کلمه جو
صفحه اصلی

kibitz


معنی : فضولی کردن، در کاردیگری مداخله کردن، دستور بیجا دادن
معانی دیگر : (به ویژه به بازیکنان ورق یا نرد و غیره) پند ناخواسته دادن، دخالت کردن، فضولی کردن مخصوصا دربازی ورق

انگلیسی به فارسی

درکاردیگری مداخله کردن، فضولی کردن (مخصوصا دربازی ورق)، دستور بیجا دادن


کیبیتس، در کاردیگری مداخله کردن، فضولی کردن، دستور بیجا دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: kibitzes, kibitzing, kibitzed
• : تعریف: (informal) to chatter or offer unwanted advice, esp. during a card game.

- As she drove, her father kibitzed from the back seat.
[ترجمه ترگمان] همان طور که می راند، پدرش از صندلی عقب عقب می رفت
[ترجمه گوگل] همانطور که او رفت، پدرش از صندلی عقب کیبیت زد

• (informal) meddle, give unasked for advice, interfere; talk, chat

مترادف و متضاد

فضولی کردن (فعل)
interfere, blab, meddle, kibitz, interlope, intermeddle, rubberneck, poke one's nose

در کار دیگری مداخله کردن (فعل)
kibitz

دستور بیجا دادن (فعل)
kibitz

پیشنهاد کاربران

کیبیتزیدن.


کلمات دیگر: