کلمه جو
صفحه اصلی

maneuver


معنی : تمرین نظامی، مانور، مانور دادن
معانی دیگر : (آرایش و حرکت قشون یا کشتی و غیره طبق نقشه و حساب قبلی) مانور، ترفند ارتشی، جنگ ترفند، رزمایش، (جمع) تمرین جنگ، مشق نظامی، جنگ آزمون (به منظور آموزش و آماده سازی)، آزمایش رزمی، تمهید، شگرد، تدبیر، ترفند جنگی به کار بردن، جنگ آزمون کردن، در مانور شرکت دادن، با مهارت عمل کردن، ماهرانه انجام دادن، ترفند به کار بردن، شگرد زدن، (با مهارت یا حیله) واداشتن، وادار کردن، قبولاندن

انگلیسی به فارسی

( manoeuvre ) مانور، تمرین نظامی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a planned military movement, as of troops, ships, or tanks.
مترادف: movement
مشابه: campaign, move, operation, stratagem, strategy, tactic, tactics

- The maneuver was carried out according to plan.
[ترجمه ترگمان] این مانور طبق نقشه انجام شد
[ترجمه گوگل] این مانور بر اساس برنامه انجام شد

(2) تعریف: (pl.) a series of such movements used as a military training exercise.
مترادف: exercises
مشابه: drills, movements, simulations, stratagems, war games

- The army is conducting maneuvers in the area.
[ترجمه ترگمان] ارتش در حال انجام مانور در این ناحیه است
[ترجمه گوگل] ارتش در حال انجام مانور در منطقه است

(3) تعریف: a movement or change in direction requiring skill and dexterity.
مترادف: footwork
مشابه: dodge, fake, feint, finesse, move, stroke, trick

- An adroit maneuver brought the boat safely past the reef.
[ترجمه ترگمان] یک مانور ماهرانه قایق را صحیح و سالم از میان صخره ها بیرون آورد
[ترجمه گوگل] یک مانور عجیب و غریب باعث شد قایق با خیال راحت از صخره عبور کند

(4) تعریف: a skillful or crafty procedure or manipulation.
مترادف: finesse, gambit, ploy, stratagem, strategy, tactic
مشابه: coup, device, dodge, move, ruse, scheme, tactics, trick

- The lawyer used a clever maneuver to force a mistrial.
[ترجمه ترگمان] وکیل از یک مانور زیرکانه برای محاکمه نادرست استفاده کرد
[ترجمه گوگل] وکیل با استفاده از یک مانور هوشمندانه برای مجبور کردن یک مدافع
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: maneuvers, maneuvering, maneuvered
(1) تعریف: to skillfully move (something) to a desired position or goal, or to manage using strategy and cleverness; manipulate.
مترادف: contrive, engineer, finesse, jockey, manipulate
مشابه: finagle, handle, intrigue, manage, navigate, scheme, struggle

- The captain maneuvered the ship into the narrow harbor.
[ترجمه ترگمان] ناخدا کشتی را با هدایت کشتی به بندر باریک هدایت کرد
[ترجمه گوگل] کاپیتان کشتی را به بندر بندر مانور داد
- He maneuvered himself so that he was close to the leader and could gain his trust.
[ترجمه ترگمان] او خودش را به سوی رهبر هدایت کرد تا به فرمانده نزدیک شود و اعتماد او را جلب کند
[ترجمه گوگل] او خود را مانور به طوری که او نزدیک به رهبر بود و می تواند اعتماد خود به دست آورید

(2) تعریف: to make a tactical change in the placement of (troops or military vehicles).
مترادف: deploy
مشابه: dispatch, guide, move, send
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: maneuverable (adj.), maneuverability (n.), maneuverer (n.)
(1) تعریف: to change position, location, or approach for tactical advantage or as part of a plan.
مترادف: deploy
مشابه: move

(2) تعریف: to carry out a military maneuver or series of maneuvers.
مشابه: deploy

• planned military exercise; change in the movement or direction of a moving vehicle; move which involves skill and dexterity; strategy
perform a military exercise; change the movement or direction of a moving vehicle; move, change position; control with skill and dexterity; use strategy to gain an objective

مترادف و متضاد

تمرین نظامی (اسم)
drilling, maneuver, manoeuvre

مانور (اسم)
maneuver, manoeuvre

مانور دادن (فعل)
maneuver, manoeuvre

move, tactic


Synonyms: action, angle, artifice, contrivance, curveball, demarche, device, dodge, fancy footwork, feint, finesse, gambit, game, gimmick, intrigue, jig, machination, manipulation, measure, movement, plan, play, plot, ploy, procedure, proceeding, ruse, scheme, shenanigans, shuffle, step, stratagem, stunt, subterfuge, trick


military practice, operation


Synonyms: battle, deployment, drill, evolution, exercise, measure, movement, parade, plan, procedure, proceeding, stratagem, tactics, war games


plan, scheme


Synonyms: angle, beguile, cheat, come up with, con, conspire, contrive, cook, design, devise, doctor, engineer, exploit, fence, finagle, finesse, go around, intrigue, jockey, leave holding the bag, machinate, manage, manipulate, move, navigate, operate, play, play games, plot, proceed, pull strings, push around, put one over, rig, scam, sham, shift, trick, upstage, wangle, work


Antonyms: neglect


direct physically


Synonyms: deploy, dispense, drive, exercise, guide, handle, manipulate, move, navigate, negotiate, pilot, ply, steer, swing, wield


Antonyms: leave alone


جملات نمونه

a flanking maneuver

جنگ ترفند جناحی


1. a maneuver intended to exhibit military power
مانوری که هدفش نشان دادن (به رخ کشیدن) قدرت نظامی بود

2. a flanking maneuver
جنگ ترفند جناحی

3. a political maneuver
یک شگرد سیاسی

4. his enemies tried to maneuver him out of his job
دشمنانش کوشیدند با ترفند او را از کارش برکنار کنند.

5. to execute a military maneuver
مانور نظامی اجرا کردن

6. most people can learn this maneuver in a short time
اکثر مردم می توانند این عمل را در مدت کوتاهی بیاموزند.

7. It was difficult to maneuver the bed into the room.
[ترجمه ترگمان]رفتن به تخت سخت بود
[ترجمه گوگل]تختخواب را در اتاق مانور داد

8. She tried to maneuver her body into a more comfortable position.
[ترجمه ترگمان]اون سعی کرد که بدنش رو به یه موقعیت راحت تبدیل کنه
[ترجمه گوگل]او سعی کرد بدن خود را به یک موقعیت راحت تر حرکت دهد

9. It's a maneuver to deflect the attention of the people from what is really happening.
[ترجمه ترگمان]این یک حرکت برای منحرف کردن توجه مردم از چیزی است که واقعا اتفاق می افتد
[ترجمه گوگل]این یک مانور است تا توجه مردم را از آنچه واقعا اتفاق می افتد، نادیده بگیرد

10. It was a well-organized plan to maneuver company president John Woolford out of office.
[ترجمه ترگمان]این یک برنامه سازمان یافته برای مانور دادن به رئیس شرکت \"جان Woolford\" بود که از دفتر خارج شد
[ترجمه گوگل]این طرح به خوبی سازماندهی شده بود تا مانور رئیس جمهور شرکت جان وولفورد را از دفتر خارج کند

11. But that maneuver would permit the Democrats to demonstrate their devotion to school children.
[ترجمه ترگمان]اما این مانور دادن به دموکرات ها اجازه می دهد تا وفاداری خود را به بچه های مدرسه نشان دهند
[ترجمه گوگل]اما این مانور می تواند به دموکرات ها اجازه دهد تا خود را به کودکان مدرسه نشان دهند

12. Carter reluctantly accepted the face-saving maneuver, which was announced on April 2
[ترجمه ترگمان]کارتر با بی میلی این مانور رو به رو را پذیرفت که در ۲ آوریل اعلام شد
[ترجمه گوگل]کارتر با بی اعتنایی مانور چهره را پذیرفت، که در روز 2 آوریل اعلام شد

13. If executed close enough to the Moon, this maneuver can place the spacecraft on a collision course with the Moon.
[ترجمه ترگمان]اگر به اندازه کافی نزدیک به ماه اجرا شود، این مانور می تواند سفینه فضایی را در یک مسیر برخورد با ماه قرار دهد
[ترجمه گوگل]اگر این مأموریت به اندازه کافی نزدیک به ماه اجرا شود، این مانور می تواند فضاپیما را در یک دوره برخورد با ماه قرار دهد

14. This self-serving political maneuver by the administration jeopardizes millions of pension dollars and violates the Constitution and federal law.
[ترجمه ترگمان]این مانور سیاسی با خدمت دولت jeopardizes میلیون دلار حقوق بازنشستگی و تخطی از قانون اساسی و قانون فدرال است
[ترجمه گوگل]این مانور سیاسی خودگردان توسط دولت، میلیون ها دلار بازنشستگی را به خطر می اندازد و قانون اساسی و قانون فدرال را نقض می کند

15. A single unwise maneuver would have sent Robinson and his skiff plunging over the precipice.
[ترجمه ترگمان]یک حرکت غیر عاقلانه، Robinson و قایق او را برای غرق شدن در پرتگاه فرستاده بود
[ترجمه گوگل]یک مانور بی روحانه رابینسون و اسکایپ خود را بر روی پرتگاه می فرستادند

16. During shuttle spacewalks, pilots can maneuver their spacecraft quickly to chase an astronaut whose security line has snapped.
[ترجمه ترگمان]در طول پرواز شاتل، خلبانان می توانند سفینه های فضایی خود را به سرعت حرکت دهند تا یک فضانورد را تعقیب کنند که خط امنیتی آن با شکست مواجه شده است
[ترجمه گوگل]خلبانان می توانند فضاپیمای خود را به سرعت به چالش کشیدن یک فضانورد که خط امنیت آن فریب خورده است، طی فضاپیمای شاتل

Several navy ships participated in the maneuvers.

چندین کشتی نیروی دریایی در جنگ آزمون شرکت کردند.


Most people can learn this maneuver in a short time.

اکثر مردم می‌توانند این عمل را در مدت کوتاهی بیاموزند.


The fighter plane's fast maneuvers confused the enemy gunners.

ترفندهای سریع هواپیمای جنگنده توپچی‌های دشمن را گیج کرد.


With a simple maneuver, he opened the door to the bank's safe.

با یک شگرد ساده در خزانه‌ی بانک را باز کرد.


a political maneuver

یک شگرد سیاسی


Our regiment maneuvered for several days before it was ready to attack.

قبل از آن که آماده‌ی حمله بشود، هنگ ما چندین روز مانور داد.


Iraj started the car and maneuvered out of the parking lot.

ایرج اتومبیل را روشن کرد و با مهارت از پارکینگ خارج شد.


She maneuvered successfully to get him to ask her to dance.

او با حیله‌های ظریف کاری کرد که آن مرد او را به رقص دعوت کند.


He maneuvered himself into being asked to sing.

کاری کرد که از او خواهش کنند که آواز بخواند.


His enemies tried to maneuver him out of his job.

دشمنانش کوشیدند با ترفند او را از کارش برکنار کنند.


پیشنهاد کاربران

کار با مهارت

بازی ، بازیکَرد

حرکت دادن

idiom:
maneuver out of
فریب دادن، گول زدن، کلاه نهادن بر سر کسی، محروم کردن به واسطه اعمال متقلبانه

اسم
حرکات یا سری کارهای حرکتی که نیاز به مهارت و توجه دارد. مثلا اسکی در جای پر پیچ یا خطرناک.
عملیات نظامی گسترده که شامل پیاده نظام، کشتی های جنگی و نیروهای دیگر میباشد.

فعل
حرکت با مهارت و یا با دقت.
اداره کردن و هدایت کردن ( کسی یا چیزی ) برای وادار کردن به کاری . مثلا تحریک و ضربه زدن برای خارج کردن جسم خارجی در گلو و . . . .
"they were manoeuvring him into betraying his friend" آنها وادار کردن تا دوستش را لو دهد.

a movement

ترفند . تدبیر

۱ ) حرکت، ۲ ) تدبیر

You haven't left me much room for manoeuvre

فرشید درست میگه
معنی جا به جایی هم میده

تمرین، تمرین نمایشی

مشق نظامی ( تمرین عملیات نظامی )

maneuver ( علوم نظامی )
واژه مصوب: نظمایش
تعریف: تمرینی در نیروی انتظامی با هدف آزمایش و ارزیابی تجهیزات و رهنامه و راهکنش و فنون و کیفیت آموزش و آمادگی واحدها و کارکنان و فرماندهان


کلمات دیگر: