کلمه جو
صفحه اصلی

kingship


معنی : شاهی، سلطه، سلطنت، مقام سلطنت
معانی دیگر : حکومت شهریار، (k بزرگ ـ عنوان پادشاه) اعلیحضرت، پادشاهی، شهریاری، پادشاهی، شاهی، شهریاری، سلطنت

انگلیسی به فارسی

مقام سلطنت، شاهی


پادشاهی، سلطنت، مقام سلطنت، شاهی، سلطه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the position, power, dominion, or dignity of a king.
مشابه: crown, majesty

(2) تعریف: rule by a king; monarchy.
مشابه: majesty

(3) تعریف: the period of a king's rule; reign.

• position or duties of a king; monarchy

مترادف و متضاد

شاهی (اسم)
cress, penny, garden cress, kingship, regality

سلطه (اسم)
power, domination, sovereignty, dominance, kingship, overlordship

سلطنت (اسم)
reign, power, raj, domination, kingship, monarchy, sultanate

مقام سلطنت (اسم)
kingship

جملات نمونه

1. during (the period of) his kingship
در دوران پادشاهی او

2. Though his kingship was challenged, he continued to rule de facto.
[ترجمه ترگمان]اگرچه پادشاهی او به چالش کشیده شد، اما او به طور رسمی به حکومت ادامه داد
[ترجمه گوگل]اگرچه پادشاهی او به چالش کشیده شد، او همچنان به طور قانونی ادامه داد

3. The crown is an attribute of kingship.
[ترجمه ترگمان]تاج یک ویژگی سلطنت است
[ترجمه گوگل]تاج یک ویژگی پادشاهی است

4. Ever fair-spoken, Malekith said that he desired the kingship not for himself but in honour of the memory of his father.
[ترجمه ترگمان]Ever گفته بود که شاه را می خواهد نه برای خود بلکه به افتخار خاطره پدرش
[ترجمه گوگل]Malekith گفت که او در حال حاضر منصفانه گفت که پادشاهی را نه برای خود بلکه برای افتخار حافظه پدرش

5. The innovative character of Capetian kingship is unmistakable.
[ترجمه ترگمان]ویژگی innovative پادشاهی Capetian غیرقابل انکار است
[ترجمه گوگل]شخصیت نوآورانه پادشاهی کاپیتان بی فایده است

6. Medieval kingship was an extraordinary mixture of harsh reality and lofty ideals.
[ترجمه ترگمان]پادشاهی قرون وسطی ترکیبی فوق العاده از واقعیت سخت و آرمان های بزرگ بود
[ترجمه گوگل]پادشاهی قرون وسطی ترکیبی خارق العاده از واقعیت خشن و آرمان های بلند بود

7. Together Mummolus and Desiderius elevated Gundovald to the kingship at Brives-la-Gaillarde.
[ترجمه ترگمان]Mummolus و Desiderius با هم Gundovald را به پادشاهی at - la ارتقا دادند
[ترجمه گوگل]با هم Mummolus و Desiderius افزایش Gundovald به پادشاهی در Brives-la-Gaillarde

8. The principle of sacred kingship continues well into later Western history.
[ترجمه ترگمان]اصل پادشاهی مقدس به خوبی به تاریخ غرب غرب ادامه می دهد
[ترجمه گوگل]اصل سلطنت مقدس همچنان به تاریخ بعد غرب ادامه می دهد

9. History suggests the curse of kingship is the need to be wary of your own counsellors.
[ترجمه ترگمان]تاریخ می گوید که نفرین پادشاهی باید نسبت به مشاور خود محتاط باشد
[ترجمه گوگل]تاریخ نشان می دهد لعنت پادشاهی، نیاز به مراقب مشاوران خود است

10. Among other things, kingship functioned as a kind of conduit through which man was linked to his gods.
[ترجمه ترگمان]در بین چیزهای دیگر، مقام پادشاهی مانند یک نوع مجرا بود که انسان به خدایان او متصل بود
[ترجمه گوگل]از جمله چیزهای دیگر، پادشاهی به عنوان یک نوع کانال که از طریق آن مرد با خدایانش ارتباط داشت، عمل می کرد

11. Chapter four mainly inspects the legitimacy of kingship.
[ترجمه ترگمان]فصل چهار به طور عمده مشروعیت پادشاهی را بررسی می کند
[ترجمه گوگل]فصل چهارم عمدتا مشروعیت پادشاهی را بررسی می کند

12. One institution particularly favored the rise of kingship : the retinues.
[ترجمه ترگمان]یک موسسه به ویژه طرفدار افزایش پادشاهی بود: همراهان،
[ترجمه گوگل]یکی از مؤسسات به خصوص در مورد ظهور سلطنت طلبی، مشتمل بر محبوبیت است

13. The relatively strong kingship provided a necessary support for the stability of social order.
[ترجمه ترگمان]پادشاهی نسبتا قوی، حمایت لازم را برای ثبات نظم اجتماعی فراهم کرد
[ترجمه گوگل]سلطنت نسبتا قوی، پشتیبانی ضروری برای ثبات نظم اجتماعی را فراهم کرد

14. He will return a second time, to establish kingship the universe.
[ترجمه ترگمان]او برای بار دوم برمی گردد، تا پادشاهی را تاسیس کند
[ترجمه گوگل]او دومین بار برای ایجاد پادشاهی جهان خواهد آمد

15. Dermot talked of winning the High Kingship.
[ترجمه ترگمان]Dermot درباره برنده شدن در دبیرستان صحبت کرد
[ترجمه گوگل]Dermot از پیروزی پادشاهی بزرگ صحبت کرد

during (the period of) his kingship

در دوران پادشاهی او


His Kingship left.

اعلیحضرت تشریف بردند.


پیشنهاد کاربران

پادشاهی
kingship= monarchy: نظام شاهی، نظام پادشاهی


کلمات دیگر: