کلمه جو
صفحه اصلی

manageable


معنی : رام، قابل اداره، کنترل پذیر
معانی دیگر : اداره کردنی، قابل کنترل، مهارپذیر، قابل اداره کردن

انگلیسی به فارسی

قابل اداره کردن، کنترل پذیر، رام


قابل کنترل است، قابل اداره، کنترل پذیر، رام


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: manageably (adv.), manageability (n.)
• : تعریف: capable of being handled, controlled, or managed.
متضاد: cumbersome, difficult, impossible, unmanageable, unwieldy
مشابه: easy, gentle

- His mother did not see a goat as a manageable pet.
[ترجمه ترگمان] مادرش یک بز را به عنوان حیوان خانگی قابل مدیریت ندیده بود
[ترجمه گوگل] مادرش یک بز را به عنوان یک حیوان خانگی قابل کنترل نمی بیند
- Things had gone awry, but the situation was still manageable in her opinion.
[ترجمه ترگمان] اوضاع خراب شده بود، اما وضعیت هنوز به نظر او قابل کنترله
[ترجمه گوگل] چیزهای زیادی پیش رفتند اما وضعیت او هنوز هم قابل کنترل بود
- He found his students more interested in the subject this year and therefore more manageable.
[ترجمه ترگمان] او امسال دانش آموزانش را بیش از این به این موضوع علاقه مند کرد و به همین دلیل بیش از پیش قابل مدیریت بود
[ترجمه گوگل] او دانشجویانش را در این سال بیشتر علاقه مند به موضوع و در نتیجه بیشتر قابل کنترل است

• capable of being managed; governable, controllable; submissive, docile, compliant
something that is manageable can be dealt with because it is not too big or complicated.

دیکشنری تخصصی

[سینما] انضباط پذیر / بحث کردنی / مهارپذیر

مترادف و متضاد

رام (صفت)
domestic, tame, amenable, docile, meek, manageable, obedient, biddable, treatable, governable

قابل اداره (صفت)
manageable

کنترل پذیر (صفت)
manageable

controllable


Synonyms: amendable, convenient, docile, easy, feasible, governable, obedient, submissive, tamable, tractable, trained, workable


جملات نمونه

1. the rate of inflation has reached a more manageable level
نرخ تورم به حد قابل کنترل تری رسیده است.

2. The journey is easily manageable in half an hour.
[ترجمه ترگمان]این سفر در عرض نیم ساعت به راحتی قابل مدیریت است
[ترجمه گوگل]سفر به راحتی قابل کنترل در نیم ساعت است

3. Try to reduce your tasks to more manageable proportions .
[ترجمه ترگمان]سعی کنید کارهایتان را به نسبت های قابل مدیریت بیشتر کاهش دهید
[ترجمه گوگل]سعی کنید وظایف خود را نسبت به مقیاس قابل کنترل بیشتر کنید

4. It is important to present new information in manageable chunks.
[ترجمه ترگمان]مهم است که اطلاعات جدید را در قطعات قابل مدیریت ارایه دهید
[ترجمه گوگل]مهم است که اطلاعات جدید را در تکه های قابل کنترل ارائه دهیم

5. The debt has been reduced to a more manageable level.
[ترجمه ترگمان]بدهی به سطح قابل مدیریت تری کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]بدهی به یک سطح قابل کنترل تر کاهش یافته است

6. This method divides the task into more manageable proportions.
[ترجمه ترگمان]این روش کار را به نسبت های قابل مدیریت تری تقسیم می کند
[ترجمه گوگل]این روش کار را به سهولت قابل کنترل تر تقسیم می کند

7. The present flow of refugees was manageable.
[ترجمه ترگمان]جریان کنونی پناهندگان قابل مدیریت بود
[ترجمه گوگل]جریان فعلی پناهندگان قابل کنترل بود

8. The job is just about manageable in the time.
[ترجمه ترگمان]شغل تنها در این زمان قابل مدیریت است
[ترجمه گوگل]این کار فقط در آن زمان قابل کنترل است

9. The work has been divided into smaller, more manageable sections.
[ترجمه ترگمان]این اثر به بخش های کوچک تر و قابل مدیریت تقسیم شده است
[ترجمه گوگل]این کار به بخش های کوچکتر و قابل کنترل تقسیم شده است

10. Divide the task into manageable sections.
[ترجمه ترگمان]وظیفه را به بخش های قابل کنترل تقسیم کنید
[ترجمه گوگل]وظیفه را به قسمت های مدیریت تقسیم کنید

11. Soda silica glasses are not very manageable, however.
[ترجمه ترگمان]با این حال شیشه های سیلیکا چندان قابل مدیریت نیستند
[ترجمه گوگل]عینک سیلیکا سودا بسیار قابل کنترل نیست، با این حال

12. What started out as a relatively manageable protest against stolen elections has now mushroomed into a full-fledged democracy movement.
[ترجمه ترگمان]آنچه که به عنوان یک اعتراض نسبتا قابل مدیریت علیه انتخابات به سرقت رفته بود اکنون به یک جنبش دموکراسی تکامل یافته تبدیل شده است
[ترجمه گوگل]آنچه که به عنوان یک اعتراض نسبتا قابل کنترل علیه انتخابات ربوده شده آغاز شد، در حال حاضر به یک جنبش دموکراسی کامل تبدیل شده است

13. The price of keeping the bonus down to manageable proportions is a somewhat less efficient outcome.
[ترجمه ترگمان]قیمت نگه داری پاداش به نسبت های قابل مدیریت یک نتیجه نسبتا کم تر است
[ترجمه گوگل]قیمت نگه داشتن جایزه به نسبت قابل کنترل یک نتیجه تا حدودی کمتر کارآمد است

14. Add about 2 more cups flour to make manageable dough and turn out on to lightly floured surface.
[ترجمه ترگمان]حدود ۲ فنجان دیگر آرد اضافه کنید تا خمیر قابل مدیریت تهیه شود و به سطح صاف floured تبدیل شود
[ترجمه گوگل]حدود 2 عدد آرد فنجان را اضافه کنید تا خمیر قابل کنترل را بچرخانید و به سطح ملایم تبدیل شود

The rate of inflation has reached a more manageable level.

نرخ تورم به حد کنترل‌شدنی رسیده‌است.


پیشنهاد کاربران

قابل مدیریت

متناسب، مناسب

قابل مهار ، قابل کنترل


کلمات دیگر: