کلمه جو
صفحه اصلی

maiden


معنی : خاده، دوشیزه، باکره، دختر باکره، جدید
معانی دیگر : (اسب دوانی) اسبی که هنوز برنده نشده است، برازنده ی دختر، ویژه ی دختران، دختروار، مجرد، شوهر نکرده، باکره و پیر، پیرزن باکره، خانه مانده، آغازین، نخستین، اولین، (نادر) دختر، زن جوان و مجرد، (نادر) باکره، (سابقا - اسکاتلند - m بزرگ) گیوتین، سرانداز، (بازی کریکت) دوره ای از مسابقه که درآن طرفین امتیازی به دست نیاورده اند (maiden over هم می گویند)، خام دست، بی تجربه، ناآزموده، کارندیده، به کار برده نشده، نو، تازه، دست نخورده، بکر، تازه ساز

انگلیسی به فارسی

دوشیزه، باکره، دختر باکره، خاده، جدید


دوشیزه، دختر باکره، جدید


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: an unmarried girl or young woman.
مترادف: loss, maid
مشابه: babe, chick, damsel, girl, miss, vestal, virgin, wench
صفت ( adjective )
مشتقات: maidenly (adj.)
(1) تعریف: of or relating to an unmarried girl or woman.
مترادف: single
مشابه: celibate, chaste, girlish, pure, vestal, virginal

(2) تعریف: first.
مترادف: first, initial, original
مشابه: inaugural

- the maiden voyage of a ship
[ترجمه ترگمان] نخستین سفر دریایی کشتی بود
[ترجمه گوگل] سفر نخستین کشتی

(3) تعریف: unmarried.
مترادف: single, unmarried, unwed
مشابه: celibate

- my maiden aunt
[ترجمه ترگمان] زن دایی عزیز من،
[ترجمه گوگل] عمه دخترم

• girl, unmarried woman; virgin (archaic); device used in scotland to behead criminals (similar to a guillotine); horse that has never won a race; maiden over, over in which no runs are made (cricket)
of an unmarried girl or woman; being an unmarried girl or woman; having no experience; being a horse that has never won a race; first
a maiden is a young woman; a literary use.
the maiden voyage or flight of a ship or aeroplane is the first official journey that it makes.

مترادف و متضاد

خاده (اسم)
hock, pole, scaffold, broomstick, neckcloth, dog hook, fire hook, gaff, gallows, gibbet, maiden, harpoon, gib staff

دوشیزه (اسم)
gill, miss, damsel, maiden, girl, demoiselle, mademoiselle, signorina

باکره (اسم)
virgin, maiden

دختر باکره (اسم)
maiden

جدید (صفت)
up-to-date, new, modern, novel, recent, maiden, unprecedented, neoteric

earliest


Synonyms: beginning, first, fresh, inaugural, initial, initiatory, intact, introductory, new, original, pioneer, primary, prime, unbroached, untapped, untried, unused


Antonyms: concluding, final, latest


جملات نمونه

A maiden horse.

اسبی که هنوز برنده نشده‌است.


a maiden race

مسابقه‌ی اسب‌هایی که تاکنون برنده نشده‌اند


maiden innocence

معصومیت دخترانه


her maiden loveliness

زیبایی دخترانه‌ی او


She remained a maiden for the rest of her life.

تا آخر عمر مجرد باقی ماند.


His maiden aunt died recently.

عمه‌ی پیر و خانه‌مانده‌ی او اخیراً فوت کرد.


the newly-made ship's maiden voyage

نخستین سفر کشتی تازه‌ساز


his maiden speech

اولین نطق او


1. maiden innocence
معصومیت دخترانه

2. a maiden hight zahra
دوشیزه ای به نام زهرا

3. a maiden horse
اسبی که هنوز برنده نشده است

4. a maiden race
مسابقه ی اسب هایی که تاکنون برنده نشده اند

5. her maiden loveliness
زیبایی دخترانه ی او

6. his maiden aunt died recently
عمه ی پیر و خانه مانده ی او اخیرا فوت کرد.

7. his maiden speech
اولین نطق او

8. my mother's maiden name was fallah
نام خانوادگی مادرم فلاح بود.

9. she remained a maiden for the rest of her life
تا آخر عمر مجرد باقی ماند.

10. the newly-made ship's maiden voyage
نخستین سفر کشتی تازه ساز

11. The young man betrothed the neighboring maiden.
[ترجمه ترگمان]مرد جوان دختر همسایه را نامزد کرده بود
[ترجمه گوگل]مرد جوان دختر همسایه را به هم زد

12. Kate kept her maiden name when she got married .
[ترجمه ترگمان]کیت اسم maiden را وقتی ازدواج کرد نگه داشت
[ترجمه گوگل]کیت وقتی که ازدواج کرد، نام دخترش را حفظ کرد

13. By tradition, nobody interrupts an MP's maiden speech.
[ترجمه ترگمان]بنا بر سنت، هیچ کس سخنرانی یک نماینده مجلس را قطع نمی کند
[ترجمه گوگل]طبق سنت، هیچ کس سخنرانی پیشاپیش نماینده مجلس را قطع نمی کند

14. She decided to keep her maiden name for professional purposes.
[ترجمه ترگمان]او تصمیم گرفت که نام maiden را برای اهداف حرفه ای نگه دارد
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت نام فرزندش را برای اهداف حرفه ای حفظ کند

15. His reputation stunk for obscenities to a maiden.
[ترجمه ترگمان]شهرتش به خاطر توهین به یک دختر بود
[ترجمه گوگل]اعتبار او برای خجالت زدن به یک پسران خجالتی است

پیشنهاد کاربران

دوشیزه ها

میش هایی که مدت زمان فحلی آنها کوتاه است و مدت کوتاهی اجازه ی جفت گیری می دهند.

virgin


1 - ( اسم ) دوشیزه
2 - ( صفت ) اولین ( به معنی اولین و جدید )


کلمات دیگر: