معنی : تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن
معانی دیگر : 1- (انگلیس ـ عامیانه) خسته کردن، از رمق انداختن 2- (با کوفتن بر در و غیره) کسی را بیدار کردن 3- (خودمانی) آبستن کردن
سوار کردن
آبستن کردن
دست کشیدن، برخورد کردن، از کار انداختن، سردستی اماده کردن، بهم زدن، تحریک کردن، بپایان رساندن، ابستن کردن، ناراحت کردن
Put together, fabricate or assemble (particularly if done hastily or temporarily)
Impregnate (especially out of wedlock)