کلمه جو
صفحه اصلی

marrow


معنی : جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده
معانی دیگر : بخش درونی و اساسی هر چیز، لب کلام، دست چین، نخبه، رجوع شود به: vitality

انگلیسی به فارسی

مغز استخوان، مخ، مغز، قسمت عمده، جوهر


مغز، مغز استخوان، مخ، قسمت عمده، جوهر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: marrowish (adj.), marrowy (adj.)
(1) تعریف: the soft fatty tissue that fills most bone cavities.
مشابه: medulla, tissue

(2) تعریف: the central, most crucial part or aspect.
مترادف: bottom, center, core, heart, kernel
مشابه: basis, crux, essence, gist, keynote, meat, nitty-gritty, nub, nucleus, pith, soul, stuff, substance

- the marrow of his argument
[ترجمه ترگمان] مغز استدلال خود را
[ترجمه گوگل] مغز استدلال او

• soft fatty tissue in the interior cavity of the bones (anatomy); vitality; essential part; zucchini, variety of squash
marrow or bone marrow is the substance in the centre of human and animal bones.
a marrow is a long, thick, green vegetable with white flesh.
if you feel an emotion such as shock or a sensation such as cold to the marrow, you feel intensely affected by it.

مترادف و متضاد

جوهر (اسم)
heart, matter, substance, acid, ink, quintessence, being, juice, marrow, quiddity

مغز (اسم)
brain, nucleus, kernel, marrow, pith, pate, encephalon, pericranium, gray matter

مخ (اسم)
brain, marrow, encephalon

مغز استخوان (اسم)
marrow

قسمت عمده (اسم)
mass, marrow

heart, essence


Synonyms: bottom, core, cream, essentiality, gist, kernel, meat, pith, quick, quintessence, quintessential, soul, spirit, stuff, substance, virtuality


جملات نمونه

1. I felt frozen to the marrow.
[ترجمه قدیر] احساس کردم تامغز استخوانم یخ زده.
[ترجمه ترگمان]به مغز استخوان یخ زده بودم
[ترجمه گوگل]احساس کردم به مغز منجمد شده است

2. The regret penetrated to his marrow.
[ترجمه ترگمان]پشیمانی به مغز استخوانش نفوذ کرد
[ترجمه گوگل]پشیمانی به مغز او نفوذ کرد

3. We're getting into the marrow of the film.
[ترجمه ترگمان]ما وارد مغز استخوان می شویم
[ترجمه گوگل]ما به مغز این فیلم می رسیم

4. The dreadful sight chilled her to the marrow.
[ترجمه ترگمان]منظره وحشتناک تا مغز استخوانش یخ زده بود
[ترجمه گوگل]دید بدبختی او را به مغز خنک کرد

5. His threat chilled her to the marrow.
[ترجمه ترگمان]تهدید او تا مغز استخوانش یخ زده بود
[ترجمه گوگل]تهدید او او را به مغز خنک کرد

6. A chill pierced into the marrow.
[ترجمه ترگمان]لرزشی در مغز استخوان فرو رفت
[ترجمه گوگل]خنک شدن به داخل مغز

7. Our bone marrow contains fat in the form of small globules.
[ترجمه ترگمان]مغز استخوان ما شامل fat در شکل of کوچک است
[ترجمه گوگل]مغز استخوان ما حاوی چربی به شکل گلوبولهای کوچک است

8. Red blood cells are produced in the bone marrow.
[ترجمه ترگمان]گلبول های قرمز خون در مغز استخوان تولید می شوند
[ترجمه گوگل]گلبول های قرمز در مغز استخوان تولید می شوند

9. She was shocked to the marrow by his actions.
[ترجمه ترگمان]از اعمال خود سخت یکه خورد
[ترجمه گوگل]او توسط اقدامات او به مغز شوکه شد

10. He received two blood transfusions after a bone marrow transplant and wanted the name so he could sue the donor.
[ترجمه ترگمان]او بعد از پیوند مغز استخوان دو بار خون گرفته بود و نام آن را می خواست تا بتواند از اهدا کننده شکایت کند
[ترجمه گوگل]او پس از یک پیوند مغز استخوان دو انتقال خون دریافت کرد و خواستار نام آن بود تا بتواند کمک کننده باشد

11. A bone marrow aspirate showed 64% blast cells.
[ترجمه ترگمان]A مغز استخوان ۶۴ درصد را نشان داد
[ترجمه گوگل]آسپیریت مغز استخوان 64٪ سلول انفجاری را نشان داد

12. His only chance of survival was a bone marrow transplant.
[ترجمه ترگمان]تنها شانس زنده موندن اون پیوند مغز استخوان بود
[ترجمه گوگل]تنها شانس زنده ماندن او پیوند مغز استخوان بود

13. On May 2 a bone marrow test confirmed the worst.
[ترجمه ترگمان]در ۲ مه، آزمایش مغز استخوان، بدترین نتیجه را تایید کرد
[ترجمه گوگل]در 2 مه یک آزمایش مغز استخوان بدترین حالت را تایید کرد

14. In adults, normal bone marrow contains largely fat and therefore has a high signal.
[ترجمه ترگمان]در بزرگسالان مغز استخوان معمولی دارای چربی زیادی است و بنابراین سیگنال بالایی دارد
[ترجمه گوگل]در بزرگسالان، مغز استخوان طبیعی حاوی مقدار زیادی چربی است و بنابراین دارای سیگنال بالا است

پیشنهاد کاربران

مغز استخوان ؛ کدو

# The regret penetrated to his marrow
# After an hour on the mountain, we were chilled to the marrow

مغز استخوان
جوهره

به معنی کدو هم هست.


کلمات دیگر: