کلمه جو
صفحه اصلی

lazy


معنی : سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو
معانی دیگر : تن آسا، تن پرور، هنجام، لتره، لش، کیار، سنگین و آهسته، رخوت انگیز، سست کننده، باکندی حرکت کردن، سست بودن

انگلیسی به فارسی

تنبل، کند، کندرو


با کندی حرکت کردن، سست بودن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: lazier, laziest
مشتقات: lazyish (adj.), lazily (adv.), laziness (n.)
(1) تعریف: inclined to avoid effort or exertion.
مترادف: idle, indolent, lackadaisical, lethargic, listless, otiose, shiftless, slothful, sluggish
متضاد: ambitious, assiduous, diligent, enterprising, hard, industrious, laborious
مشابه: negligent, remiss, slack, tardy, vagabond

- I'm lazy on Sundays, but I work hard during the rest of the week.
[ترجمه ترگمان] روزه ای یکشنبه تنبلی می کنم، اما در طول هفته سخت کار می کنم
[ترجمه گوگل] من یکشنبه ها تنبل هستم، اما در طول بقیه هفته سخت کار می کنم
- He's a bit lazy about doing his laundry.
[ترجمه متین ضرغامی] او درمورد شستن لباس هایش اندکی تنبل است.
[ترجمه ترگمان] او کمی در حال انجام دادن لباس هایش تنبل است
[ترجمه گوگل] او کمی شلوغ است در مورد شستن لباسهایش

(2) تعریف: slow or sluggish in movement.
مترادف: dilatory, inactive, inert, laggard, languid, lethargic, slow, sluggish, supine, torpid
متضاد: active, busy
مشابه: lumpish, phlegmatic, slack, tardy

- The large, lazy fly was easy to smack.
[ترجمه ترگمان] مگس بزرگ و تنبل به آسانی کتک می خورد
[ترجمه گوگل] پرواز بزرگ و تنبل آسان بود
- We walked along the path at a lazy pace.
[ترجمه ترگمان] با قدم های آهسته راه خود را طی کردیم
[ترجمه گوگل] ما در طول مسیر دراز کشیدیم

(3) تعریف: marked by, or tending to cause, idleness.
مترادف: idle, inactive, quiescent
متضاد: furious
مشابه: dormant, indolent, inert, laggard, lumpish, phlegmatic, slothful, sluggish

- He likes to lie in the hammock on these lazy summer days.
[ترجمه ترگمان] او دوست دارد در این روزه ای تنبلی در گهواره سفری دراز بکشد
[ترجمه گوگل] او دوست دارد در حمام در این روزهای تابستان تنبل دروغ بگوید

• slothful; idle; laggardly; moving slowly; inactive
lounge about, idle, loaf; pass time in relaxation, pass time lazily
lazy people try to avoid doing any work.
lazy actions are done slowly without making very much effort.

مترادف و متضاد

inactive, sluggish


سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

کند (صفت)
late, tardy, heavy, slack, dull, slow, lagging, blate, sluggish, blunt, lazy, loggy, logy, dilatory, unapt, unready, leaden, low-speed, snail-paced

تنبل (صفت)
tardy, slow, idle, slouchy, sluggish, bone-idle, lazy, indolent, slothful, do-nothing, inactive, slothy, soporiferous

بطی ء (صفت)
slack, sluggish, lazy, cumbersome, loggy, logy, snail-paced

عاطل (صفت)
futile, useless, vain, idle, lazy, do-nothing

درخورد تنبلی (صفت)
lazy

کندرو (صفت)
tardy, lazy, tardigrade, slow-footed

Synonyms: apathetic, asleep on the job, careless, comatose, dallying, dilatory, drowsy, dull, flagging, idle, inattentive, indifferent, indolent, inert, lackadaisical, laggard, lagging, languid, languorous, lethargic, lifeless, loafing, neglectful, out of it, passive, procrastinating, remiss, shiftless, slack, sleepy, slothful, slow, slow-moving, snoozy, somnolent, supine, tardy, tired, torpid, trifling, unconcerned, unenergetic, unindustrious, unpersevering, unready, weary


Antonyms: active, diligent, energetic, hard-working, industrious, lively


جملات نمونه

1. lazy people have many excuses
اشخاص تنبل خیلی بهانه می آورند.

2. a lazy river
رودخانه ی آرام

3. a lazy student who leads a vegetative existance
شاگرد تنبلی که گیاه وار زندگی می کند

4. a lazy summer afternoon
بعد از ظهر رخوت انگیز تابستانی

5. a lazy walk
راه پیمایی کند

6. he is lazy and he doesn't work
او تنبل است و کار نمی کند.

7. he is lazy but intelligent
او تنبل ولی باهوش است.

8. move your lazy carcass!
تنه ی لش خود را تکان بده !

9. an overabundance of lazy workers
فراوانی بیش از حد کارگران تنبل

10. i spent a lazy day in the park
یک روز توام با بی حالی را در پارک گذراندم.

11. smoking opium makes one lazy
تریاک کشیدن آدم را تنبل می کند.

12. teachers used to thrash lazy students
در گذشته معلم ها شاگردان تنبل را چوب می زدند.

13. he is inclined to be lazy
او به تنبلی تمایل دارد.

14. i have no use for lazy students
از شاگرد تنبل خوشم نمی آید.

15. he upbraided his son for being lazy
به خاطر تنبلی پسرش،او را مورد مواخذه قرار داد.

16. in no way can he be called lazy
به هیچ وجه نمی توان او را تنبل خواند.

17. the teacher berated the student for being lazy
معلم شاگرد را به خاطر تنبلی سخت سرزنش کرد.

18. the teacher had no patience with that lazy student
معلم حوصله ی آن شاگرد تنبل را نداشت.

19. A lazy sheep thinks its wool heavy.
[ترجمه ترگمان]یک گوسفند تنبل فکر می کند که پشم سنگین است
[ترجمه گوگل]گوسفند تنبل فکر می کند پشم سنگین است

20. People on welfare are wrongly seen as lazy or dishonest.
[ترجمه ترگمان]مردم در رفاه به اشتباه به عنوان تنبل یا نادرست تلقی می شوند
[ترجمه گوگل]افرادی که در رفاه هستند اشتباه به عنوان تنبل یا نادرست دیده می شود

21. He felt too lazy to get out of bed.
[ترجمه Mr.nobody] او برای بیرون آمدن از تخت خواب تنبلی کرد
[ترجمه ترگمان]خیلی تنبل بود که از تخت بلند شود
[ترجمه گوگل]او احساس تنهایی کرد تا از رختخواب بیرون بیاید

22. Their lazy, blurred voices fell pleasantly on his ears.
[ترجمه ترگمان]صداهای آهسته و مبهم آن ها در گوشش فرو ریخت
[ترجمه گوگل]صداهای تند و تیز آنها به دل خوشی بر گوشش افتاد

23. The quick brown fox jumps over a lazy dog.
[ترجمه ترگمان]روباه قهوه ای سریع از روی یک سگ تنبل می پرد
[ترجمه گوگل]روباه قهوه ای سریع بر روی سگ تنبل پرش می کند

24. Lazy and incompetent police officers are letting the public down.
[ترجمه ترگمان]افراد تنبل و بی کفایت پلیس اجازه می دهند که مردم پایین بیایند
[ترجمه گوگل]افسران پلیس تنبل و بی کفایتی به مردم اجازه می دهند

25. Managers had complained that the workers were lazy and unreliable.
[ترجمه ترگمان]مدیران شکایت داشتند که کارگران تنبل و غیرقابل اعتماد بودند
[ترجمه گوگل]مدیران شکایت کرده بودند که کارگران تنبل و غیر قابل اعتماد بودند

26. She told him he was a lazy good-for-nothing and should get a job.
[ترجمه ترگمان]او به او گفت که او یک آدم تنبل و تنبل است - هیچ کاری و نباید کار پیدا کند
[ترجمه گوگل]او به او گفت او تنبل برای هیچ چیزی نیست و باید کار کند

27. He got fired because he was lazy.
[ترجمه ترگمان]اخراج شد چون تنبل بود
[ترجمه گوگل]او اخراج شد زیرا او تنبل بود

28. high-talent people lazy by nature, if, that is, not from efforts to develop his talents, his achievements would not have significant, sometimes, rather it would be better than him at the day low.
[ترجمه ترگمان]افرادی که استعداد بالایی دارند و ذاتا تنبل هستند، اگر، این نه از تلاش برای پرورش استعدادها و دستاوردهای او، گاهی اوقات، به جای آن که در روز پایین بهتر از او باشد، مهم نیست
[ترجمه گوگل]افراد با استعداد با طبیعت تنبل، اگر، نه از تلاش برای توسعه استعدادهای خود، دستاوردهای او اهمیتی نخواهد داشت، گاهی اوقات، و نه بهتر از او در روز کم است

He is lazy and he doesn't work.

او تنبل است و کار نمی‌کند.


the laziest student in class

تنبل‌ترین شاگرد کلاس


a lazy river

رودخانه‌ی آرام


a lazy walk

راهپیمایی کند


a lazy summer afternoon

بعد از ظهر رخوت‌انگیز تابستانی


I spent a lazy day in the park.

یک روز توأم با بی‌حالی(کسالت‌بار) را در پارک گذراندم.


پیشنهاد کاربران

بی حوصله

ملایم/ نسیم ملایم

He is the laziest person in the class
او تنبل ترین فرد کلاس است 🐮🐮🐮

idle

تنبل _بی حوصله_و. .

SYN of inactive and OPP of active

تنبل، تن پرور

عاطل و باطل

ضعیف
شل
بی حال
تنبل

تنبل

a lazy period of time is spent doing nothing except relaxing

OPP busy


encouraging inactivity or indolence

شلخته

لیز ، سست ، شل و بی حال

تنبل ، بی حوصله

کند ، تنبل ، سست ، بی حوصله ، کند رو

تنبل ، بی حوصله ، سست در انجام کارها

بیکار سر گردون


کلمات دیگر: