کلمه جو
صفحه اصلی

make way


معنی : پیش رفتن
معانی دیگر : 1- راه را (برای کسی) باز کردن، کنار رفتن 2- پیشرفت کردن

انگلیسی به فارسی

پیش رفتن، پیشرفت کردن


راه را بزن، پیش رفتن


انگلیسی به انگلیسی

• clear a path; move forward, advance
clear the path!, move out of the way!

مترادف و متضاد

پیش رفتن (فعل)
gain, advance, progress, get on, go forward, jut, proceed, precess, antecede, set on, butt, forego, get by, make way

Make progress


جملات نمونه

1. Sometimes things have to fall apart to make way for better things.
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] گاهی باید چیزهایی فرو بریزند تا راه برای چیزهای بهتر هموار شود.
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها چیزها باید از هم جدا شوند تا کاره ای بهتری بکنند
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات چیزهایی که باید برای چیزهای بهتر از هم جدا شوند، سقوط می کنند

2. Forest is being cleared to make way for new farming land.
[ترجمه ترگمان]جنگل برای ساختن راه برای زمین های کشاورزی جدید پاک سازی شده است
[ترجمه گوگل]جنگل برای پاکسازی زمین های کشاورزی جدید پاکسازی می شود

3. The area was bulldozed to make way for a new road.
[ترجمه ترگمان]این منطقه با بولدوزر صاف شد تا راه جدیدی برای راه جدید پیدا کند
[ترجمه گوگل]این منطقه بولدوزر بود تا راهی برای جاده جدید ایجاد کند

4. Several houses were pulled down to make way for the new road.
[ترجمه ترگمان]چند تا از خانه ها برای راه رفتن به جاده جدید کشیده شده بودند
[ترجمه گوگل]چندین خانه برای راه اندازی جدید راه افتاده اند

5. The trees are being bulldozed to make way for a new superstore.
[ترجمه ترگمان]درختان با بولدوزر تخریب می شوند تا راه را برای a جدید باز کنند
[ترجمه گوگل]درختان بولدوزر هستند تا راه را برای یک فروشگاه بزرگ جدید ایجاد کنند

6. They have razed those buildings to make way for the new highway.
[ترجمه ترگمان]آن ها این ساختمان ها را ویران کرده اند تا راه را برای بزرگراه جدید باز کنند
[ترجمه گوگل]آنها ساختمان هایی را که برای راه بزرگراه جدید ساخته اند، تخریب کرده اند

7. Make way, there! I need to get through.
[ترجمه شیوا] راه رو باز کنید! باید رد بشم.
[ترجمه ترگمان]! راه درست رو باز کنید باید از پسش بر بیام
[ترجمه گوگل]راه، وجود دارد من باید از طریق

8. Tropical forest is felled to make way for grassland.
[ترجمه ترگمان]جنگل استوایی برای ساختن راه برای علفزارها قطع می شود
[ترجمه گوگل]جنگل های گرمسیری برای جلوگیری از چمن زنی کشیده شده اند

9. The ruling committee resigned en bloc to make way for a new election.
[ترجمه ترگمان]کمیته حاکم بر سر راه برای برگزاری انتخابات جدید، استعفا داد
[ترجمه گوگل]کمیته حاکم استعفا داد تا بتواند انتخابات جدیدی را برگزار کند

10. He said he was prepared to make way for younger people in the party.
[ترجمه ترگمان]او گفت که آماده است برای جوانان در حزب راه پیدا کند
[ترجمه گوگل]او گفت که او آمادگی دارد تا جوانان بیشتری را در حزب ایجاد کند

11. Please make way so the ambulance can get by.
[ترجمه ترگمان]لطفا راه را باز کنید تا آمبولانس از راه برسد
[ترجمه گوگل]لطفا راه را برای آمبولانس بیاورید

12. The building was knocked down to make way for a block of flats .
[ترجمه ترگمان]ساختمان برای ساختن یک بلوک آپارتمان به پایین کشیده شد
[ترجمه گوگل]ساختمان برای تخریب یک آپارتمان کوچک ساخته شده است

13. They expect him to step aside and make way for an old man.
[ترجمه ترگمان]از او انتظار دارند که قدم به کنار بگذارد و راه خود را برای پیرمرد باز کند
[ترجمه گوگل]آنها انتظار دارند او قدم بزنند و راهی برای یک پیرمرد ایجاد کنند

14. The crowd stepped aside to make way for the procession.
[ترجمه ترگمان]جمعیت به کناری رفتند تا راه را باز کنند
[ترجمه گوگل]جمعیت راه را برای راهپیمایی به راه انداخت

15. He stood down to make way for someone younger.
[ترجمه ترگمان] اون پایین وایساده بود تا یه نفر دیگه رو پیدا کنه
[ترجمه گوگل]او ایستاده بود تا راهی برای کسی جوانتر فراهم کند

پیشنهاد کاربران

جایگزین شدن

راهی شدن

راه پیدا کردن


به اصطلاح یعنی راه رو باز کنید.

مسیر را برای کسی مشخص کردن، با الگوی make somebody way

پیمودن راه
He made his way to a wating carriage
او راهش را به سمت یک کالسکه منتظر ( منتظر مسافر ) پیمود

راه افتادن
. Jack made his way toward the door
جک بطرف در راه افتاد

باز کردن راه
کنار رفتن جمعیت

DC rioters make way into Pelosi's office
آشوبگران تا داخل دفتر رئیس کنگره خانم Pelosi پیش رفتند

راهش را گرفت و رفت

Make way for sth
یعنی جایگزین چیزی شدن

Made her way home به سمت خانه راه افتاد

راه باز کردن

فضا ایجاد کردن


کلمات دیگر: