کلمه جو
صفحه اصلی

mainstream


معنی : مسیر اصلی، راه اصلی جویبار
معانی دیگر : (موسیقی و ادبیات و عمل و اندیشه و غیره) روندکلی، میان روند، خط فکری، باب روز، کنش ورترین، فعال ترین، شلوغ ترین، پرحرارت ترین، پر رونق ترین، وسط رود (در جایی که جریان آب از همه جا قویتر است)، میان رود، (موسیقی جاز) آمیزه ی swing و bop، مسیر جویباری که دران اب جریان دارد

انگلیسی به فارسی

مسیر اصلی، مسیر جویباری که دران آب جریان دارد


مسیر اصلی، راه اصلی جویبار، مسیر جویباری که دران اب جریان دارد


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the principal or dominant direction or trend of a human activity, thought, or movement.

- She is an innovator, and her creations have always differed greatly from those of the mainstream.
[ترجمه dibi] او یک مبتکر است و خلاقیت های او با مسیر اصلی بسیار فرق دارد.
[ترجمه زهرا مرادی] وی مبتکری است که اختراعاتش همیشه با انواع مشابه، بسیار متفاوت هستند.
[ترجمه ترگمان] او یک مبتکر است و تولیدات او همواره با دیدگاه های اصلی تفاوت دارند
[ترجمه گوگل] او یک نوآور است، و آثار او همواره به شدت متفاوت از جریان اصلی است
صفت ( adjective )
• : تعریف: sharing, agreeing with, or shaped by the prevailing trends and opinions of a group or society.

- He was somewhat of a radical thinker in his youth, but his ideas have become more mainstream in recent years.
[ترجمه ترگمان] او تا حدی از یک متفکر افراطی در جوانیش بود، اما در سال های اخیر ایده های او به جریان اصلی تبدیل شده اند
[ترجمه گوگل] او تا حدودی متفکر رادیکال در جوانانش بود، اما ایده هایش در سال های اخیر تبدیل به جریان اصلی شده است
- The big radio stations play fairly mainstream music.
[ترجمه ترگمان] ایستگاه های رادیویی بزرگ موسیقی نسبتا اصلی پخش می کنند
[ترجمه گوگل] ایستگاه های رادیویی بزرگ پخش موسیقی نسبتا عمیق هستند
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to integrate or prepare for integration into the prevailing, dominant, or majority group, esp. the integration of disabled or otherwise disadvantaged persons into regular school classes, jobs, and the like.

- Many students who used to be in special classes are now being mainstreamed.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از دانش آموزانی که در کلاس های خاصی حضور داشتند، اکنون mainstreamed هستند
[ترجمه گوگل] بسیاری از دانش آموزانی که در کلاس های ویژه زندگی می کنند، در حال حاضر در حال تغییر هستند

• prevailing trend or movement
of the prevailing trend or movement
people or ideas that are part of the mainstream are regarded as normal and conventional because they belong to a group that most people or ideas belong to.

مترادف و متضاد

Antonyms: heterodox


مسیر اصلی (اسم)
mainstream

راه اصلی جویبار (اسم)
mainstream

prevailing


Synonyms: accepted, average, common, conventional, current, dominant, established, general, normal, popular, predominant, primary, regular, standard, typical, widespread


جملات نمونه

the mainstream of life

در اوج جریان زندگی


His ideas are not in sync with the mainstream of political thought in Canada.

عقاید او با اندیشه‌های سیاسی متداول در کانادا هم‌گام نیست.


1. the mainstream of life
در اوج جریان زندگی

2. his ideas are not in sync with the mainstream of political thought in canada
عقاید او با اندیشه های سیاسی متداول در کانادا همگام نیست.

3. The debate in the mainstream press has been a classic example of British hypocrisy.
[ترجمه ترگمان]بحث در جریان اصلی مطبوعات نمونه کلاسیک ریاکاری بریتانیا بوده است
[ترجمه گوگل]بحث در مطبوعات جریان اصلی، نمونه کلاسیک ریاکاری بریتانیا است

4. These teachers have been cut off from the mainstream of educational activity.
[ترجمه ترگمان]این آموزگاران از جریان اصلی فعالیت های آموزشی حذف شده اند
[ترجمه گوگل]این معلمان از جریان اصلی فعالیت های آموزشی قطع شده اند

5. Environmental ideas have been absorbed into the mainstream of European politics.
[ترجمه ترگمان]ایده های محیطی به جریان اصلی سیاست اروپا معطوف شده اند
[ترجمه گوگل]ایده های محیطی به جریان اصلی سیاست اروپا جذب شده اند

6. Their views lie outside the mainstream of current medical opinion.
[ترجمه ترگمان]دیدگاه های آن ها خارج از جریان اصلی افکار پزشکی جاری قرار دارد
[ترجمه گوگل]دیدگاه های آنها خارج از جریان اصلی نظر پزشکی فعلی است

7. He drifted out of the mainstream of society.
[ترجمه ترگمان]او از جریان اصلی اجتماع خارج شد
[ترجمه گوگل]او از جریان اصلی جامعه خارج شد

8. Deaf children can often be included in mainstream education.
[ترجمه ترگمان]کودکان ناشنوا را اغلب می توان در آموزش عمومی قرار داد
[ترجمه گوگل]کودکان ناشنوا اغلب می توانند در آموزش عامه گنجانده شوند

9. He was in the mainstream of British contemporary music.
[ترجمه ترگمان]او در جریان اصلی موسیقی معاصر بریتانیا قرار داشت
[ترجمه گوگل]او در جریان اصلی موسیقی معاصر بریتانیا بود

10. Arran became increasingly estranged from the mainstream of Hollywood.
[ترجمه ترگمان]ارل آو آرن به طور فزاینده ای از جریان اصلی هالیوود طرد شد
[ترجمه گوگل]آران به طور فزاینده ای از جریان اصلی هالیوود جدا شد

11. He accused the mainstream political parties of cynically exploiting this situation.
[ترجمه ترگمان]او جریان اصلی احزاب سیاسی را به سو استفاده از این وضعیت متهم کرد
[ترجمه گوگل]او احزاب اصلی جریان سیاسی را به طور غریزی از این وضعیت سوء استفاده می کند

12. He was never part of the literary mainstream as a writer.
[ترجمه ترگمان]او هرگز بخشی از جریان ادبی ادبیات به عنوان یک نویسنده نبود
[ترجمه گوگل]او هرگز بخشی از جریان اصلی ادبیات به عنوان نویسنده نبود

13. He moved from fringe theatre to mainstream when he was chosen to play a leading role on Broadway.
[ترجمه ترگمان]زمانی که او انتخاب شد تا نقش رهبری را در برادوی ایفا کند، او از حاشیه تئاتر به سمت جریان اصلی حرکت کرد
[ترجمه گوگل]هنگامی که او برای نقش برادرانه در برادوی انتخاب شد، از تئاتر حاشیه به جریان اصلی حرکت کرد

14. His radical views place him outside the mainstream of American politics.
[ترجمه ترگمان]دیدگاه های رادیکال او او را خارج از جریان اصلی سیاست آمریکا قرار می دهند
[ترجمه گوگل]دیدگاه های رادیکال او او را در خارج از جریان اصلی سیاست آمریکا قرار می دهد

15. Black dance music has been central to mainstream pop since the early '60s.
[ترجمه ترگمان]موسیقی رقص سیاه از اوایل دهه ۶۰ در کانون اصلی پاپ قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]موسیقی رقص سیاه از اوایل دهه 60 میلادی متمرکز بوده است

پیشنهاد کاربران

گزینه اصلی

( موضوعی ) باب شدن ،

راه اصلی ، مسئله اصلی ، مسیر اصلی ، جریان اصلی.

A common belife that most of people have it


متداول: در کامپیوتر
mainstream aplications :برنامه های کاربردی متداول

( شخص ) عادی، معمولی
mainstream Americansآمریکایی های معمولی ( عامه ی آمریکایی ها )

خط فکری غالب - طرز فکر مسلط جامعه

جریان مرسوم و متعارف

bring ( something ) into the mainstream
( چیزی ) را وارد جریان اصلی کردن

روند کلی
جریان اصلی
محور اصلی

از نظر عموم مردم

تماشای انلاین بدون دانلود

راهی که اکثریت میرن

راه حل اصلی

اب دهان

جریان اصلی

رده اصلی ، رده عمده ، عمده

گرایش اصلی، گرایش مسلط، رونداصلی، روندمسلط، متعلق به یک گروه، جنبش، یایک سبک مسلط، خاص یک گروه، جنبش، یا یک سبک مسلط یا اصلی

طایفهی اصلی

مسیر کلی. مسیر اصلی

considered ordinary or normal and accepted or used by most people
a prevailing current or direction of activity or influence

( روند و روش ) پذیرفته شده - رویه ی جا افتاده و تثبیت شده در بطن جامعه
an alternative solution to the problems ، caused by “mainstream” ways of todays
life is resorting to traditions.
راه حل جایگزین برای حل مشکلات حاصل از روندهای پذیرفته و تثبیت شده زندگی امروزه، توسل جستن به سنتهاست.

محور اصلی

عرف

- ( ایده، نگرش، اندیشه، رفتار و یا فعالیت ) متداول، متعارف
- گرایش اصلی در مُد، نسبت به ایده ها و اندیشه ها و یا در هنر

- بر اساس دیکشنری هزاره: گرایش عمده، جریان غالب

به عنوان مثال:
mainstream theories به معنی نظریه های متداول
و یا mainstream models به معنی مدل های متداول/متعارف


بحث روز

( روند ) اصلی/معمول/متعارف

representing the way most people in a culture think or behave

روندکلی، جریان کلی یا جریان اصلی

noun
the mainstream
🔴 the thoughts, beliefs, and choices that are accepted by the largest number of people
◀️His ideas are well outside the mainstream of political opinion. = His ideas are well outside the political mainstream.

adjective
[more mainstream; most mainstream]
◀️mainstream medicine [=the type of medicine that is most widely practiced and accepted]
◀️mainstream movies
◀️Advertisers are trying to attract a more mainstream audience.


verb
[ obj]
🔴1 chiefly US : to place ( a child with special educational needs ) in regular school classes
🔴2 : to cause ( someone or something ) to be included in or accepted by the group that includes most people
◀️The poor should be mainstreamed into the private health - insurance system.
◀️Ideas that were once controversial have now become mainstreamed.

اکثریت
اغلب

رایج، مرسوم

روند کلی
خط فکری
Conventional
Accepted
Established

هنجار / تفکر غالب/ عرف جامعه

افکار عمومی

رایج، غالب
متداول، متعارف

جریان غالب فرهنگی، عرف


کلمات دیگر: