(خودمانی) با معشوق خود به هم زدن، ترک رابطه کردن
bust up
(خودمانی) با معشوق خود به هم زدن، ترک رابطه کردن
انگلیسی به فارسی
دفن کردن
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• : تعریف: to break up.
- The sheriff busted up the robber gang.
[ترجمه ترگمان] کلانتر گروه سارق رو دستگیر کرد
[ترجمه گوگل] کلانتر باند دزدی را خالی کرد
[ترجمه گوگل] کلانتر باند دزدی را خالی کرد
- Our friends busted up after dating for five years.
[ترجمه ترگمان] دوستامون بعد از پنج ساله که با هم قرار گذاشتن
[ترجمه گوگل] دوستان ما بعد از قدم زدن به مدت پنج سال از بین رفتند
[ترجمه گوگل] دوستان ما بعد از قدم زدن به مدت پنج سال از بین رفتند
• wreck, break or smash by means of force
grave argument or quarrel which ends a relationship; separation of a marriage or friendship; large noisy party
a bust-up is a serious quarrel, especially one which ends a relationship; an informal word.
a bust-up is also a fight; an informal word.
(british slang) serious dispute, serious argument
grave argument or quarrel which ends a relationship; separation of a marriage or friendship; large noisy party
a bust-up is a serious quarrel, especially one which ends a relationship; an informal word.
a bust-up is also a fight; an informal word.
(british slang) serious dispute, serious argument
جملات نمونه
1. The couple bust up after an argument.
[ترجمه یاور منصوری] زوج بعد از جر و بحث از هم جدا شدند
[ترجمه ترگمان]این زوج بعد از جر و بحث خود را منفجر کردند[ترجمه گوگل]زوج پس از یک بحث
2. A couple of teachers stepped in to bust up the fight.
[ترجمه ترگمان]چند معلم وارد شدند تا مبارزه را از بین ببرند
[ترجمه گوگل]دو تا از معلمان وارد جنگ شدند
[ترجمه گوگل]دو تا از معلمان وارد جنگ شدند
3. It was his drinking that bust up his marriage.
[ترجمه ترگمان]این نوشیدنی اون بود که ازدواجش رو خراب کرد
[ترجمه گوگل]این نوشیدنی بود که ازدواج خود را از بین برد
[ترجمه گوگل]این نوشیدنی بود که ازدواج خود را از بین برد
4. The child has bust up the alarm clock.
[ترجمه ترگمان]بچه زنگ ساعت زنگ را بالا زده است
[ترجمه گوگل]کودک از ساعت زنگدار عقب مانده است
[ترجمه گوگل]کودک از ساعت زنگدار عقب مانده است
5. They bust up after five years of marriage.
[ترجمه ترگمان]آن ها بعد از پنج سال ازدواج از هم جدا شدند
[ترجمه گوگل]آنها پس از پنج سال ازدواج مجبور شدند
[ترجمه گوگل]آنها پس از پنج سال ازدواج مجبور شدند
6. I bust up with Tim a while ago.
[ترجمه ترگمان] یه مدت پیش با تیم بودم
[ترجمه گوگل]من مدتی پیش با Tim کار کردم
[ترجمه گوگل]من مدتی پیش با Tim کار کردم
7. They bust up after six years of marriage.
[ترجمه ترگمان]آن ها پس از شش سال ازدواج ورشکست شده اند
[ترجمه گوگل]آنها پس از شش سال ازدواج مجبور می شوند
[ترجمه گوگل]آنها پس از شش سال ازدواج مجبور می شوند
8. She said Gloria was always trying to bust up their conversations.
[ترجمه ترگمان]اون گفت \"گلوریا\" همیشه سعی می کرد conversations رو از بین ببره
[ترجمه گوگل]او گفت که گلوریا همیشه سعی در متوقف کردن مکالمات خود دارد
[ترجمه گوگل]او گفت که گلوریا همیشه سعی در متوقف کردن مکالمات خود دارد
9. She's bust up with Carlo.
[ترجمه ترگمان]اون با کارلو گیر کرده
[ترجمه گوگل]او کارلو را به حال خود رها می کند
[ترجمه گوگل]او کارلو را به حال خود رها می کند
10. It was money troubles that bust up their marriage.
[ترجمه ترگمان]مشکلات پولی بود که ازدواجشان را به هم ریخت
[ترجمه گوگل]مشکلات پولی بود که ازدواجشان را از دست دادند
[ترجمه گوگل]مشکلات پولی بود که ازدواجشان را از دست دادند
11. The child bust up the alarm clock.
[ترجمه ترگمان] بچه زنگ خطر رو به صدا در میاره
[ترجمه گوگل]کودک از ساعت زنگدار بیرون می آید
[ترجمه گوگل]کودک از ساعت زنگدار بیرون می آید
12. I don't want to bust up your party.
[ترجمه ترگمان]نمی خوام مهمونی تو رو خراب کنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم حزب تو را مجبور کنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم حزب تو را مجبور کنم
13. Jim and his wife bust up a year ago.
[ترجمه ترگمان]جیم و زنش یک سال پیش از هم جدا شدن
[ترجمه گوگل]جیم و همسرش یک سال پیش فریاد کشیدند
[ترجمه گوگل]جیم و همسرش یک سال پیش فریاد کشیدند
14. The travel company's failure bust up my holiday.
[ترجمه ترگمان]شکست شرکت مسافرتی باعث بالا رفتن تعطیلات من شد
[ترجمه گوگل]عدم موفقیت شرکت در سفر به تعطیلات من
[ترجمه گوگل]عدم موفقیت شرکت در سفر به تعطیلات من
پیشنهاد کاربران
خاتمه دادن، به هم زدن ( رابطه بین دو نفر )
جر و بحث، مشاجره کردن ( با شدت بالا که اغلب باعث خاتمه یا پایان رابطه بین دو شخص میشود )
جر و بحث، مشاجره کردن ( با شدت بالا که اغلب باعث خاتمه یا پایان رابطه بین دو شخص میشود )
کلمات دیگر: