennedy ordered the naval blockade of cuba
کندی دستور محاصره ی دریایی کوبا را داد.

9. to run a naval blockade
محاصره ی دریایی را شکستن

10. women entrants to the naval academy
زنانی که تازه وارد دانشکده ی نیروی دریایی شده اند

11. a monumental column to commemorate a naval victory
ستون یادبود در بزرگداشت پیروزی در جنگ دریایی

12. to make rules for the government of land and naval forces
تدوین مقررات برای اداره ی نیروهای زمینی و دریایی

13. He was the senior serving naval officer.
[ترجمه ترگمان] اون افسر ارشد نیروی دریایی بود
[ترجمه گوگل]او مامور ارشد نیروی دریایی بود

14. He took part in a great naval battle.
[ترجمه ترگمان]او در یک جنگ بزرگ دریایی شرکت کرد
[ترجمه گوگل]او در یک جنگ بزرگ دریایی شرکت کرد

15. He accepted a com-mission as a naval officer.
[ترجمه ترگمان]او ماموریتی به عنوان یک افسر نیروی دریایی پذیرفت
[ترجمه گوگل]او یک مأموریت به عنوان یک افسر دریایی را پذیرفت

16. Many diplomats attended a naval review to mark the anniversary of the end of the war.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دیپلمات ها در یک بررسی دریایی شرکت کردند تا سالگرد پایان جنگ را گرامی بدارند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دیپلمات ها برای بررسی سالگرد پایان جنگ به بررسی دریایی پرداختند

17. The naval high command's response to these developments is rather curious.
[ترجمه ترگمان]واکنش فرمانده نیروی دریایی به این تحولات نسبتا عجیب است
[ترجمه گوگل]پاسخ فرماندهی نیروی دریایی به این تحولات بسیار کنجکاو است

18. I put him down as a retired naval officer.
[ترجمه ترگمان]من اونو بعنوان یه افسر نیروی دریایی بازنشسته کردم
[ترجمه گوگل]من او را به عنوان یک افسر دریایی بازنشسته قرار داده ام

a naval base

پایگاه دریایی


naval officers

افسران نیروی دریایی



کلمات دیگر: