کلمه جو
صفحه اصلی

knowing


معنی : با هوش، دانا، کاردان، فهمیده، عارف، زیرکانه، با ادراک
معانی دیگر : زیرک، حاکی از دانایی، واقف، رند، رندانه، آگاه، مطلع، آگهدار

انگلیسی به فارسی

دانستن، دانا، عارف، فهمیده، زیرکانه، با ادراک، کاردان، با هوش


کاردان، فهمیده، با هوش، زیرکانه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: knowingly (adv.), knowingness (n.)
(1) تعریف: having knowledge or understanding.
مترادف: enlightened, intelligent, knowledgeable, smart, understanding
متضاد: unknowing
مشابه: conscious, erudite, learned, perceptive, perspicacious, sagacious, sapient, versed, wise

- He needed help from a knowing financial adviser.
[ترجمه ترگمان] او از یک مشاور مالی مطلع به کمک نیاز داشت
[ترجمه گوگل] او از یک مشاور مالی شناخته شده به کمک نیاز داشت

(2) تعریف: implying a secret or private meaning.
مشابه: arch, aware, conscious, meaningful, perceptive, revealing, secretive

- She gave me a knowing smile.
[ترجمه حسین محبی] او لبخند آشنایی به من زد
[ترجمه ترگمان] لبخند knowing به من زد
[ترجمه گوگل] او به من لبخند شناختن داد

(3) تعریف: sharp, astute, or clever.
مترادف: alert, astute, clever, quick-witted, sharp
مشابه: adept, arch, artful, canny, cunning, incisive, quick, shrewd, understanding

(4) تعریف: with intention; deliberate.
مترادف: conscious, deliberate, intended, intentional, premeditated, willful, witting
مشابه: planned, purposeful

- a knowing insult
[ترجمه ترگمان] و بی آن که چیزی بداند،
[ترجمه گوگل] توهین شناسی

• having or reflecting knowledge or information; shrewd, sharp, astute; conscious, intentional, deliberate
being aware of, having knowledge of
a knowing gesture or remark shows that you understand something, even though it has not actually been mentioned directly.

مترادف و متضاد

Synonyms: alive, apprehensive, astute, awake, brainy, bright, brilliant, canny, clever, cognizant, competent, conscious, conversant, cool, crack, deliberate, discerning, expert, insightful, intelligent, intended, intentional, judicious, knowledgeable, observant, perceptive, percipient, qualified, quick, quick-witted, sagacious, sage, sensible, sentient, sharp, skillful, slick, smart, sophic, sophisticated, tuned-in, vigilant, watchful, well-informed, wise, with-it, witting, worldly, worldly-wise


با هوش (صفت)
apprehensive, bright, clever, understanding, smart, keen, shrewd, spry, intelligent, ingenious, spiffy, knowing, sagacious, knowledgeable, precocious, swish

دانا (صفت)
capable, wise, sage, learned, lettered, spry, astute, knowing, sagacious, sapient

کاردان (صفت)
deft, knowing, resourceful

فهمیده (صفت)
understanding, knowing, discerning

عارف (صفت)
wise, learned, knowing

زیرکانه (صفت)
knowing

با ادراک (صفت)
knowing

experienced, aware


Antonyms: inexperienced, unaware, uncognizant, unknowing


جملات نمونه

a knowing look

نگاهی زیرکانه


1. a knowing look
نگاهی زیرکانه

2. not knowing english became a great hindrance for him
ندانستن انگلیسی برای او مانع بزرگی شد.

3. the importance of knowing oneself
اهمیت خویشتن شناسی

4. i am in limbo, not knowing whether i got the job or not
دو دل هستم و نمی دانم که آیا آن شغل را به من داده اند یا نه.

5. self-knowledge is the first step toward knowing others
خودشناسی نخستین گام به سوی شناخت دیگران است.

6. wisedom does not consist only in knowing facts
خردمندی فقط به دانستن واقعیات نیست.

7. True wisdom is know what is best worth knowing, and to do what is best worth doing.
[ترجمه ترگمان]عقل واقعی چیزی است که ارزش دانستن دارد و انجام دادن آنچه که ارزش انجام دادن را دارد
[ترجمه گوگل]حکمت واقعی بدانید که بهترین چیز را بدانید و آنچه را که ارزش انجام دادن دارد، انجام دهید

8. No man is the worst for knowing the worst of himself.
[ترجمه ترگمان]هیچ مردی بدتر از این نیست که خودش از همه بدتر خبر داشته باشد
[ترجمه گوگل]هیچ کس بدترین چیز را نمی داند بدترین خود را بداند

9. Save that of knowing that we do thy will.
[ترجمه ترگمان]مگر اینکه بدانی که اراده تو از چه قرار است
[ترجمه گوگل]صرف نظر از دانستن اینکه ما اراده خود را انجام می دهیم

10. He said his goodbyes knowing that a long time would pass before he would see his child again.
[ترجمه ترگمان]خداحافظی کرد و فهمید که زمان زیادی می گذرد، قبل از اینکه دوباره بچه اش را ببیند
[ترجمه گوگل]او گفت خداحافظی او دانستن اینکه زمان زیادی طول می کشد تا دوباره فرزندش را ببیند

11. She's a bit too knowing for me to feel relaxed with her.
[ترجمه ترگمان]او کمی بیش از حد از من می داند که با او احساس راحتی کنم
[ترجمه گوگل]او بیش از حد دانست که برای احساس آرامش با او

12. Knowing that I hurt her makes me feel really bad.
[ترجمه ترگمان]دونستن اینکه بهش صدمه زدم باعث میشه احساس بدی داشته باشم
[ترجمه گوگل]دانستن اینکه من به او صدمه می زنم باعث می شود من واقعا احساس بدی کنم

13. I can remember the thrill of not knowing what I would get on Christmas morning.
[ترجمه ترگمان]یادم می آید که صبح روز کریسمس چه اتفاقی خواهد افتاد
[ترجمه گوگل]من می توانم به یاد داشته باشید هیجان دانستن آنچه که من در صبح کریسمس دریافت کنم

14. knowing something of everything and everything of something.
[ترجمه ترگمان]از همه چیز و همه چیز خبر داشت
[ترجمه گوگل]دانستن چیزی از همه چیز و همه چیز از چیزی

15. I love waking up in the morning not knowing what's gonna happen or, who I'm gonna meet, where I'm gonna wind up.
[ترجمه ترگمان]من عاشق بیدار شدن در صبح هستم، نمی دانم چه اتفاقی خواهد افتاد یا چه کسی را ملاقات می کنم، جایی که قرار است به جایی برسم
[ترجمه گوگل]من عاشق بیدار شدن در صبح نمی دانستم چه اتفاقی می افتد یا چه کسی می آید، کجا می روم

پیشنهاد کاربران

افکار. طرز فکر

مشخص، معنی دار، شناخته شده

زَرَنگی

( نگاه یا لبخند یا . . . حاکی از ) آگاه ( بودن از مطلبی )
He gave us a knowing look.
She exchanged a knowing smile with her mother.

معنادار

دانستن، علم

دانستنی
Historically knowing
دانستنی های تاریخی

معنادار
a knowing look/glance/smile
اگاهانه و از روی علم
a knowing breach of the order by the appellants’
یک جایی دیدیم که به این معناهم استفاده شده بود: با شناختی که ازش دارم
مثل:knowing your mom, if you tell her she will forgive youیعنی با شناختی که از مادرت دارم. . .

آگاهی، درک، شناخت


کلمات دیگر: