1. a knotted situation
وضعیت گره خورده (یا دشوار)
2. he knotted the ropes together
او طناب ها را به هم گره زد.
3. he knotted the string and couldn't untie it
او ریسمان را گوراند و نتوانست آن را باز کند.
4. The sinews on his neck stood out like knotted string.
[ترجمه ترگمان]رگ گردن او مثل طناب گره خورده بود
[ترجمه گوگل]مچ دست روی گردنش مثل رشته پیچیده بود
5. His tie was knotted below his open collar.
[ترجمه ترگمان]کراواتش زیر یقه باز او گره خورده بود
[ترجمه گوگل]کراوات او زیر یقه باز او پیچیده بود
6. The veins in his neck stood out like knotted rope.
[ترجمه ترگمان]رگ های گردنش مثل طناب گره خورده بود
[ترجمه گوگل]رگهای گردن او مانند طناب پیچیده بود
7. Her arm muscles have knotted with tiredness.
[ترجمه ترگمان]ماهیچه های بازویش براثر خستگی درهم گره شده اند
[ترجمه گوگل]عضلات بازو آنها با خستگی پیچیده است
8. Seeing the police come, that rouge knotted it.
[ترجمه ترگمان]با دیدن پلیس، رژ گونه آن را گره زده بود
[ترجمه گوگل]دیدن پلیس می آید که آن را ربود
9. He knotted the cord of his dressing-gown.
[ترجمه ترگمان]بند لباسش را گره کرد
[ترجمه گوگل]او بند ناف خود را از دست داد
10. She knotted the scarf loosely around her neck.
[ترجمه ترگمان]روسری را شل دور گردنش گره زد
[ترجمه گوگل]او روسری را در اطراف گردنش گذاشت
11. My stomach knotted at the unexpected news.
[ترجمه ترگمان]معده ام به خبره ای غیر منتظره گره خورده بود
[ترجمه گوگل]معده من در اخبار غیر منتظره گره خورده است
12. She wore her hair loosely knotted on top of her head.
[ترجمه ترگمان]سرش را شل به روی سرش گره زده بود
[ترجمه گوگل]او موهایش را به آرامی روی سر او گذاشت
13. She wore a scarf loosely knotted around her neck.
[ترجمه ترگمان]روسری به دور گردنش گره خورده بود
[ترجمه گوگل]او روسری را که در اطراف گردن او قرار داشت، پوشید
14. He knotted the laces securely together.
[ترجمه ترگمان]بند کفش ها را با هم گره کرد
[ترجمه گوگل]او تسمه ها را با هم هماهنگ کرد
15. Her long fair hair was knotted and straggly.
[ترجمه ترگمان]موهای بلندش گره خورده و درهم گره خورده بود
[ترجمه گوگل]موی عجیب و غریب طولانی او گره خورده بود