کلمه جو
صفحه اصلی

lenient


معنی : ملین، ملایم، اسان گیر، با گذشت، بامدارا
معانی دیگر : آسان گیر، گنه بخش، مداراآمیز، آسان گیرانه، ارفاق آمیز، (قدیمی) دلنواز، آرامش بخش، ضد یبوست

انگلیسی به فارسی

بامدارا، اسان گیر، ملایم، باگذشت، ضد یبوست، ملین


تسلیم، ملایم، با گذشت، بامدارا، اسان گیر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: leniently (adv.)
• : تعریف: not severe in enforcing restrictions or punishments; tolerant; indulgent.
مترادف: clement, easy, easygoing, forgiving, indulgent, permissive, soft, sparing, tolerant
متضاد: draconian, exacting, grim, harsh, rigid, severe, stern, strict
مشابه: charitable, forbearing, generous, humane, kind, lax, liberal, magnanimous, merciful, mild, moderate

- It was their son's first offense, so they had some reason to hope that the judge might be lenient with him.
[ترجمه ترگمان] اولین حمله their بود، بنابراین دلایلی داشتند که امیدوار باشند قاضی با او مدارا کند
[ترجمه گوگل] این اولین تخلف پسرش بود، به همین دلیل آنها دلایل دیگری برای امیدواری داشتند که قاضی با او مهربان باشد
- Some professors are lenient about late papers while others hold students to strict deadlines.
[ترجمه ترگمان] برخی از استادان در مورد روزنامه های اواخر مدارا می کنند در حالی که برخی از آن ها دانش آموزان را به deadlines دقیق پایبند می کنند
[ترجمه گوگل] بعضی از استادان درمورد مدارک دیرین رضایت دارند، در حالی که دیگران دانشجویان را به مهلت های سختی می برند

• permissive, tolerant, indulgent, not strict
when someone in authority is lenient, they are not as strict or as severe as expected.

مترادف و متضاد

ملین (صفت)
laxative, lenient

ملایم (صفت)
good-tempered, easy, calm, quiet, moderate, gentle, meek, soft, peaceful, downy, smooth, benign, mild, bland, clement, sedate, lenient, good-natured, temperate, peaceable

اسان گیر (صفت)
permissive, easygoing, lenient

با گذشت (صفت)
latitudinal, lenient, latitudinarian

بامدارا (صفت)
tolerant, lenient

permissive


Synonyms: allowing, amiable, assuaging, assuasive, being big, benign, benignant, charitable, clement, compassionate, complaisant, compliant, condoning, easy, easygoing, emollient, excusing, favoring, forbearing, forgiving, gentle, going easy on, good-natured, humoring, indulgent, kind, kindly, letting, live with, loving, merciful, mild, mollycoddling, obliging, pampering, pardoning, permitting, soft, softhearted, soft-shell, sparing, spoiling, sympathetic, tender, tolerant, yielding


Antonyms: hard, intolerant, limiting, restrictive, rigorous, severe


جملات نمونه

1. lenient laws
قوانین ملایم

2. a lenient judge who passes lenient sentences
قاضی باگذشتی که احکام سبکی صادر می کند

3. his lenient treatment of his students made him popular
رفتار مداراآمیز او با شاگردانش او را محبوب کرد.

4. He believes the government already is lenient with drug traffickers.
[ترجمه ترگمان]او بر این باور است که دولت پیش از این با قاچاقچیان مواد مخدر مدارا می کند
[ترجمه گوگل]او معتقد است که دولت در حال حاضر با قاچاقچیان مواد مخدر خشن است

5. They believe that judges are too lenient with terrorist suspects.
[ترجمه ترگمان]آن ها بر این باورند که قضات بیش از حد با مظنونین تروریستی مدارا می کنند
[ترجمه گوگل]آنها معتقدند که قضات نیز با مظنونین تروریستی خشن هستند

6. to be severe with oneself and lenient with others.
[ترجمه ترگمان]تا نسبت به دیگران سختگیر باشم و با دیگران مدارا کنم
[ترجمه گوگل]با خودت سخت باشد و با دیگران مهربان باشد

7. As a first offender, he received a lenient sentence.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک مجرم اول، او جمله ملایمی را دریافت کرد
[ترجمه گوگل]به عنوان اولین متخلف، او یک جمله محرمانه دریافت کرد

8. Imposing a lenient sentence for such a serious crime sets a dangerous precedent.
[ترجمه ترگمان]محکوم کردن یک حکم ملایم برای چنین جنایت جدی، سابقه ای خطرناک محسوب می شود
[ترجمه گوگل]حکم محکومیت برای چنین جرمی جدی، یک سابقه خطرناک را ایجاد می کند

9. School examiners say that marking has become more lenient in recent years.
[ترجمه ترگمان]بازرسان مدارس می گویند که نشانه گذاری در سال های اخیر بسیار ملایم تر شده است
[ترجمه گوگل]بازرسان مدرسه می گویند که مارک در سال های اخیر رعایت شده است

10. Professor Oswald takes a sightly more lenient view.
[ترجمه ترگمان]پروفسور Oswald دیدگاه lenient تری نسبت به او داشت
[ترجمه گوگل]پروفسور اسوالد دیدگاه قابل توجهتری دارد

11. The judge was lenient with him.
[ترجمه ترگمان]قاضی با او مدارا کرد
[ترجمه گوگل]قاضی با او مهربان بود

12. I hope the judge will be lenient.
[ترجمه ترگمان]امیدوارم که قاضی مدارا کند
[ترجمه گوگل]امیدوارم قاضی تسلیم شود

13. The judge was far too lenient with him.
[ترجمه ترگمان]قاضی با او خیلی مدارا کرد
[ترجمه گوگل]قاضی خیلی راحت با او بود

14. This would be reflected in a more lenient sentence of 30 months.
[ترجمه ترگمان]این موضوع در محکومیت ملایم تری از ۳۰ ماه منعکس خواهد شد
[ترجمه گوگل]این می تواند در یک محرمانه تر از 30 ماه منعکس شود

His lenient treatment of his students made him popular.

رفتار مداراآمیز او با شاگردانش او را محبوب کرد.


lenient laws

قوانین ملایم


A lenient judge who passes lenient sentences.

قاضی باگذشتی که احکام سبکی صادر می‌کند.


She showed more leniency toward her own children than to those of her husband.

او نسبت به بچه‌های خودش آسان‌گیری بیشتری نشان می‌داد تا بچه‌های شوهرش.


... unto friends fairness and leniency unto enemies

... با دوستان مروت با دشمنان مدارا


پیشنهاد کاربران

با ارفاق
نرم تر
مدارا
آسان گیرانه

متسامح


کلمات دیگر: