کلمه جو
صفحه اصلی

kingpin


معنی : شخص مهم در میان یکدسته
معانی دیگر : (مجازی) محور اصلی، رکن، (شخص یا چیز) کلیدی، عامل اساسی، سرکرده، همه کاره، (مکانیک) میل سگدست (موتور)، خار محور، هزارخار، (در بولینگ و غیره) میله یا ماسوره ی چوبی که در جلو قرار می گیرد، پین جلو (headpin هم می گویند)، میله بازی بولینگ، د ربازی شاه می، شاه پیچ، کارمند مهم

انگلیسی به فارسی

میله بازی بولینگ، شخص مهم در میان یکدسته


پادشاه، شخص مهم در میان یکدسته


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the frontmost or central pin in a grouping of bowling pins.
مشابه: chief

(2) تعریف: (informal) the key or dominant person in an organization, project, or the like.

(3) تعریف: a strong vertical pin or bolt that serves as a pivot; kingbolt.

• one who is very important and influential (i.e. in a company) {slang}; main part, essential element {slang}; front pin {bowling}; vertical pin in a knuckle joint, steering joint in a motor vehicle

مترادف و متضاد

شخص مهم در میان یکدسته (اسم)
kingpin

جملات نمونه

1. javad was the kingpin of kashan's rug market
جواد محور اصلی بازار فرش کاشان بود.

2. oil is the kingpin of their economy
نفت پایه ی اقتصاد آنها است.

3. He's the kingpin of the whole team.
[ترجمه ترگمان]اون رئیس کل تیم است
[ترجمه گوگل]او ستوان تمام تیم است

4. A corrupt red oil kingpin enlists the aid of a female police officer to help find his son.
[ترجمه ترگمان]یک شاه مهره فاسد نفت فاسد، کمک یک افسر پلیس زن برای کمک به پیدا کردن پسرش را جلب کرده است
[ترجمه گوگل]یک گلوله قرمز نفت فاسد کمک یک مامور پلیس زن برای کمک به یافتن پسرش را به عهده می گیرد

5. Kingpin: South Korea, Japan, Southeast Asia and Europe and the United States. 100 percent export - oriented enterprises.
[ترجمه ترگمان]kingpin: کره جنوبی، ژاپن، جنوب شرقی آسیا و اروپا و آمریکا ۱۰۰ درصد شرکت های صادرات محور
[ترجمه گوگل]Kingpin: کره جنوبی، ژاپن، آسیای جنوب شرقی و اروپا و ایالات متحده 100 درصد شرکت های صادراتی

6. Using a spring clamp, fasten the kingpin and axle mount together.
[ترجمه ترگمان]با استفاده از یک گیره فنری، kingpin و اکسل روی هم سوار می شوند
[ترجمه گوگل]با استفاده از یک گیره بهار، قلاب و پیچ محور را با هم وصل کنید

7. The Article Page: New Kingpin of Online News?
[ترجمه ترگمان]ماده صفحه: kingpin جدید اخبار آنلاین؟
[ترجمه گوگل]صفحه مقاله: New Kingpin of News Online؟

8. The establishment of more than 10 years. Kingpin customers: near Fujian. City of Jiangxi Province.
[ترجمه ترگمان]ایجاد بیش از ۱۰ سال مشتریان kingpin: نزدیک فوجیان شهر of
[ترجمه گوگل]تأسیس بیش از 10 سال مشتریان Kingpin: نزدیکی فوجیان شهرستان جیانگشی

9. If the kingpin is removed, the business or project is likely to fail.
[ترجمه ترگمان]اگر این مهره شاه برداشته شود، کسب وکار یا پروژه به احتمال زیاد شکست خواهد خورد
[ترجمه گوگل]اگر شرکت کننده برداشته شود، احتمالا کسب و کار یا پروژه خراب خواهد شد

10. The police have arrested the kingpin of a car operation.
[ترجمه ترگمان]پلیس سردسته یک عملیات خودرو را دستگیر کرده است
[ترجمه گوگل]پلیس دستگیر شده است

11. The U. S. is, indeed, the kingpin of human rights abuse.
[ترجمه ترگمان]U اس این است که در واقع سردسته سواستفاده از حقوق بشر است
[ترجمه گوگل]در حقیقت، U S به معنای سوء استفاده از حقوق بشر است

12. A very easy measurement of the kingpin caster angle is been put forward.
[ترجمه ترگمان]یک اندازه گیری بسیار ساده از زاویه caster اصلی به جلو ارائه شده است
[ترجمه گوگل]اندازه گیری بسیار آسان از زاویه کاسه زنگ زدن به جلو است

13. Kingpin is often used to describe an important criminal or the leader of criminal gang.
[ترجمه ترگمان]kingpin اغلب برای توصیف یک جنایتکار مهم یا رهبر باند تبهکار استفاده می شود
[ترجمه گوگل]Kingpin اغلب برای توصیف یک جنایتکار مهم یا رهبر گروه جنایتکار استفاده می شود

14. Art Mitz, the editor of the school newspaper and a very smart guy, was the kingpin.
[ترجمه ترگمان]آرت Mitz، سردبیر روزنامه مدرسه و مرد بسیار باهوشی بود
[ترجمه گوگل]هنر میتز، سردبیر روزنامه مدرسه و یک پسر بسیار هوشمند، شاهزاده بود

Javad was the kingpin of Isfahan's rug market.

جواد محور اصلی بازار فرش اصفهان بود.


Oil is the kingpin of their economy.

نفت پایه‌ی اقتصاد آن‌ها است.


پیشنهاد کاربران

شاه مهره

سر دسته


کلمات دیگر: