کلمه جو
صفحه اصلی

knotted


معنی : جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار
معانی دیگر : پیچیده، غامض، پرجزئیات، بسته شده یا محکم شده با گره، گره زده، پر گره، قلمبه دار، گیردار، گیرکرده، گوریده، درهم ژولیده، غلنبه، سفت

انگلیسی به فارسی

گره دار، برامده، غلنبه، سفت، دشوار، جمع شده،ازدحام کرده، کلاله دار، منگوله دار


گره خورده، منگوله دار، گره دار، دشوار، جمع شده، ازدحام کرده، کلاله دار، بر امده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: tied in or made with knots.

- a knotted rope
[ترجمه ترگمان] طناب گره دار
[ترجمه گوگل] طناب گره خورده
- a knotted carpet
[ترجمه ترگمان] فرش گره دار
[ترجمه گوگل] فرش دستباف

(2) تعریف: having knots or swellings; knotty.

- knotted wood
[ترجمه ترگمان] چوب ها را گره زده بود
[ترجمه گوگل] چوب کنده شده
- knotted muscles
[ترجمه ترگمان] عضلات گره دار
[ترجمه گوگل] عضلات پیچیده

(3) تعریف: tangled or twisted.
مشابه: gnarled

- a knotted garden hose
[ترجمه ترگمان] جوراب گره دار گره دار
[ترجمه گوگل] یک شیلنگ باغ پیچ خورده

• gnarled, entangled; intricate, complicated

مترادف و متضاد

جمع شده (صفت)
accumulated, aggregate, knotted

دشوار (صفت)
hard, difficult, uphill, knotted, sore, laborious, tough, sticky, formidable, arduous, onerous, strait, intolerable, slippery, slippy, inexplicit, insupportable, inexplicable, nerve-racking, spinose, spiny

بر امده (صفت)
knotted, bouffant, protuberant, gibbous, bulging, verrucous, bulgy, pulvinate, excrescent, snaggy, protrusive, ridgy, verrucose

گره دار (صفت)
knotty, knotted, burly, nodular, nodose, reedy, nodous

منگوله دار (صفت)
knotted

ازدحام کرده (صفت)
knotted

کلاله دار (صفت)
knotted

tied


Synonyms: twisted, tangled, snarled, entangled, bunched, clustered, clumped, snagged, whirled, engaged, perplexed, looped, coiled, hitched, spliced, fastened, bent, warped, lashed, clinched, meshed, seized, banded, lassoed, braided, intertwined, linked, gnarled, knotty


Antonyms: free, loose, separate


جملات نمونه

1. a knotted situation
وضعیت گره خورده (یا دشوار)

2. he knotted the ropes together
او طناب ها را به هم گره زد.

3. he knotted the string and couldn't untie it
او ریسمان را گوراند و نتوانست آن را باز کند.

4. The sinews on his neck stood out like knotted string.
[ترجمه ترگمان]رگ گردن او مثل طناب گره خورده بود
[ترجمه گوگل]مچ دست روی گردنش مثل رشته پیچیده بود

5. His tie was knotted below his open collar.
[ترجمه ترگمان]کراواتش زیر یقه باز او گره خورده بود
[ترجمه گوگل]کراوات او زیر یقه باز او پیچیده بود

6. The veins in his neck stood out like knotted rope.
[ترجمه ترگمان]رگ های گردنش مثل طناب گره خورده بود
[ترجمه گوگل]رگهای گردن او مانند طناب پیچیده بود

7. Her arm muscles have knotted with tiredness.
[ترجمه ترگمان]ماهیچه های بازویش براثر خستگی درهم گره شده اند
[ترجمه گوگل]عضلات بازو آنها با خستگی پیچیده است

8. Seeing the police come, that rouge knotted it.
[ترجمه ترگمان]با دیدن پلیس، رژ گونه آن را گره زده بود
[ترجمه گوگل]دیدن پلیس می آید که آن را ربود

9. He knotted the cord of his dressing-gown.
[ترجمه ترگمان]بند لباسش را گره کرد
[ترجمه گوگل]او بند ناف خود را از دست داد

10. She knotted the scarf loosely around her neck.
[ترجمه ترگمان]روسری را شل دور گردنش گره زد
[ترجمه گوگل]او روسری را در اطراف گردنش گذاشت

11. My stomach knotted at the unexpected news.
[ترجمه ترگمان]معده ام به خبره ای غیر منتظره گره خورده بود
[ترجمه گوگل]معده من در اخبار غیر منتظره گره خورده است

12. She wore her hair loosely knotted on top of her head.
[ترجمه ترگمان]سرش را شل به روی سرش گره زده بود
[ترجمه گوگل]او موهایش را به آرامی روی سر او گذاشت

13. She wore a scarf loosely knotted around her neck.
[ترجمه ترگمان]روسری به دور گردنش گره خورده بود
[ترجمه گوگل]او روسری را که در اطراف گردن او قرار داشت، پوشید

14. He knotted the laces securely together.
[ترجمه ترگمان]بند کفش ها را با هم گره کرد
[ترجمه گوگل]او تسمه ها را با هم هماهنگ کرد

15. Her long fair hair was knotted and straggly.
[ترجمه ترگمان]موهای بلندش گره خورده و درهم گره خورده بود
[ترجمه گوگل]موی عجیب و غریب طولانی او گره خورده بود

a knotted situation

وضعیت گره‌خورده (یا دشوار)


پیشنهاد کاربران

در هم تنیده - به هم پیچیده


کلمات دیگر: