کلمه جو
صفحه اصلی

kindred


معنی : وابستگی، خویش، عشیره، خویشاوند، خویش و قوم، قوم و خویشی
معانی دیگر : همانند، هم خوی، هم طینت، هم سرشت، مشابه، خویشاوندان، قوم و خویش، خویشان، خانواده، (قدیمی) خویشاوندی، نسبت خانوادگی، هم تباری، هم خانواده

انگلیسی به فارسی

خویش، خویشاوند، قوم و خویشی، وابستگی


خانواده، خویش و قوم، خویشاوند، خویش، وابستگی، عشیره، قوم و خویشی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a group of related people, such as a tribe or clan.
مترادف: clan, tribe
مشابه: family, people

- No one among our kindred would commit such an evil act.
[ترجمه ترگمان] هیچ کس در میان اقوام ما چنین کاری را مرتکب نخواهد شد
[ترجمه گوگل] هیچ کس در میان قوم ما چنین عمل بدی را انجام نمی دهد

(2) تعریف: one's relatives; kinfolk.
مترادف: kin, kinfolk, relations, relatives
مشابه: clan, family, folk, kith and kin, people

- He and all his kindred were farming people.
[ترجمه Jessi.jessi] اونذو خانوادش جد در جد کشاورز بودن.
[ترجمه ترگمان] او و خانواده اش از مردم کشاورزی بودند
[ترجمه گوگل] او و همه شاگردانشان مردم کشاورزی بودند
صفت ( adjective )
مشتقات: kindredly (adv.), kindredness (n.)
(1) تعریف: related by family ties.
مترادف: akin, consanguineous, kin, related
متضاد: unrelated
مشابه: cognate, family

- The two kindred groups live in close proximity and have been feuding for years.
[ترجمه ترگمان] این دو گروه خویشاوند در مجاورت نزدیک زندگی می کنند و سال ها با یکدیگر دشمنی داشته اند
[ترجمه گوگل] دو گروه خاندان در نزدیکی نزدیک زندگی می کنند و سال ها آن را تحت فشار قرار داده اند

(2) تعریف: related by similarities in nature, origin, qualities, or the like.
مترادف: akin, kin, like
متضاد: alien, unrelated
مشابه: allied, close, cognate, comparable, related, similar

- The book is a study of racial prejudice and kindred attitudes.
[ترجمه امیر نادری] این کتاب یک مطالعه تعصب نژادی و نگرش های شبیه به آن است .
[ترجمه ترگمان] کتاب مطالعه تعصب نژادی و نگرش های kindred است
[ترجمه گوگل] این کتاب مطالعه تعصبات نژادی و نگرش های مردمی است
- Love and adoration are kindred feelings.
[ترجمه ترگمان] عشق و ستایش احساسات خویشاوندی دارند
[ترجمه گوگل] عشق و تحسین، احساسات خانوادگی است

• group of people who are related to one another; person's family, relatives, kinfolk
related, from the same family; similar in nature or origin, having a common background

مترادف و متضاد

corresponding, matching


Synonyms: affiliated, agnate, akin, alike, allied, analogous, cognate, congeneric, congenial, connate, connatural, consanguine, germane, homogeneous, incident, kin, likable, parallel, related, similar


وابستگی (اسم)
affinity, connection, attachment, association, dependence, dependency, coherence, coherency, affiliation, interdependence, vassalage, pertinence, pertinency, relation, relationship, contiguity, kindred, connexion, interdependency

خویش (اسم)
connection, relation, kindred, connexion, kinswoman

عشیره (اسم)
tribe, family, kindred, kinsman

خویشاوند (اسم)
relative, relation, kindred, kinswoman, kinsman, kin, kinfolk

خویش و قوم (اسم)
kindred, kin, kinfolk, sib

قوم و خویشی (صفت)
kindred

Antonyms: irrelevant, noncorresponding, unaffiliated


blood relative


Synonyms: affinity, blood, clan, connection, consanguinity, cousin, family, flesh, folk, homefolk, house, kin, kinsfolk, kinsperson, lineage, race, relation, relationship, stock, tribe


جملات نمونه

1. two kindred spirits
دو روح (شخص) هم سرشت

2. The rich never want for kindred.
[ترجمه ترگمان]ثروتمندان هرگز به خویشاوندان نزدیک نمی شوند
[ترجمه گوگل]ثروتمندان هرگز برای خانواده اش نیاموخته اند

3. Most of his kindred still live in Ireland.
[ترجمه ترگمان]بیشتر خانواده اش هنوز در ایرلند زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]بیشتر خانواده هایش هنوز در ایرلند زندگی می کنند

4. Italian and Spanish are kindred languages.
[ترجمه ترگمان]زبان های ایتالیایی و اسپانیایی زبان های خویشاوند هستند
[ترجمه گوگل]ایتالیایی و اسپانیایی زبان های زبانی هستند

5. He claims kindred with royalty.
[ترجمه ترگمان]اون یکی از خویشاوندان سلطنتی رو ادعا می کنه
[ترجمه گوگل]او با خانواده سلطنتی ادعا می کند

6. We immediately realized that we were kindred spirits.
[ترجمه ترگمان]بلافاصله متوجه شدیم که ما یک شبح هستیم
[ترجمه گوگل]ما بلافاصله متوجه شدیم که ما ارواح خاندانیم

7. English and Dutch are kindred languages.
[ترجمه ترگمان]انگلیسی و هلندی دارای زبان های خویشاوند هستند
[ترجمه گوگل]انگلیسی و هلندی زبانهای زبانی هستند

8. The forces of democracy are in essence kindred spirits.
[ترجمه ترگمان]نیروهای دموکراسی در اصل روحیه خود را دارند
[ترجمه گوگل]نیروهای دموکراسی اساسا ارواح مردمی هستند

9. Certainly a kindred spirit lives on under the front-hinged bonnet.
[ترجمه ترگمان]مطمئنا یک روح خویشاوند زیر کلاه - زندگی می کند
[ترجمه گوگل]مطمئنا یک روح شاگردی در زیر کلاه گیس جلو قرار دارد

10. The same kindred spirit flows in their veins.
[ترجمه ترگمان]همان روح خویشاوند در veins جریان دارد
[ترجمه گوگل]همان روح شاگردی در رگهای خود جریان دارد

11. Pharmacy and lavish automobile, what a kindred pair they were!
[ترجمه ترگمان]وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای که چه زوج kindred!
[ترجمه گوگل]داروسازی و خودروی بزرگ، چه جفت زاده ای بودند!

12. Was there some kindred spirit that linked this Samburu tribesman with a group of walkers from Sheffield?
[ترجمه ترگمان]آیا روحی وجود داشت که این مرد را با گروهی از واکر و شفیلد به هم پیوند می داد؟
[ترجمه گوگل]آیا برخی از روحیه های خانوادگی وجود داشت که این قبیله Samburu را با گروهی از واکر از شفیلد مرتبط می کرد؟

13. She recognised him as a kindred spirit, with the same happy-go-lucky, questing attitude to life which she herself possessed.
[ترجمه ترگمان]او را به عنوان یک روح خویشاوند شناخته بود، با همان روحیه شاد و خوش go که خود او به آن تعلق داشت
[ترجمه گوگل]او او را به عنوان یک روح شاگردی شناخت، با همان رفتار خوشحال و خوش شانس، نگرش شایسته به زندگی که او خودش را داشت، به رسمیت شناخت

14. Recognizing in Laz a kindred passion, I conceive a plan.
[ترجمه ترگمان]با توجه به تشخیص هویت یکی از اقوام درجه یک، من یک نقشه دارم
[ترجمه گوگل]درک لاز در مورد شور و شوق خانواده، من یک برنامه را درک می کنم

two kindred spirits

دو روح (شخص) هم سرشت


پیشنهاد کاربران

kindred spirit=روحیه خاله پسری شونده ( زود با طرف رفیق میشه )

kindred spirit=someone who thinks and feels the way you do همفکر


نسبت خویشاوندی

سرشت


کلمات دیگر: