کلمه جو
صفحه اصلی

marker


معنی : نشانه، نشان گذار، نشانگر
معانی دیگر : علامت (هر چیز که توجه را جلب کند مانند: سنگ یا نشان روی قبر یا سنگ کیلومتر نما در جاده ها و غیره)، علامت گذار (رجوع شود به: mark)، (در مسابقات) متصدی شمارش امتیازات طرفین، امتیاز شمار، (زمین ورزش) دستگاه خط کشی دور زمین و غیره، خطگذار، نشانه ای که لای کتاب می گذارند تا صفحه ی مطلوب زود پیدا شود (bookmark هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

نشانگر، نشانه


نشان گذار، علامت، نشانه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something that marks or indicates, such as a gravestone.

(2) تعریف: something used to mark or write with, such as a crayon or grease pencil.

(3) تعریف: one who grades schoolwork.

(4) تعریف: (slang) in gambling, a written promise to pay.

(5) تعریف: a felt-tipped or other pen that produces thick lines of ink, used for marking and writing.

- She wrote his name with a blue marker in big letters across the top of the poster.
[ترجمه ترگمان] او نام خود را با ماژیک آبی رنگ در حروف درشت روی پوستر نوشت
[ترجمه گوگل] او نام او را با نشانگر آبی در حروف بزرگ در بالای پوستر نوشت

• sign; scorekeeper; symbol that indicates a place reached, milestone; tombstone; felt-tipped pen that usually has a broad tip
a marker is an object used to show the position of something.
if a person or an organization puts down a marker, they do something that acts as a clear sign of what they want to happen or what they intend to do.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] علامت - نشانه - علامتگذار
[کامپیوتر] نشان ؛ علامت ؛ نشانه ؛ نشانگر
[برق و الکترونیک] علامت گذار، نشان گذار
[زمین شناسی] نشانگر، ثبت کننده،نماد گرافیک که برای نمایش عارضه نقطه ای. لایه ای که مولد قسمت شاخصی از یک منحنی زمان ـ فاصله انکساری (در برداشتهای لرزه ای) بوده و در ناحیه ای وسیع می توان آنرا تعقیب کرد؛ لایه ای که انعکاسهای مشخصه در ناحیه ای کم و بیش وسیع، از آن حاصل می شوند؛ وجوه چینه شناسی که به آسانی قابل تشخیص بوده و مشخصات متمایز آنها به حدی است که می توان آنها را به عنوان مبنا یا مرجع در نظر گرفته و یا در فاصله ای طولانی در زیر زمین و طی فعالیتهای زیرزمینی چون حفر چاه و معدنکاری آنها را ردیابی کرد، مانند یک واحد چینه شناسی که بر اساس ویژگیهای متمایزش در یک نمودار الکتریکی (در چاه پیمایی) قابل شناسایی است و یا هر سطح سنگی قابل شناسایی مانند سطح یک ناهمیشیبی یا سطحی فرسایش یافته یا خورده شده. در این مورد به معنای واژه format نیز مراجعه نمایید. مترادف: (b) Markerhorizon, Markerbed عنوان مورد استفاده در افریقای جنوبی برای رخنمون.

مترادف و متضاد

نشانه (اسم)
allegory, proof, indication, token, sign, mark, emblem, symptom, reminiscence, presage, omen, impress, sacrament, marker, portent

نشان گذار (اسم)
mark sense, marker

نشانگر (اسم)
marker

جملات نمونه

a highway marker

کیلومتر شمار جاده


1. a highway marker
کیلومتر شمار جاده

2. He placed a marker where the ball had landed.
[ترجمه ترگمان]نقطه ای را که توپ در آن فرود آمده بود قرار داد
[ترجمه گوگل]او یک نشانگر را در جایی که توپ فرود آمد قرار داد

3. He put a marker in his book and followed her out.
[ترجمه ترگمان]یه ماژیک تو کتابش گذاشته و تا بیرون تعقیبش کرده
[ترجمه گوگل]او یک نشانگر را در کتاب خود گذاشت و به دنبال او رفت

4. Price is not always an accurate marker of quality.
[ترجمه ترگمان]قیمت همیشه نشانه درستی از کیفیت نیست
[ترجمه گوگل]قیمت همیشه نشانگر دقیق کیفیت نیست

5. Step off twenty feet and then place a marker in the ground.
[ترجمه ترگمان]بیست قدم بردارید و سپس یک نشانگر را در زمین قرار دهید
[ترجمه گوگل]گام بیست و پانزده و سپس یک نشانگر در زمین قرار دهید

6. Draw your child's outline with a heavy black marker.
[ترجمه ترگمان]طرح کلی کودک خود را با یک نشانگر سیاه سنگین رسم کنید
[ترجمه گوگل]طرح کلی کودک خود را با نشانگر سنگین سیاه نشان دهید

7. The post served as a bound - ary marker.
[ترجمه ترگمان]این پست بعنوان یک نشانگر وابسته مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه گوگل]این پست بعنوان یک نشانگر محدود شده بود

8. She reached the 500-metre marker in record time.
[ترجمه ترگمان]او در زمان رکورد به رکورد ۵۰۰ متر رسید
[ترجمه گوگل]او در زمان رکورد 500 متری نشان داد

9. Vitamin C is a good marker for the presence of other vitamins and nutrients in frozen food.
[ترجمه ترگمان]ویتامین C یک نشانه خوب برای حضور ویتامین های دیگر و مواد غذایی در غذاهای منجمد است
[ترجمه گوگل]ویتامین C یک نشانگر خوب برای حضور ویتامین ها و مواد مغذی دیگر در غذاهای یخ زده است

10. Step out ten feet and then put a marker in the ground.
[ترجمه ترگمان] از ده قدم برو کنار و یه ماژیک روی زمین بذار
[ترجمه گوگل]گام ده پا و سپس قرار دادن نشانگر در زمین

11. There is a marble marker on the ground at the spot where Robert Ollinger fell.
[ترجمه ترگمان]یک نشانه مرمری روی زمین در نقطه ای است که رابرت Ollinger سقوط کرده است
[ترجمه گوگل]مارک مارکر بر روی زمین در نقطه ای است که در آن Robert Ollinger سقوط کرد

12. Gary Lund raced in for the rebound but Marker turned the ball round the post.
[ترجمه ترگمان]گری لوند به دنبال توپ دوید اما Marker توپ را به سمت تیر چرخاند
[ترجمه گوگل]گری لاند در بازی با تساوی به سر می برد اما مارکر توپ را در اطراف پست زد

13. The most consistent paratone-final marker is the long pause, normally exceeding one second.
[ترجمه ترگمان]آخرین نشانگر paratone - نهایی یک مکث طولانی است که معمولا بیش از یک ثانیه طول می کشد
[ترجمه گوگل]سازگارترین پارامتر نشانگر نهایی مکث طولانی است که معمولا بیش از یک ثانیه طول می کشد

14. They discover that the marker commemorating the shoot-out was destroyed by an earthquake in 198
[ترجمه ترگمان]آن ها کشف کردند که علامت یادبود فیلم برداری در سال ۱۹۸ به دست یک زلزله ویران شد
[ترجمه گوگل]آنها کشف کردند که مارکر به خاطر زد و خورد در سال 1983 توسط یک زلزله تخریب شد

15. He wrote them with a marker on the back on his hand as the plane taxied to a stop.
[ترجمه ترگمان]وقتی هواپیما ایستاد آن ها را با ماژیک روی پشتش نوشت
[ترجمه گوگل]او را به عنوان یک نشانگر روی پشت در دست خود نوشت، به طوری که هواپیما به توقف متوقف شد

پیشنهاد کاربران

کلمات کلیدی

پرکاربرد ترین معنی هایش ایناس

نشانه ، نشانگر ، شاخص ، ماژیک

ماژیک

شاخص

امتیاز و نمره

روان نویس

ماژیک بهترین معنی میتونه باشه
ولی بیشتر نشانگر بهش میگن

مصحح . تصحیح کننده

خط کش

marker برابر نها فارسی آن "شناسگر " می باشد ولی "نشانگر "هم مفهوم را می رساند اما درست ترین گزینه "شناسگر" میباشد

هایلایت

marker ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: نشانه‏گذار
تعریف: فرد یا وسیله‏ای که عمل نشانه‏گذاری درخت را انجام می دهد

Marker
برجسته گر
برجسته ساز

( برجسته کردن/ساختنِ متن )


کلمات دیگر: