کلمه جو
صفحه اصلی

neat


معنی : گاو، شسته و رفته، مرتب، پاکیزه، تمیز
معانی دیگر : منظم، آراسته، صاف و ساده، ترگل ورگل، ناب، خالص، ناآمیخته، نیالوده، خلص، سک، سره، خوش ترکیب، خوش ریخت، رعنا، خوش هیکل، (خط) قشنگ و خوانا، (عمل یا سخن یا کار هنری) مهارت آمیز، زبردستانه، چیره دستانه، (خودمانی) خوب، عالی، محشر، معرکه، حسابی، (نادر) بدون کسور مختلف (مالیاتی و غیره)، (نادر) گاو، گاو نر

انگلیسی به فارسی

پاکیزه، تمیز، شسته و رفته، مرتب، منظم، آراسته، صاف و ساده


گاو


شسته و رفته، گاو، مرتب، تمیز، پاکیزه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: neater, neatest
(1) تعریف: orderly in appearance, state, or habits; tidy.
مترادف: clean-cut, orderly, spruce, tidy, trim
متضاد: disorderly, messy, shabby, slovenly, untidy
مشابه: dapper, kempt, natty, organized, shipshape, well-groomed

- I like to keep my room neat.
[ترجمه anita] من دوست دارم اتاقم را پاکیزه نگه دارم
[ترجمه ملیکا.ع] من دوست دارم اتاقم را مرتب نگه دارم.
[ترجمه ترگمان] دوست دارم اتاقم رو مرتب نگه دارم
[ترجمه گوگل] من دوست دارم اتاقم رو تمیز نگه دارم
- She's a neat person who cannot put up with clutter.
[ترجمه ترگمان] او فردی تمیز و تمیز است که نمی تواند با اشیا درهم و برهمی کنار بیاید
[ترجمه گوگل] او یک فرد شسته و رفته است که نمیتواند با ناراحتی کنار بیاید

(2) تعریف: orderly and economical in procedure; systematic and simple.
مترادف: efficient, orderly, well-ordered
متضاد: untidy
مشابه: methodical, organized, systematic

- We found a neat solution to the problem.
[ترجمه ترگمان] ما یک راه حل تمیز برای مشکل پیدا کردیم
[ترجمه گوگل] ما یک راه حل شسته و رفته برای این مشکل پیدا کردیم

(3) تعریف: clever.
مترادف: clever, ingenious
مشابه: original, resourceful, slick

- She came up with a neat idea for the campaign.
[ترجمه ترگمان] او برای اردو کشی ایده جالبی پیدا کرده بود
[ترجمه گوگل] او با یک ایده شسته و رفته برای این کمپین آمد

(4) تعریف: (informal) appealing; charming in a novel way.
مترادف: cool

- This company makes some neat gadgets.
[ترجمه ترگمان] این شرکت ابزار خوبی تولید می کنه
[ترجمه گوگل] این شرکت برخی از ابزارهای شسته و رفته را تولید می کند
- Where did you find those neat earrings?
[ترجمه ترگمان] اون گوشواره ها رو از کجا پیدا کردی؟
[ترجمه گوگل] این گوشواره های شسته شده کجا پیدا کردید؟

(5) تعریف: of liquor, not diluted or mixed; straight.
مترادف: straight, undiluted

- I'll have a neat whisky, please.
[ترجمه ترگمان] من یک ویسکی خوب دارم، لطفا
[ترجمه گوگل] من یک ویسکی شیک می خواهم، لطفا
قید ( adverb )
حالات: neater, neatest
مشتقات: neatly (adv.), neatness (n.)
• : تعریف: (informal) in a neat manner.
مترادف: cleverly, efficiently
مشابه: orderly, tidily

- She wrote her name neatly on the board.
[ترجمه روجا قلندری] او نامش رامرتب بر روی تخته نوشته بود
[ترجمه ترگمان] او نام او را مرتب روی صفحه نوشته بود
[ترجمه گوگل] نام او را به صورت منظم در هیئت مدیره نوشت
- Doing this solved the problem neatly.
[ترجمه ترگمان] این کار مشکل را به خوبی حل کرد
[ترجمه گوگل] انجام این کار مشکل را حل کرد

• arranged; clean; simple; clever; not adulterated; fundamental; wonderful (slang)
great!, wow! (expression of pleasure, interest, or excitement)
neatly, tidily, cleanly
something that is neat is tidy and smart.
someone who is neat is careful and tidy in their appearance and behaviour.
if you drink an alcoholic drink neat, you drink it without adding anything such as water or tonic.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] مرتب، خمیر، دوغاب سیمان

مترادف و متضاد

arranged well, uncluttered


گاو (اسم)
neat, gryphon, griffon

شسته و رفته (صفت)
neat

مرتب (صفت)
straight, trim, classified, put in order, arranged, ordered, regular, neat, tidy, orderly, methodic, shipshape, regulated, well-groomed

پاکیزه (صفت)
clean, trim, brisk, clean-limbed, neat, tidy, spruce, natty

تمیز (صفت)
clean, pure, spiffy, neat, tidy, dapper, prim, dinky

Synonyms: accurate, apple-pie order, chic, correct, dainty, dapper, elegant, exact, fastidious, finical, finicky, immaculate, in good order, in good shape, methodical, natty, neat as a pin, nice, orderly, precise, prim, proper, regular, shipshape, sleek, slick, smart, spick-and-span, spotless, spruce, systematic, tidy, trim, well-groomed, well-kept


Antonyms: disorderly, messed up, sloppy, slovenly, unkempt


clever, practiced


Synonyms: able, adept, adroit, agile, apt, artful, deft, dexterous, efficient, effortless, elegant, expert, finished, graceful, handy, nimble, precise, proficient, quick, ready, skillful, speedy, stylish, well-judged


Antonyms: disorganized, unpracticed


جملات نمونه

1. neat brandy
براندی خالص (که به آن آب و غیره نیافزوده اند)

2. neat cement
سیمان خالص (بدون شن)

3. a neat bicycle
دوچرخه خوب

4. a neat employee
کارمند مرتب

5. a neat handwriting
خط قشنگ و خوانا

6. a neat housewife
کدبانوی تر و تمیز

7. a neat set of rules
یک سلسله مقررات روشن و ساده

8. a neat theft
سرقت مهارت آمیز

9. a neat way of carving up a chicken
راه ماهرانه برای قطعه قطعه کردن مرغ

10. her neat plans
نقشه های ترگل ورگل او

11. to be neat about one's person
نظافت جسمی خود را رعایت کردن

12. we had a neat time at the picnic
در پیک نیک خیلی به ما خوش گذشت.

13. not all human problems have neat solutions
همه ی مسایل انسانی راه حل های صاف و ساده ندارند.

14. pari sorted the underpants and socks into neat bundles
پری زیر شلواری ها و جوراب ها را به طور منظم دسته دسته کرد.

15. They sat in her neat and tidy kitchen.
[ترجمه ترگمان]در آشپزخانه تمیز و مرتب نشسته بودند
[ترجمه گوگل]آنها در آشپزخانه مرتب و منظم نشسته بودند

16. His clothes were always neat and clean .
[ترجمه F.f] لباس های او همیشه تمیز و پاکیزه بود
[ترجمه ترگمان]لباس هایش همیشه تمیز و پاکیزه بود
[ترجمه گوگل]لباس های او همیشه تمیز و تمیز بود

17. This handbook is a neat epitome of everyday hygiene.
[ترجمه ترگمان]این کتابچه راهنمای تمیز و تمیز از بهداشت روزمره است
[ترجمه گوگل]این کتاب یک چهره شفاف از بهداشت روزمره است

18. Be sure to leave the room neat and tidy.
[ترجمه ترگمان]مطمئن باش که اتاق را مرتب و مرتب ترک کنی
[ترجمه گوگل]حتما اتاق را تمیز و منظم ترک کنید

19. Cut the sandwiches into neat squares.
[ترجمه ترگمان]ساندویچ ها را به مربع های سفید ببرید
[ترجمه گوگل]ساندویچ را به مربع های شسته شده بریزید

20. It was very neat, and practically bloodless.
[ترجمه ترگمان]خیلی تمیز و تقریبا بی خون بود
[ترجمه گوگل]این بسیار شسته و رفته و عملا خونریزی بود

21. He arranged the documents in neat piles.
[ترجمه ترگمان]اسناد را با دقت مرتب کرد
[ترجمه گوگل]او اسناد را در شمعهای مرتب مرتب کرد

22. Square up the books to make them look neat.
[ترجمه ترگمان]کتاب ها را در میدان دید تا تمیز و تمیز به نظر برسند
[ترجمه گوگل]کتاب ها را به هم بزنید تا آنها را شسته به نظر برسانند

23. Her handwriting was neat and legible.
[ترجمه ترگمان]خطش پاکیزه و خوانا بود
[ترجمه گوگل]دست خط او مهربان و قابل خواندن بود

a neat employee

کارمند مرتب


a neat set of rules

یک سلسله مقررات روشن و ساده


her neat plans

نقشه‌های ترگل‌ورگل او


Not all human problems have neat solutions.

همه‌ی مسائل انسانی راه‌حل‌های صاف و ساده ندارند.


a neat housewife

کدبانوی تر و تمیز


neat brandy

براندی خالص (که به آن آب و غیره نیفزوده‌اند)


neat cement

سیمان خالص (بدون شن)


a neat handwriting

خط قشنگ و خوانا


a neat theft

سرقت مهارت‌آمیز


a neat way of carving up a chicken

راه ماهرانه برای قطعه‌قطعه‌کردن مرغ


a neat bicycle

دوچرخه خوب


We had a neat time at the picnic.

در پیک‌نیک خیلی به ما خوش گذشت.


پیشنهاد کاربران

خالص

تمیز، مرتب

منظم

مرتب و پاکیزه

مرتب

{means {COOL

تــمیـــز، پــاکــیزه، مرتـــب، - - - - >tidყ

ناب منظم نو


منظمم

مرتب تمیز و منظم

Hassan is the neatest person I've ever met because his desk is always clean
حسن تمیزترین شخصی است که تا به حال دیده ام چون میز کار او همیشه تمیز است 🐔🐔

we were sipping whiskey neat
ما در حال مزه کردن ویسکی ناب بودیم

آراسته


Smart
Clever
Skillful

هوشمندانه
زیرکانه
رندانه
ماهرانه
مبتکرانه و بکر
استادانه
با ابتکار


معادل فارسی �ردیف� به نظرم خوبه.

هوشمندانه

ناخوش

NEAT مخفف "Naval Electronic Intelligence Analysis Terminal" به معنی ترمینال تجریه و تحلیل اطلاعات الکترونیکی نیروی دریایی است. همچنین به فعالیت غیر ورزشی مانند کار در خانه هم گفته می شود.


کلمات دیگر: